چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۱ ب.ظ

مقاله: ابلیس در کسوت حکمت و عرفان

 

 ....دلم می‏خواهد به تقاضای شما جواب دهم ولی متحیر شدم که چه‏ نویسم.ناچار بطرز تفأل،مثنوی را گشودم بدین قصد که الهامی یا تلقینی از این کتاب عظیم الشأن به ذهن آید.در صفحه‏ای از اواخر دفتر دوم،این عنوان‏ توجهم را جلب کرد:*

بیدار کردن ابلیس معاویه را که وقت نماز بیگاه شد

 خود عنوان کنجکاوی برمیانگیخت:ابلیس بدخواه مؤمنان و مشوّق گناه را چه‏ غم اینکه نماز بامداد معاویه قضا شود؟

 داستان بخودی خود جاذب نیست.از اینگونه داستانها و روایات و حکایات‏ اسلامی فراوانست که سرایندگان بزرگ چون سنائی و عطّار و مولوی آنها را برای‏ مقصد دیگر و بیان افکار خویش بکار میبرند.

 مولوی هم چنین کرده و در ضمن گفتگوی معاویه و ابلیس مطالبی گنجانده‏ (*)-جملهء آخر از مقدمه‏ای است که نویسندهء بزرگ بی‏همال بر صدر این مقال آورده است.

است.از مرور بدین داستان شخص بی‏اختیار بیاد نوشته‏های پراکنده و مظنون الاصالهء متی و لوقا و مرقس و یوحنّا1میافتد که چون بدست یونانیان و رومیان افتاد،با اندیشهء آریائی خود بنای با عظمت مذهب کاتولیک را برپا ساختند.در این قصّه نیز اندیشهء متحرک و توانای مولوی به تکاپو افتاده و معانی ارزنده‏ای بیرون ریخته و چون امام احمد غزّالی،از ابلیس موحّدی درست کرده است که بمقام ربوبیّت عشق‏ میوزد،چون صوفیان مجذوب،جز ذات حق چیزی در جهان هستی نمی‏بیند و با کمال صداقت و صراحت می‏گوید:

گفت ما اول فرشته بوده‏ایم‏ راه طاعت را بجان پیموده‏ایم‏ پیشهء اوّل کجا از دل رود مهر اوّل کی ز دل زائل شود ما هم از مستان این می بوده‏ایم‏ عاشقان درگه وی بوده‏ایم‏ ناف ما بر مُهر او ببریده‏اند عشق او در جان ما کاریده‏اند روز نیکو دیده‏ایم از روزگار آب رحمت خورده‏ایم از جویبار نی که ما را دست فضلش کاشته است؟ از عدم،ما را نه او برداشته است؟ ای بسا کز وی نوازش دیده‏ایم‏ در گلستان رضا گردیده‏ایم‏ بر سر ما دست رحمت مینهاد چشمهای لطف بر ما میگشاد در گه طفلی که بودم شیرجو گاهوارم را که جنبانید؟او

 مولوی بدین حد بسنده نمی‏کند.صورتی از ذات حق ترسیم می‏کند که سراسر لطف و رحمت است.خوبی و زیبائی لازمهء ذات اوست.خشم و قهر،عارضی و زود گذر است،چه از خیر محض جز خیر صادر نمیشود.ابلیس چون عارفی روشن از نور امید،ساحت باریتعالی را منزّه از بدی بیان می‏کند:

گر عتابی کرد دریای کرم‏ بسته کی گردند درهای کرم‏ اصل نقدش لطف و داد و بخشش است‏ قهر بر وی چون غباری از غش است‏ از برای لطف،عالم را بساخت‏ ذرّه‏ها را آفتاب او نواخت

 (1)-مقصود تدوین‏کننده انجیل‏های چهارگانه است.

یغما » شماره 304 (صفحه 575)

می‏دهد جان را فراقش گوشمال‏ تا بداند قدر ایّام وصال

 مولوی سیمای تازه و روشنی از شیطان ترسیم می‏کند،سیمائی که ابدا شباهت‏ به قیافهء زشت اهریمنی که روایات و عقاید رایج ترسیم کرده‏اند ندارد.ابلیس خدای‏ را می‏ستاید،او را خیر محض میگوید.خشم و قهر از فیّاض مطلق امریست زودگذر:

چند روزی گر ز پیشم رانده است‏ چشم من در روی خوبش مانده است‏ از چنان روئی چنین قهر ای عجب‏ هرکسی مشغول گشته در سبب‏ من سبب را ننگرم کان حادث است‏ ز آنکه حادث حادثی را باعث است‏ لطف سابق را نظاره میکنم‏ هرچه آن حادث دو پاره میکنم

 نکتهء قابل توجه اینکه نصّ صریح قرآن را که می‏فرماید:
«ما خلقت الجّن‏ و الانس الا لیعبدون»

نادیده گرفته و بسبک حکیمان و عارفان،آفرینش را فیض‏ حتمی ذات فیاض باریتعالی و لازمهء وجود او گفته است،یعنی علت غائی آفرینش را برتر از عبادت بندگان دانسته و این امر را به حضرت رسول نسبت داده است.از زبان ابلیس:

گفت پیغمبر که حق فرموده است‏ قصد من از خلق،احسان بوده است‏ آفریدم تا ز من سودی کنند تا ز شهدم دست آلودی کنند نی برای این‏که من سودی کنم‏ وز برهنه من قبائی برکنم

 آنگاه علّت تخلف از امر الهی را توجیه دیگری میکند.در قرآن علّت‏ امتناع ابلیس از سجده کردن به آدم کبر و نخوت اوست
«ابی و استکبر»،«خلقتنی‏ من نار و خلقته من طین»

.ابلیس می‏گوید:«اگر بگویند من از حسد سجده نکردم‏ به واقع نزدیک‏تر است و در این صورت نباید فراموش کنند که حسد از عشق‏ برمی‏خیزد:

ترک سجده از حسد گیرم که بود آن حسد از عشق خیزد نی جحود هر حسد از دوستی خیزد چنین‏ تا شود با دوست غیری همنشین

 امام احمد غزّالی نیز سجده نکردن ابلیس را دلیل یکتاپرستی او می‏گوید.
یغما » شماره 304 (صفحه 576)


در مثنوی ابلیس به دلیل دیگری دست می‏زند که در مشرب عرفا مقبول و کمتر خدشه‏پذیر است و آن از کار افتادن ارادهء شخص است در مقابل تقدیر الهی:

چونکه بر لطفش جزاین بازی نبود گفت«بازی کن»چه دانم در فزود؟ آن یکی بازی که بد در باختم‏ خویشتن را در بلا انداختم

 ولی مثل اینکه از این پیشامد هم چندان ناخشنود و پشیمان نیست زیرا ارادهء نهانی ایزد را بکار بسته است:

در بلا هم می‏چشم لذّات او مات اویم مات اویم مات او چون رهاند خویشتن را ای سره‏ هیچکس در شش جهت زین شش دره‏ جزو شش از کلّ شش چون وارهد؟ خاصه که بیچون مر او را کژ نهد

 چنانکه اشاره شد داستان بخودی خود توجّه‏انگیز نیست،حتی نتیجهء آن‏ نیز چنگی بدل نمیزند.چه در خاتمهء امر ابلیس اعتراف میکند«که اگر من بیدارت‏ نمیکردم و هنگامی به مسجد میرسیدی که آفتاب سر زده بود،نوعی تأسف و تأثر و ندامت بر جانت مستولی میشد که همان حسرت و تأثر در نزد خداوند با ارزش‏ تر از نماز بود.پس برای اینکه بیشتر مورد عنایت و لطف حق نشوی ترا به نماز بامدادی برانگیختم.»

 اگر سخن از زاهدی چون عمّار یاسر یا ابوذر در میان بود باز این مطلب قابل‏ قبول بود،ولی معاویهء ریاست‏طلب که مبادی فاضلهء اسلامی را برای رسیدن به مقام‏ زیر پا می‏گذارد و خلافت مسلمین را با نیرنگ و با زور و زر در خاندان خود ارثی‏ میکند،این مطالب بشوخی و خوش‏باوری نزدیکتر است و از مولوی بعید است که‏ معاویة بن ابی سفیان را چنین زاهد و با خدا و متقی پندارد.

 حقیقت قضیه این است که این داستان برای مطالب دیگری گفته شده و مولوی‏ افکار خود را در طیّ آن پرورانده است.از آنچه گفته آمد تا درجه‏ای این فرض‏ معقول و موجّه می‏شود.ولی مولوی بدان اکتفا نکرده مطالب دیگری را مطرح‏ می‏کند که قابل تأمل و دقت است.

یغما » شماره 304 (صفحه 577)


پس از آنکه معاویه در مقام احتجاج،مفاسد و شروری را که از وجود ابلیس‏ حادث شده است شرح می‏دهد و حتی عناد ابو جهل و خصومت ابو لهب را با پیغمبر بگردن وی می‏نهد،باز ابلیس به سخن آمده و معانی بسیار دقیقی را به میان میآورد که:من آلت فعلم،شرّ و بدی در نهاد خود مردم مضمر است و من نمی‏توانم حقایق‏ اشیاء را قلب کنم:

گفت ابلیسش گشا این عقد را من محکّم قلب را و نقد را قلب را من کی سیه رو کرده‏ام‏ صیر فی‏ام قیمت او کرده‏ام‏ باغبانم شاخ تر می‏پرورم‏ شاخهای خشک را هم می‏برم‏ سگ چو از آهو بزاید کودکی‏ در سگی و آهوئی دارد شکی‏ تو گیاه و استخوان پیشش بریز تا کدامین سو کند او گام نیز

قهر و لطفی جفت شد با همدگر زاد از این هر دو جهان خیر و شرّ

 مولوی بر یکی از معمّاهای فکر بشری انگشت می‏نهد:خیر و شرّ در جهان‏ هستی بطور مطلق وجود ندارد ولی در حوزهء زندگانی آدمیان خیر و شر دیده می‏شود. خیر و شرّی نسبی و اعتباری،نهایت چون آدمی قضایا را از زاویهء زندگانی خود مینگرد ناچار می‏پندارد که خیر و شری بطور مطلق در عالم واقع وجود دارد.پس‏ ناچار میشود دو موجودی فرض کند که از یکی خیر و از دیگر شر بوجود میآید. اما در دیانت‏های توحیدی که خالق کائنات یکتا و بدون شریک است ناچار سپر بلائی ضرورت دارد تا شرّ و بدی را اثر وجود او دانند و آن ابلیس است.اما ابلیس‏ در مثنوی بسخن آمده و از خویشتن دفاع می‏کند:

نیک را چون بد کنم،یزدان نیم‏ داعیم من،خالق ایشان نیم‏ زشت را و خوب را آئینه‏ام‏ خوب را من زشت سازم؟ربّ نه‏ام‏ آینه انداخت هندو،درد را کاین سیه‏رو مینماید مرد را گفت آیینه گنه از من نبود جرم او را نه،که روی من ز دود

یغما » شماره 304 (صفحه 578)

او مرا غمّاز کرد و راست‏گو تا بگویم زشت کو و خوب کو

 اگر شیطان فاعل و خالق بدی نیست پس این همه شرور و مفاسد از چه حادث‏ میشود؟گوئی مولوی برای بیان این معنی این بحث را بمیان کشیده و از آوردن‏ انوأع تمثیل و تعبیر فروگذار نکرده است.مصدر شر و بدی خود آدمی است، شهوات نفسی او را بارتکاب انواع ناشایستگی‏ها میکشاند و برای تزکیه و تبرئهء خویش آنرا به ابلیس نسبت میدهد ولی ابلیس صریحا میگوید:

تو ز من با حق چه نالی ای علیم‏ رو بنال از شرّ آن نفس لئیم‏ تو خوری حلوا،ترا دمّل شود تب بگیرد طبع تو مختل شود بی‏گنه لعنت کنی ابلیس را چون نبینی از خود آن تلبیس را نیست از ابلیس،از تست ای غوی‏ که چو رو به سوی دنبه میروی‏ چونکه در سبزه ببینی دنبه را دام باشد این ندانی روبها ز آن ندانی کت ز دانش دور کرد میل دنبه چشم عقلت کور کرد تو گنه بر من منه کژ مژ مبین‏ من ز بد بیزارم و از حرص و کین‏ من بدی کردم پشیمانم هنوز انتظارم تا شبم آید بروز متّهم گشتم میان خلق من‏ فعل خود بر من نهد هر مرد و زن

 خلاصه در این داستان مولوی ذات باریتعالی را مصدر خیر و خوبی گفته و آن‏ خطوط قهر و غضب و جبّاری که در ذهن اقوام سامی نقش بسته است از سیمای او زدوده است،ابلیس را از اغوا و گناه‏انگیزی تبرئه کرده،شر و فساد را مولود شهوات‏ نفس انسانی دانسته و بدینطریق هم انسان را فاعل مختار و مسئول اعمال خویش معرفی‏ کرده و هم از معمای پیدا کردن خالق شر و بدی فارغ گشته است.


 

 مجله یغما » دی 1352 - شماره 304 (از صفحه 573 تا 578)

نویسنده : دشتی، علی

  • علیرضا همتی فارسانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">