چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۱۰:۴۱ ق.ظ

مقاله: مبالغه؛ تصویری فراتر از خیال

چکیده
مبالغه تصویری است بلاغی که اغلب برای آرایش کلام و جلب توجّه شنونده به کار می­رود. در مبالغه، شاعر با استفاده از دو شیوۀ بزرگ­نمایی و کوچک­نمایی مفاهیم خُرد را بزرگ­ جلوه می­دهد و مفاهیم بزرگ­را خُرد، و در واقع با استفاده از این ابزار بیانی سخن خویش را بسط می­دهد و تأکید می­کند تا القای مفهوم بهتر انجام پذیرد.
اغلب بلاغت­نگاران ضمن معرفی مبالغه تأکید کرده­اند که مبالغه در حقیقت نوعی دروغ آمیخته با خرافات است و بنابراین گاه آن را تمجید کرده­اند و از عناصر اصلی شعر و سخن بلندپایه دانسته­اند و گاه آن را مطرود دانسته و شعر راستین را از آن مبرّا دانسته­اند. با توجه به رویکرد متفاوت و گاه متناقض بلاغیون نسبت به مبالغه، در این مقاله به این پرسش پاسخ گفته­ایم که ارزش جمال­شناسی مبالغه چیست و استفاده از مبالغه تا چه حد در سخن متعالی جایز و بایسته است؟
کلیدواژه ها
بدیع؛ مبالغه؛ اغراق؛ غلو؛ مبالغه و شعر حماسی
اصل مقاله

مقدمه

«بدیع» یکی از شاخه­های علوم بلاغی است که بررسی صناعات ادبی را بر عهده دارد. هرچند هدف از صناعات بدیعی افزایش محسّنات کلام است، اما در حقیقت این صناعات برای اغراض متعددی استفاده می­شوند: گاه وجوه لفظی مورد نظر است و گاه ساحت­های معنایی. برخی صنایع نیز برای بسط و تأکید معنی به کارمی­روند. این بسط البته بدین معنی نیست که اطناب را به وجود آورد یا حالت بیان مترادفات به خود بگیرد، بلکه گوینده به شیوه­های خاصی و با استفاده از ابزارهای بیانی مفاهیم و مضامین را بسط  می­دهد و تأکید می­کند. از جملۀ این صناعات «مبالغه» است که گوینده با استفاده از این صنعت بلاغی، به بسط معنی و وضوح و تأکید آن می­پردازد و سعی   می­کند از ایجاز یا اشاره خودداری کند و معنی را تا آنجا که می­تواند گسترش دهد.

 

مبالغه[i]

«مبالغه» در لغت «کوشش بسیار و زیاده­روی در کار» و در اصطلاح علم بدیع تجاوز از واقعیت است،به طوری که شاعر یا نویسنده، کسی یا چیزی را در لفظ و معنا چنان وصف کند که صفات منسوب بدان از حدّ متعارف درگذرد یا فروتر از حدّ متعارف جلوه کند. به عبارت دیگر، «مبالغه»توصیفی است که در آن افراط یا تفریطِ تواَم با تأکید باشد (قدامه بن جعفر، 1400ق: 146؛ ابن منقذ، 1380ق: 83؛ سیوطی، 1426ق: 1773؛ تفتازانی، 1409ق: 434؛ کاشفی سبزواری، 1369: 113).

ابن­معتز نخستین بار از این صنعت به نام «الافراط فی الصفه» یاد کرده است     (ابن­المعتز، 1402ق: 65). قدّامه بن جعفر آنرا «مبالغه» ­نامیده و «غلوّ» را از آن منشعب کرده و این نامگذاری او مورد پذیرش علمای بلاغت قرار ­گرفته است (قدامه بن جعفر، 1400ق: 146؛ المصری، 1377ق، ج2: 54؛ ضیف، 1965: 73).   

ابوهلال عسکری در تعریف «مبالغه» می­نویسد:

«مبالغه آن است که معنی را به منتهادرجه و اقصی­مرتبۀ خود برسانی و در عبارت، از کوچکترین منزلت و نزدیک­ترین مرتبۀ آن کوتاهی ننمایی» (العسکری، 1319ق: 287).

مؤلف قابوس­نامه از مبالغه به «دروغ» تعبیر کرده است. وی خطاب به فرزند خویش می­­گوید:

«اندر شعر دروغ از حد مبر، هرچند دروغ در شعر هنرست» (کیکاووس بن اسکندر، 1383: 191)

که یادآور این بیت نظامی است:

در شـعر مـپـیـچ و در فــن او               چــون اکــذب اوســت احـســن او

(نظامی، 1378: 46)

صاحب نقدالنثر می­گوید:

«کذب و مبالغه در هیچ­یک از فنون سخن، جز شعر مستحسن نیست» و از قول ارسطو نقل می­کند که در شعر، کذب از صدق بیشتر است (قدامه بن جعفر، 1980: 90).

از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی مبالغه نوعی خرافات است:

«آنچه مشتمل بود بر عدول از ممکنات به محال، آن را خرافات خوانند؛ و باشد که مستملح­تر شمرند و به این سبب گفته­اند: أحسَنُ الشِّعرِأکذَبُهُ» (طوسی، 1376: 594).

با توجه به این نکته است که بعضی حکیمان گفته­اند: هرچیز را صدق آراسته     می­کند، مگر سخن­چین و شاعر، که صدق، عیب آن دو است (ابن­حزم اندلسی، بی­تا: 206).

چنانکه ملاحظه می­گردد «مبالغه» عنصری است که در کلام برای بسط و تأکید معنی به کار می­رود وبلاغت­نگاران غالباً از این بسط و اطالۀ کلام به نوعی دروغ و خرافات تعبیر کرده­اند. با عنایت به این نکته که مبالغه از دیرباز از عناصر اصلی شعر و حتی بن­مایۀ اشعار حماسی بوده است، آیا استفاده از این نوع دروغ و خرافات در کلامجایز است یا نه؟ مستحسن است یا مردود؟ در ادامه ضمن بررسی وجوه و مراتب مبالغه و بررسی درجۀ جمال­شناسی این صنعت به این پرسش پاسخ خواهیم داد.

 

مراتب مبالغه

برخی از علمای بلاغت،مبالغه را به لحاظ شدّت و ضعف به سه نوع تقسیم کرده­اند. خطیب قزوینی در این باره می­گوید:

«مبالغه آن است که در مورد صفتی حدّی از شدت و ضعف آورده شود که محال باشد یا بعید تا چنان گمان نرود که آن صفت را در شدت و ضعف نهایتی هست و این امر در سه شکل تبلیغ و اغراق وغلو منحصر است؛ زیرا صفتی که ادعا شده یا ممکن است یا غیرممکن. اگر ممکن نباشد غلو است و اگر ممکن باشد یا امکان آن به طور عادی است یا نه. اگر امکان به طور عادی باشد، تبلیغ است وگرنه، اغراق» (خطیب قزوینی، 1424ق: 275).

بنابراین برای مبالغه سه مرتبه وجود دارد:

1. تبلیغ

«تبلیغ» در لغت «رسانیدن»و در اصطلاح افراط در وصف چیزی یا کسی است به حدّی که عقلاً و عادتاً ممکن باشد (خطیب قزوینی، 1424ق: 275؛ تفتازانی، 1409ق: 434، کاشفی سبزواری، 1369: 113؛ فقیر دهلوی، 1384: 1760؛ هدایت، 1383: 9). «تبلیغ» از انواع دیگر به حقیقت نزدیک­تر است، مانند این بیت انوری:

بـودیـم بـر کـنـار ز تـیـمـار روزگـار            تـا داشـت روزگـار تـو را در کـنـار مــا

(انوری، 1376: 769)

که عقلاً و عادتاً ممکن است عاشق در وصل محبوب، غم روزگار را به کلی فراموش کند.و سعدی چنین سروده است:

جـزایِ آنکـه نگفتیم شکـرِ روزِ وصال            شبِ فـراق نـخـفتـیـم لاجـرم ز خیـال

(سعدی، 1385: 306)

چنانت دوست می­دارم کـه گـر روزی فـراق افتد           

تـو صبـر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

(همان: 89)

2. اغراق

«اغراق» در لغت «غرق کردن و سخت کشیدن کمان» و در اصطلاح، ادعای امری است که عقلاً ممکن باشد و بتوان آن را پذیرفت، اما از روی عادت محال و بعیدالوقوع باشد (ابن مالک، 1409ق: 225؛ العلوی، 1332ق: 3/127؛ تفتازانی، 1409ق: 435؛ کاشفی سبزواری، 1369: 114؛ المدنی، 1389ق: 4/219؛ فقیر دهلوی، 1384: 1760؛ هدایت، 1383: 9؛ گرکانی، 1377: 70 و 306)؛ مانند این بیت فردوسی:

چـو بـوسـیـد پـیـکـان سـرانگشت اوی             گــذر کــرد بــر مـهـرۀ پـشـت اوی

(فردوسی، 1374: 4/197)

البته احتمال نمی­رود که دلاوری چنان در تیراندازی مهارت داشته باشد که به یک لحظه پیکان را از مهرۀ پشت خصم بگذاند، اما می­توان عقلاً آن را پذیرفت؛ و یا مانند بیت:

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت           شیوۀ «جَنّـاتُ تَجـرِی تَحتِهَا الأنهار» داشت

(حافظ، 1384: 54) 

3. غلوّ

«غلوّ» در لغت «از حد درگذشتن» و در اصطلاح بیان صفتی یا ادعای امری است که عقلاً و عادتاً محال و غیرممکن باشد (ابن مالک، 1409ق: 226-227؛ تفتازانی، 1409ق: 435؛ کاشفی سبزواری، 1369: 114؛ المدنی، 1389ق، ج4: 229؛ فقیر دهلوی، 1384: 1760؛ هدایت، 1383: 9؛ گرکانی، 1377: 280 و 306).

مولف الصناعتین در این باره می­نویسد:

«غلوّ، تجاوز از حد معنی و رفعت در آن است تا جایی که رسیدن به آن عادتاً ممکن نباشد» (العسکری، 1319ق: 280).

علمای بلاغت، غلو را به دو دسته تقسیم کرده­اند: غلو مقبول و غلو مردود. 

غلوّ مقبول به سه شکل در کلام ظاهر می­شود:

الف) گوینده کلام خود را در عین آنکه دور از عقل و عادت است، با الفاظی ادا    می­کند که به حقیقت نزدیک­تر می­نماید. به عبارت دیگر، گوینده در سخن خود کلماتی می­آورد که بر «تشبیه» یا «گمان» [= توهّم، شکّ و تردید] یا «شرط» یا «تقریب» دلالت دارد؛ در عربی کلماتی نظیر «کأنَّ»، «کاد»، «لو»، «لولا»، «أوشَکَ» و در فارسی کلماتی از قبیل «گویی»، «پنداری»، «گوییا» یا یکی از ادوات شرط (القیروانی، 1401ق: 2/64؛ ابن مالک، 1409ق: 227؛ خطیب قزوینی، 1424ق: 276؛ تفتازانی، 1409ق: 435؛ گرکانی، 1377: 280؛ گرکانی، 1389: 78). ابن­رشیق قیروانی این نوع را بهترین نوع مبالغه دانسته است (القیروانی، 1401ق، ج2: 64)؛ مانند:

ور بـه دریا برگذاری تـو سموم قهر خویش         مـاهیان را زیر آب اندر همـه بـریان کنی

                                                    (عنصری بلخی، 1363: 287)

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستن است           مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار

(منوچهری دامغانی، 1356: 27)

اگر مــوری سخن گوید وگـر مــویی روان دارد             

من آن مور سخنگویم من آن مویم که جان دارد

(عمعق بخاری، 1339: 139)

ب) غلو متضمّن حسن تخیّل موجّه باشد (ابن مالک، 1409ق: 227؛ خطیب قزوینی، 1424ق: 276؛ تفتازانی، 1409ق: 435)؛ مانند:

ز ســمّ سـتـوران در آن پــهن دشـت           زمیـن شـد شـش و آسمـان گشـت هشـت

(فردوسی، 1386، ج1: 348)

کــه مـن از گـشـاد کـمـان روز کیـن           بــدوزم هــمــی آسـمــان بــر زمــیــن

(فردوسی، 1370: 1447)

هرگز کسی نداد بدینسـان نشان بـرف           گویی که لقمه­ای است زمین در دهـان برف

(کمال اسمعیل، 1348: 407)

 

ج) غلو بر سبیل هزل و مطایبه باشد (خطیب قزوینی، 1424ق: 276؛ تفتازانی، 1409ق: 435).

سعدی در گلستان، در توصیف سیاهی زشترو به مطایبه چنین گفته است:

«مَلِک در خشم رفت و او [= کنیزک] را به سیاهی بخشید که لب َزبَرینش از پرّۀ بینی درگذشته بود و زیرین به گریبان فروهشته» (سعدی، 1389: 84).

غلوّ مردود: علمای بلاغت، غالباً تبلیغ، اغراق و غلوّ مقبول را در کلام پسندیده و نیکو دانسته­اند (خطیب قزوینی، 1424ق: 275-276؛ تفتازانی، 1409ق: 435؛ تهانوی، 1996: المبالغه)، اما نوعی از غلو نیز وجود دارد که گوینده کلام خود را که از عقل و عادت به دور است، به وجهی بیان می­کندکه مستلزم ترک ادب شرعی و دینی است و از این رو زشت است و قبیح (گرکانی، 1389: 78). در این نوع غلو، مقصود گوینده صرفاً مدح است و جز بالا بردن پایۀ ممدوح چیزی نیست.

کاشفی سبزواری این نوع غلو را ذیل عیوب نظم آورده و آن را «غلوّ فاحش» نامیده است و در تعریف آن می­گوید:

«شاعر، در اقسام مدح و هجا، یا در اغراق اوصاف اشیاء، مبالغه را به حدی رساند که مرتکب محظوری شرعی شود» (کاشفی سبزواری، 1369: 171).

مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون، غلو مردود را «محالی» می­داند کـه «متضمّن حسن و لطافت ادبی» نباشد (تهانوی، 1996: المبالغه). هرچند این نوع غلوّ زشت و مردود    است، در دیوان بعضی از شعـرای پـارسی­گوی فراوان بـه چشم می­آید، بـه عنوان نمونه:

سنانـت چـنـان در دل دشـمـن افـتـد            کـه چــونـان نـیـفـتـد قـضـای خــدایی

تـو بـنیـاد فـضـلی و اصــل ســخـایی            بـه فـضل و سـخــا حـیـدر مـرتـضـایـی

بـه نیـکی خـلـیـلی بـه پـاکی کلیـمی            بـه روی و خـرد یـوسـف و مـصـطـفـایی

(مسعود سعد، 1362: 521-522)

 

اگر فنـا درِ هسـتی بــه گِـل بـرانـدایـد           تـو را چه باک؟ نـه ذات تـو مستعدّ فناست

وگر بقا نبـود در جهان، تـو را چه زیان؟           بقـا، به ذات تـو بـاقی، نه ذات تو به بقاست

(انوری، 1376: 44)

 

نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدی           قـنطره بـستی بـه عـلـم بـر سـرِ طوفـان او

(خاقانی، 1382: 365)

 

به لحاظ خیال­انگیزی، تبلیغ فروتر از اغراق است و اغراق فروتر از غلو (المدنی، 1389ق، ج4: 229)؛ با این حال بیشتر علمای بلاغت نه تنها میان مبالغه، تبلیغ، اغراق و غلوّ تمایزی قائل نشده­اند، بلکه همه را مترادف یکدیگر شمرده و یکی را به وسیلۀ دیگری تعریف کرده­اند. به عنوان نمونه رشیدالدین وطواط «الإغراقُ فِی الصِّفَه» را تجاوز از قاعدۀ اعتدال می­داند و می­گوید: «این صنعت چنان باشد که در صفت چیزی مبالغت بسیار رود و به  اقصی­الغایه برسد.... عامّه گویند در نکوهش: فلان هیچ­کس است و چیزی کم. دیگر: ای سگ و دریغ این نام بر تو» (وطواط، 1362: 73). شمس قیس رازی نیز در تعریف اغراق آورده است که: «اغراق پُر دَرکشیدن کمان است و در صنعت سخن آن است که در اوصاف مدح و هجا و غیر آن غلو کنند و مبالغت نمایند. و وجوه مدایح به حسب تفاوت درجات ممدوحان مختلف است و بر موجب اختلاف احوال ایشان در ارتفاع و اتّضاع، متفاوت» (شمس قیس رازی، 1388: 367- 368). ظاهراً مراد هر دو از اغراق همان «مبالغه»به معنای عام، یعنی تبلیغ، اغراق و غلوّ است. نیز )قدامه بن جعفر، 1400ق: 146؛ القیروانی، 1401ق، ج2: 60؛ سیوطی، 1426ق: 1773).

شرف­الدین رامی در بیان تفاوت میان مبالغه و اغراق، اغراق را اعمّ از مبالغه می­داند و می­گوید:

«فرق میان مبالغه و اغراق آن است که هرجا که اغراق باشد مبالغه باشد و هرجا که مبالغه باشد، اغراق نباشد؛ چه اغراق افراط است در مبالغه» (رامی تبریزی، 1385: 107).

مبالغه در ترازوی نقد

بسیاری از ادبا و فضلا مبالغه را از جهات مختلف مورد انتقاد قرار داده­اند؛ بعضی آن را ستوده و برخی نکوهیده­اند. در میان کسانی که در این باب بحث کرده­اند، یکی ابن­رشیق قیروانی است صاحب کتاب العمده فی محاسن الشّعر و آدابه و نقده. به نظر وی معنی کلام ارزش فوق­العاده دارد. شاعری که در ذهن خود معانی بکر و تازه داشته باشد، هرگز به دنبال مبالغه نمی­رود و اغلب شاعران ناتوان که چیزی برای گفتن ندارند، دست به دامن مبالغه­های شگفت­انگیز می­زنند تا بدین وسیله خوانندگان را به اعجاب و تحسین وادارند. البته هستند در میان مردم کسانی که فضیلت و برتری شاعر را در وجوه و انواع مبالغه می­دانند و این توجه شدید از آن رو است که می­خواهند دوش خود را از زیر بار واقعیات و متعارفات خارج سازند (القیروانی، 1401ق، ج2: 53-54). اما به عقیدۀ وی، عده­ای از سخن­شناسان بهترین کلام را کلامی می­دانند که از دروغ مایه­ای نداشته باشد و به حقیقت نزدیک باشد (همان).

با آنکه عقیدۀ ابن­رشیق درخور توجه است، یک نکته در آن مورد غفلت قرار گرفته و آن این است که از شعر نمی­توان انتظار داشت که تنها به بیان حقایق صرف اکتفا کند، چه از قدیم گفته­اند: «ألشِّعرُأکذَبُهُ أعذَبُهُ: از شعر آنچه به دروغ­تر، با فروغ­تر» (رادویانی، 1380: 163).      

 

ابن­سنان خفاجی (فو. 466 ق) می­گوید:

«مبالغۀ در معنی، و غلو، مردمان را در این باب اختلاف است، بعضی آن را  برگزیده­اند و گفته­اند زیباترین شعرها دروغ­ترین آنهاست.... و این راه و رسم یونانیان است در شعر. و بعضی مبالغه و غلوّی را که به محال نزدیک شود، خوش نمی­دارند و آن را که به حقیقت و صحّت نزدیک باشدمی­پسندند.... و آنچه من بر آنم، همان عقیدۀ نخستین است که مبالغه و غلو را می­ستاید، زیرا که بنیاد شعر بر جواز و تسامح است» (الخفاجی، 1402ق: 271-272).

یحیی بن حمزۀ علوی صاحب الطراز المتضمّن لأسرار البلاغه و علوم حقایق الاعجاز در قـرن هشتـم بـه طـور دقیق­تری مـوضـوع را مـورد بـررسـی قـرار داده و می­گـویـد:

«دانشمندان بیان را در باب مبالغه سه مذهب است و بحث است که آیا مبالغه در شمار فنون بدیع قرارمی­گیرد یا خیر:

  1.  مذهب اول این است که مبالغه نه در شمار زیبایی­های کلام است و نه از فضایل آن؛ و دلیل ایشان این است که بهترین سخن­ها، سخنی است که بر منهاج صدق باشد بی هیچ افراط و تفریطی، و مبالغه ازافراط و تفریط خالی نیست. و بعضی گفته­اند مبالغه را کسانی که از اسالیب عادی عاجزند به کار می­برند تا از این رهگذر کودنی و درماندگی خویش را جبران نمایند.
  2.  مذهب دوم درست نقطۀ مقابل این عقیده است و می­گوید: مبالغه یکی از بزرگترین مقاصد فصاحت است و به سبب براعت، معانی شعری زیبایی به وجود می­آورد. دلیل این گروه این است که زیباترین شعرها دروغ­ترین آنهاست و بنابراین هرگاه کلامی از آن خالی باشد، رکیک و اندک­پایه است و چون به مبالغه بیامیزد، فصاحت آن آشکار می­شود و رونق و زیبایی و طراوت می­گیرد.
  3.  مذهب سوم که حدّ میانگین این دو مذهب است، معتقد است که اگر مبالغه در جهت اعتدال به صدق جریان یابد، زیباست و اگر در جهت غلو باشد زشت است» (العلوی، 1332ق، ج3: 117-119).

صاحب الطراز پس از نقل این آراء، نظر خویش را در ستایش مبالغه و اهمیت آن یاد می­کند و خود نیز طرفدار اعتدال است (همان: 119).       

از دیگر کسانی که در باب مبالغه به انتقاد و عیب­جویی پرداخته­اند، شمس قیس رازی است. وی نوع سوم از اوصاف ناپسندیدۀ کلام را به «غلوّ مردود» اختصاص داده است. به نظر شمس قیس یکی از شیوه­های عدول از جاده صواب در شعر، «آن است که [شاعر] در بعضی از اوصاف مدح و هجا و غیر آن چندان غلوّ کند که به حدّ استحالت عقلی برسد یا ترک ادب شرعی را مستلزم بود» (شمس قیس رازی، 1388: 333)؛ چنانکه انوری گفته است:

ای تمـامـی کـه پس از ذات خدای           جـــز کـمـال تـو هـمـه نـقـصـان اسـت

و گفته است «- تَجاوَزَاللهُ عَنهُ وَ استَغفِرُاللهَ مِن کِتابَتِهِ وَ قَراءَتِهِ:

بزرگواری کاندر کمال قدرت خویش          نه ایزد است و چو ایزد بزرگ و بی­همتاست

...و شعرا ازین جنس بسیار گفته­اند که اگر معجز فلان پیغمبر چنین بود، تو را

چنین است و تو چنینی، و اگر فلان پیغامبر چنان کرد، تو چنین کردی» (شمس قیس رازی، 1388: 334-335)؛

چنان­که ازرقی گفته است:

وگر تخت سلیمان را همی صرصر خداوندا

کـشـیـد انـدر هـوا پـرّان بــه امـر داد ده داور

تو آتش­طبع­ گردونی همی در زیر ران داری                

کـه انـدر دست او ابرست و انـدر پای او صرصر  

وگر خضر پیمبر را مباح آمـد که بی­کشتی                       

گـذارد گـام را بــر مــوج در دریـای بی­مـعـبر

تـو از پولاد، مینارنگ دریایی به کف داری             

که صد دریای خون دارد روان در آب و در گوهر

(ازرقی هروی، 1336: 10)

 در جای دیگر می­گوید:

«از عیوب مدح یکی آن است که از حد جنس ممدوح به طرفیّ افراط و تفریط بیرون برند» (شمس قیس رازی، 1388: 368)؛

چنان­که انوری گفته:

زهـی دست تـو بـر سرِ آفـریـنـش                 وجــود تــو سـردفـتـرِ آفــریـنـش

قضا خطبه­هـا کرده در ملک و ملت                 بـه نـام تــو بــر منبـرِ آفــریـنـش

چهـل سال مشـاطــۀ کـون کـرده                 رســـوم تــو را زیـــور آفــریـنـش

اگــر فـضـلـۀ گـوهـر تــو نبـودی                حـقـیـر آمــدی گـوهــر آفـریـنـش

(انوری، 1376: 264)

سپس می­گوید: «این نوع مدح جز پیغمبر (ص) را نشاید و بیرون از او در حقّ هرکس که گویند تجاوز باشد از حدّ مدح» (شمس قیس رازی، 1388: 368). بنابراین، «این جمله ناشایسته است، و دلیری بر شریعت، و دلیل کننده بر بی­اعتقادی شاعر، و فتور قوّت صدق او در دین، نَعوذُ بِاللهِ مِنَ الضَّلالَهِ بَعدَ الهُدی» (شمس قیس رازی، 1388: 337).

شمس قیس رازی در مـورد مدایـح رجـال و سلاطیـن کبـار سخنـان جـالبـی دارد:

«و جنس ملوک را خواجه و وحید دهر گفتن، مدحی قاصر باشد و جنس خواجگان را، شه و مَلِک، نالایق.... باید که در وجوه مدایح رجال، معوّل بر ذکر طراوت خلق و جمال صورت نکنند و آن را جز به تبعیّت بعضی از فضایل نفسانی به کار ندارند.

و در مدح خلفا و سلاطین کبار، اعتماد بر ذکر سخا و شجاعت هم پسندیده نداشته­اند، از بهر آنکه بذل مال، خود از ضرورات پادشاهی باشد و کسی را که چندین هزار مرد و زن، نان­خور باشند و همه را - علی اختلاف طبقاتهم- مُکفّی المؤنه باید داشت، چگونه به سخا و مروّت وصف توان کرد؟ و مبارزت و حفظ نواحی ملک، نصیبۀ بندگان دولت و اعیان عساکر باشد و خلفا و سلاطین بزرگ، قهارمۀ عالمند و مستعملان ارباب شجاعت. بدین دو خصلت در مدح عبید و موالی ایشان اگر مبالغتی رود، آن هم به بزرگی قدر ایشان بازگردد و اگر کسی خواهد که لابد ایشان را بدین وجوه بستاید بر وجهی باید که غیر ایشان را لایق نباشد.... و در مدح خواتین ملوک و سلاطین، ذکر جمال خوش و خوبی نباید کرد و در کرم و سخاوت، مبالغت نباید نمود و لفظ عفّت را در مدح ایشان به عصمت بدل باید کرد» (شمس قیس رازی، 1388: 368-369).

چنانکه ملاحظه می­شود انتقاد شمس قیس رازی بیشتر رنگ دینی و اخلاقی دارد.

از توضیحی که صاحب انوارالربیع ذیل غلو آورده است، می­توان نفوذ مذهب و عقاید دینی را در قلمرو عقاید هنری بازشناخت. او می­گوید:

«غلوّ اگر به کفر منتهی شود قبیح و مردود است وگرنه مقبول است و پسندیده. و بهترین آن، نوعی است که همراه با حرفی باشد که به صحّت نزدیک است، مانند گویی، نزدیک شد که، حرف شرط و حرف تشبیه» (المدنی، 1389ق، ج4: 229).  

صاحب ابدع­البدایع می­نویسد:

«حسّان بن ثابت انصاری کذب در شعر را قبیح شمرده، هرچند از باب مبالغه    باشد و بعضی نظر به آنکه در خصوص شعر گفته­اند: أحسَنُهُ أکذَبُهُ، مبالغه را از حد گذرانده­اند» (گرکانی، 1377: 307)؛ چنانکه گفته­اند:

بعـد از هـزار سـال بـه بـام زحل رسد            گـر پاسبان ز بـام تـو سنگی کنـد رهـا

(سلمان ساوجی، 1371: 127)

و در جـای دیگـر می­نـویسـد: «نـاخـوش­تریـن مبالغات آن اسـت کـه منجـر بـه تـوهیـن چیـزهـای مـحتـرم مـذهبـی شـود» (گـرکـانـی، 1377: 281).

نقد شمس­العلمای گرکانی نیز همانند شمس قیس رازی، نقد دینی است و در آن، پایه و اساس شریعت مدّ نظر است. 

از کسانی که در روزگار ما در باب مبالغه به نقد اخلاقی پرداخته­اند، یکی مرحوم کسروی است. وی می­گوید:

«زبان ایران عیب­هایی دارد که هیچ زبان دیگری گرفتار آن نیست و این عیب­ها همانا نتیجۀ گزافه­گویی­های شعر است» (کسروی، 1335: 23).

 کسروی در باب مبالغه نظریات شگفتی دارد که گاه از نظر نقد اخلاقی خالی از ارزش نیست، اما با همۀ نکته­یابی­هایی که کرده است، از یک نکتۀ مهم غفلت داشته و آن این است که شعر را نمی­توان با موازین عقلی و منطقی سنجید. البته راست است  که شاعران در مبالغه­های خوددروغ­پردازی­هایی کرده و گاه حقایق ظاهری را پایمال خیال­پردازی­های خود ساخته­اند، لکن مایۀ شعر تخیّل است و احساس، و این هر دو حدود و ثغوری ندارد و هرکس مجاز است احساسات خود را به زبان شعر بیان کند.

از دیگر کسانی که در باب مبالغه سخن گفته­اند، مرحوم فروغی است:

«یکی از صنعت­های بسیار معمول کلام، اغراق است، یعنی مبالغه. و مبالغه آن است که چیزی از خوب و بد باشد و گاه تصدیق و تکذیب آن را قوّت و شدت دهند، نه آنکه هیچ نباشد و بگویند هست؛ مثل اینکه بخیلی را به کرم ستایند، و در این صورت اغراق نیست، دروغ است» (فروغی، 1333ق: 47).

مرحوم فروغی در باب مبالغه نکات دلکش و جالبی مطرح کرده که از نطر نقد ارزشمند است. وی برای مبالغه شرایطی قائل است که با آن شرایط مبالغه از محسّنات سخن شمرده می­شود:1- فصاحت و بلاغت کلام؛ 2- بی­ضرر بودن مبالغه؛ 3- ضمیمه شدن لطفی خارجی به مبالغه تا آن را در خود پنهان دارد و به صورت دروغ بیّن و آشکار نباشد، مثلاً شعر:

کتاب فضل تـو را آب بحر کافی نیست           که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری

فصیح و بلیغ است، اما علاوه بر مبالغۀ بی­حدّ و اندازه چیزی ندارد و لطافت دیگری ضمیمۀ مبالغه نشده که اسباب دلکشی و امتیاز آن گردد. به علاوه چون لطفی خارجی، مبالغۀ به این آشکاری را پنهان ننموده، مبالغه خود را به صورت دروغ آشکار نموده است (فروغی، 1333ق: 47-50).

هرچند نکاتی که مرحوم فروغی بدان اشاره کرده غالباً درخور توجه است، اما نکته­ای که از آن غفلت ورزیده این است که هرگز نمی­توان شعر را تحت ضابطه و قاعده­ای درآورد و برای آن حدود و شرایطی تعیین کرد. راست است که سخن باید دارای فضیلت فصاحت و بلاغت باشد، اما این که مبالغه بی­سود یا سودمند است، بحثی است که در شعر نباید مطرح شود، چه در شعر سودی در کار نیست. به هر حال بی­ضرر بودن یا زیان­آور بودن مبالغه بحثی است دور از نقد راستین هنری.

 

وجوه جمال­شناسی مبالغه

مبالغه را با توجه به مفهوم وسیع تصویر، می­توان در شمار تصویر آورد. تصرّفی که ذهن شاعر در شیوۀ طبیعی و عادی بیان می­کند تا حالت یا صفتی را کوچک­تر یا بزرگ­تر از آنچه هست بنمایاند، از نیروی خیال مایه می­گیرد. مبالغه در هر مضمونی سبب می­شود که آن مضمون از حدّ یک امر عادی و طبیعی خارج شود و همین خروج موضوع از حوزۀ عواطف عادی، برجستگی، تشخّص و عظمت خاصّی به سخن می­بخشد که از مجرای طبیعی عادت به دور است.بنابراین، مبالغه ارائۀ یک تصویر است، تصویری در معنی وسیع­تر از خیال و ایماژ، و در حقیقت به کمک این صنعت­است که شاعر می­تواند به قول صاحب چهارمقاله معانی خرد را بزرگ جلوه دهد و معانی بزرگ را خرد:

«شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت، اتّساق مقدّمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجّه؛ بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ را خرد[ii]، و نیکو را در خلعت زشت بازنماید و زشت را در صورت نیکو جلوه دهد» (عروضی سمرقندی، 1333: 42).

از دو عبارت «بزرگ گردانیدن مفاهیم خُرد» و «خُرد گردانیدن مفاهیم بزرگ»   می­توان به ترتیب به «بزرگ­نمایی» و «کوچک­نمایی» تعبیر کرد.در بزرگ­نمایی سعی بر آن است تـا «مدلول» از بار عاطفی قوی­تری نسبت بـه «مصداق» برخوردار باشد؛ مانند:

آتش هیبت تو [= شه] دود برانـگیخت ز هند  

هندوان را رخ از آن دود سیه گشت چو قیر[iii]

(امیرمعزّی، 1389: 352)

اما کوچک­نمایی عکس بزرگ­نمایی است، یعنی به جای آنکه نوعی تحسین به همراه داشته باشد، از نوعی تحقیر برخوردار است؛ مانند:

چـنـانـش درانـداخـت ضـعـفِ جـسـد             کـه مـی­بُـرد بـر زیـردستـان حـسـد

کـه شـاه ارچـه بـر عـرصـه نـام­آورست            چـو ضـعـف آمـد از بَیَدقی کمتـرست

(سعدی، 1387: 64)

 

مبالغه و شعر حماسی

مبالغه اغلب برای آرایش کلام و جلب توجّه شنونده به کار می­رود. این صنعت بیشتر    در حماسه­ها و مدایح پادشاهان و توصیفات گوناگون و گاه در غزلیات عاشقانه دیده  می­شود. متکلم در این مورد با بیان و خلق آنچه از واقعیت به دور است، اعجاب خواننده را برمی­انگیزد و ذهن او را به کلام خود جلب می­کند و در واقع بدین وسیله از یک حالت روانی که اعجاب از محالات است استفاده می­کند.

در ساختمان حماسه، مبالغه نیرومندترین عنصر خیال شاعرانه است. در شاهنامۀ فردوسی، مبالغه چنان در بافت زبانی و  فکری شاعر تنیده شده است که نمی­توان آن را نوعی صنعت تلقی کرد. آنچه فردوسی به عنوان مبالغه [= تبلیغ، اغراق و غلو] ارائه می­دهد با آنچه شاعران دیگر-خاصّه مدیحه­سرایان- به عنوان مبالغه به تصویر کشیده­اند، تفاوت فراوانی وجود دارد. مبالغه برای حماسه عنصری است اصلی و ضروری، حال آنکه برای غیرحماسه امری خارجی و تحمیلی است. فردوسی به واسطۀ شناخت واقعی روح حماسه از این عنصر به خوبی استفاده کرده است. مبالغه در شاهنامه غالباً در وصف میدان­های جنگ و در تعرّف شخصیت­ها و یا در گفتگو میان قهرمانان ظاهر می­شود و نه تنها نمودار قدرت آفرینشِ هنری فردوسی است، بلکه نشان می­دهد که وی هم به بلاغت کلام و اقتضای حال واقف بوده و هم با اصول تراژدی و حماسه آشنایی کامل داشته است؛ مانند:

اگـر بـر زمـیـن بـرزنـد گــرز کـیـن            بـتـرسـد زمــان و بـلــرزد زمـیـن

(فردوسی، 1370: 99)

مبالغه گاه در بارۀ حقیقت و ماهیت اشیاء و حالات است که چندان زیبایی و لطفی ندارد و گاه در جهت تداعی تصویرها و ساختن خیال­های شاعرانه است که در حقیقت نوعی تشبیه یا اسناد مجازی است (شفیعی کدکنی، 1366: 390). مبالغه­های شاهنامه از آنجا که بر مدار نوعی اسناد مجازی است، دارای تنوّع بسیاری است. مطالعۀ صور مبالغه در شعر فردوسی نشان می­دهد که حوزۀ امکانات و تنوّع زمینۀ تصویری در اسناد مجازی بیش از همۀ انواع تشبیه و استعاره است، زیرا جدول امکان ترکیب و اسلوب ساختمانی استعاره و تشبیه در حد معینی به پایان می­رسد، ولی در اسناد مجازی این کار حدّ و حصری ندارد (همان: 449). به عبارت دیگر، تصاویر مجازی شاهنامه از حدّ و حصر بیرون است و هرکدام از تصاویر رزمی شاهنامه را که بررسی کنیم، هستۀ اصلی آن، نوعی اسناد مجازی است که بیش و کم با نوعی تشبیه ممکن است ترکیب شده باشد، ولی در حقیقت تشبیه نیست، حتی ابیاتی از نوع:

شــود کــوه آهــن چــو دریــای آب              اگــر بــشــنــود نــام افــراسیــاب

                    (فردوسی، 1386، ج4: 194)

که به ظاهر تشبیه می­نماید، عمق آن نوعی اسناد مجازی است و دمیدن حرکت و حیات انسانی است در «کوه آهن» تا به مرحلۀ درک و شناخت برسد (شفیعی کدکنی، 1366: 449-450).

در میان شاعران سبک هندی توجه به غلو- که نه عقل آن را می­پذیرد، نه عادت- بسیار شایع بوده است، زیرا اینان بدین وسیله می­توانستند معانی ساده را به معانی پیچیده و بیگانه تبدیل کنند، به عنوان نمونه:

لاله­زاری می­شود عالم اگر بیرون دهیم            داغ­هایی کـز تو پنهان در جگر داریم ما

(صائب تبریزی، 1387: 138)

آنچه می­پیچد در این دریا به خود، گرداب نیست           

اشک­ریزان حلقه­ها در گوش جیحون کرده­اند

(همان: 1221)

 

نتیجه­

مبالغه در حقیقت نوعی تجاوز از واقعیت است که به دو شکل بزرگ­نمایی وکوچک­نمایی

نمود می­یابد. این صنعت بلاغی اغلب برای آرایش کلام و جلب توجّه شنونده و بسط     و تأکید کلام به کار می­رود؛ بنابراین مبالغه را با توجه به مفهوم وسیع تصویر، می­توان در شمار تصویر آورد.شاعرانی که از این صنعت بهره یافته­اند بیش از سایر شاعران توانسته­اند ذهن و توجه خواننده یا شنونده را به خود جلب کنند.

مبالغه نتیجۀ شور و هیجان شدید عاطفی است. تا شاعری نفرت یا محبت یا تعلق خاطر فوق­العاده به شخص یا اندیشه یا حادثه­ای نداشته باشد، نمی­تواند به وجهی مبالغه­­آمیز از آن سخن گوید. هرچند اندیشۀ شاعر در خلق مضامین بکر، گاه ممکن است مبالغه را به حدّ ابتذال فروبکشاند، اما در حقیقت مبالغهپایه و مایۀ اصلی شعر است و آنچه شاعر بدین شیوه خلق می­کند، هرگز در عالم طبیعت مصداق پیدا نکرده است. بنابراین مبالغه تصویری است فراتر از خیال بشر، و ابزاری است در دست شاعر تا با بسط و تأکید کلام، سخن خویش را اعتلا دهد و صبغه­ای از جاودانگی بدان بخشد.

 

 

[i]. برخی از علمای بلاغت تسمیۀ «مبالغه» را برای این صنعت پذیرفته­اند، در این باره ¬ قدامه بن جعفر، 1400ق: 146؛ العسکری، 1319ق: 287؛ خطیب قزوینی، 1424ق: 275؛ العلوی، 1332ق: 3/121؛ الحموی، 1987م: 2/7؛ سیوطی، 1426ق: 1773.

برخی دیگر نیز عناوین دیگری را ذکر کرده­اند، به عنوان نمونه:

اغراق ¬ القیروانی، 1401ق: 2/60؛ ابن­منقذ، 1380ق: 83؛ کاشفی سبزواری، 1369: 113.

غلوّ¬القیروانی، 1401ق: 2/60.

مبالغۀ مقبوله¬خطیب قزوینی، 1424ق: 275؛ تفتازانی، 1409ق: 434؛ محمود حسینی، 1384: 201.

افراط  ¬القیروانی، 1401ق: 2/60.

افراط فی الاغراق  ¬ثعلب، 1995م: 45. 

افراط فی الصفه  ¬ابن­المعتز، 1402ق: 65؛ المصری، 1377ق: 2/54.

اغراق فی الصفه¬ رادویانی، 1380: 163؛ وطواط، 1362: 73.

اغراق­ المقبول ¬ گرکانی، 1389: 78.

مبالغه الحسنه¬ گرکانی، 1389: 78.

در دقایق­الشعر آمده است: «اغراق برکشیدن کمان است، یُقال اغرق فی القوس؛ و به نزدیک ارباب بلاغت آن است که شاعر در اوصاف مدح یا هجا توغل کند و مبالغت فزاید تا به اقصی­الغایه برساند و این صنعت را ایغال نیز گویند» (تاج­الحلاوی، 1383: 42).

2. مفهومی که صاحب چهارمقاله بدان اشاره می­کند، همان است که قدامه بن جعفر و دیگران آن را پذیرفته و تأیید کرده­اند که مبالغه جزء لازم و ذاتی شعر است (قدامه بن جعفر، 1400ق: 146).

3. در این بیت، گذشته از «غلو مقبول»، «حسن تعلیل» زیبایی نیز نهفته است

 

مراجع

ابن حزم اندلسی، (بی­تا)، التقریب لحد المنطق و المدخل الیه، تصحیح احسان عباس، بیروت.

ابن مالک، بدرالدین، (1409ق)، المصباح فی المعانی و البیان و البدیع، حققه و شرحه و وضع فهارسه حسنی عبدالجلیل یوسف، مکتبه الآداب، مصر.

ابن منقذ، اسامه، (1380ق)، البدیع فی نقد الشّعر، به تحقیق احمد بدوی و حامد عبدالمجید، القاهره.

ابن­المعتز، عبدالله، (1402ق)، البدیع، اعتنی بنشره و تعلیق المقدمه و الفهارس اغناطیوس کراتشقوفسکی، دارالمیسره، بیروت.

ازرقی هروی، (1336)، دیوان، با تصحیح و مقابله و مقدمۀ سعید نفیسی، زوار، تهران.

امیرمعزّی، محمّد بن عبدالملک، (1389)، دیوان، تصحیح و تحشیه عبّاس اقبال آشتیانی، اساطیر، تهران.

انوری، محمد بن محمد، (1376)، دیوان، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، علمی و فرهنگی، تهران.

تاج­الحلاوی، علی بن محمد، (1383)، دقایق­الشعر، به تصحیح و با حواشی و یادداشت­های محمدکاظم امام، انتشارات دانشگاه، تهران.

تفتازانی، (1409ق)، المطوّل، بهامشه حاشیه السّید میرشریف، مکتبه الداوری، قم.

تهانوی، محمدعلی، (1996)، موسوعه کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تقدیم و إشراف و مراجعه رفیق العجم، تحقیق علی دحروج، مکتبه لبنان ناشرون، بیروت.

ثعلب، احمد بن یحیی، (1995)، قواعدالشّعر، حققه رمضان عبدالتواب، مکتبه الخانجی، قاهره.

حافظ، شمس­الدین محمّد، (1384)، دیوان، به اهتمام محمّد قزوینی و قاسم غنی، زوّار، تهران.

الحموی، ابی­بکر ابن حجه، (1987)، خزانه­­الادب و غایه­الارب، شرح عصام شعیتو، دار و مکتبه الهلال، بیروت.

خاقانی شروانی، بدیل بن علی، (1382)، دیوان، به کوشش ضیاء­الدین سجادی، زوار، تهران.

خطیب قزوینی، جلال­الدین محمد، (1424ق)، الایضاح فی علوم البلاغه، وضع حواشیه إبراهیم شمس­الدین، دارالکتب العلمیه، بیروت.

الخفاجی، عبدالله بن محمد بن سنان، (1402ق)، سِرُّالفصاحه، دارالکتب العلمیه، بیروت.

رادویانی، محمد بن عمر، (1380)، ترجمان­البلاغه، به اهتمام و تصحیح و توضیحات احمد آتش همراه ترجمه مقدمه و توضیحات به کوشش توفیق ﻫ­. سبحانی- اسماعیل حاکمی، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران.

رامی تبریزی، حسن بن محمد، (1385)، حقایق­الحدایق، تصحیح محمدکاظم امام، انتشارات دانشگاه، تهران.

سعدی، مصلح بن عبدالله، (1385)، غزل­های سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، سخن، تهران.

سعدی، مصلح بن عبدالله، (1387)، بوستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، خوارزمی، تهران.

سعدی، مصلح بن عبدالله، (1389)، گلستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، خوارزمی، تهران.

سلمان ساوجی، (1371)، دیوان، با مقدمه و تصحیح ابوالقاسم حالت، ما، تهران.

سیوطی، جلال­الدین، (1426ق)، الاتقان فی علوم­القرآن، تحقیق مرکز الدراسات القرآنیه، مجمّع الملک فهد لطباعه المصحف الشریف، المدینه المنوّره.

شفیعی کدکنی، محمدرضا، (1366)، صور خیال در شعر فارسی، آگاه، تهران.

شمس قیس رازی، محمد، (1388)، المعجم فی معاییر اشعار العجم، به تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی و تصحیح مجدد مدرس رضوی و تصحیح مجدد سیروس شمیسا، علم، تهران.

صائب تبریزی، محمدعلی، (1387)، دیوان، به کوشش محمد قهرمان، علمی و فرهنگی، تهران.

ضیف، شوقی، (1965)، البلاغه، تطوّر و تاریخ، دارالمعارف، القاهره.

طوسی، محمد بن الحسن، (1376)، اساس­الاقتباس، به تصحیح مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه، تهران.

عروضی سمرقندی، احمد بن عمر، (1333)، چهارمقاله، به سعی و اهتمام و تصحیح محمد قزوینی، با تصحیح مجدد و شرح لغات و عبارات و توضیح نکات ادبی به کوشش محمد معین، زوار، تهران.

العسکری، ابوهلال، (1319ق)، الصّناعتین، مصحح محمدامین الخانجی، القاهره.

العلوی، یحیی بن حمزه، (1332ق)، الطراز المتضمّن لأسرار البلاغه و علوم حقایق الاعجاز، دارالکتب الخدیویه، مصر.

عمعق بخاری، (1339)، دیوان، با مقابله و تصحیح و مقدمه و جمع­آوری سعید نفیسی، فروغی، تهران.

عنصری بلخی، (1363)، دیوان، به کوشش محمد دبیرسیاقی، سنایی، تهران.

فردوسی، ابوالقاسم، (1370)، شاهنامه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، علمی، تهران.

فردوسی، ابوالقاسم، (1374)، شاهنامه، تصحیح متن به اهتمام ر. علی­یف، آ. برتلس، م. عثمانف، به کوشش و زیر نظر سعید حمیدیان، مجلد دوم (جلدهای چهارم و پنجم)، دفتر نشر داد، تهران.

فردوسی، ابوالقاسم، (1386)، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، مرکز دایره­المعارف بزرگ اسلامی، تهران.

فروغی، محمدعلی، (1333ق)، علم بدیع.

فقیر دهلوی، شمس­الدین، (1384)، خلاصه­البدیع، در تذکرۀ ریاض­الشعراء تألیف والۀ داغستانی، اساطیر، تهران.

قدامه بن جعفر، ابوالفرج، (1400ق)، نقدالشّعر، تحقیق و تعلیق محمد عبدالمنعم خفاجی، دارالکتب العلمیه، بیروت.

قدامه بن جعفر، ابوالفرج، (1980)، نقدالنّثر، تحقیق طه حسین و عبدالحمید العبادی، دارالکتب العلمیه، بیروت.

القیروانی، ابن رشیق، (1401ق)، العمده فی محاسن الشّعر و آدابه و نقده، حققه و فصله و علق حواشیه محمد محیی­الدین عبدالحمید، دارالجیل، بیروت.

کاشفی سبزواری، حسین واعظ، (1369)، بدایع­الافکار فی صنایع­الاشعار، ویراسته و گزاردۀ میرجلال­الدین کزازی، مرکز، تهران.

کسروی، احمد، (1335)، در پیرامون شعر و شاعری، طهوری، تهران.

کمال اسمعیل اصفهانی، ابوالفضل، (1348)، دیوان، به اهتمام حسین بحرالعلومی، کتابفروشی دهخدا، تهران.

کیکاووس بن اسکندر، عنصرالمعالی، (1383)، قابوس­نامه، به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی، علمی و فرهنگی، تهران.

گرکانی، محمدحسین، (1377)، ابدع­البدایع، به اهتمام حسین جعفری، احرار، تبریز.

گرکانی، محمدحسین، (1389)، قطوف­الربیع فی صنوف­البدیع، به کوشش مرتضی کاخی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران.

محمود حسینی، عطاء­الله، (1384)، بدایع­الصنایع، مقدمه و تصحیح رحیم مسلمانیان قبادیانی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی.

المدنی، صدرالدین بن معصوم، (1389ق)، انوار الربیع فی انواع ­البدیع، حققه و ترجم لشعرائه شاکر هادی شکر، مطبعه النعمان، نجف الاشرف.

مسعود سعد، (1362)، دیوان، به تصحیح رشید یاسمی، امیرکبیر، تهران.

المصری، ابن ابی­الاصبع، (1377ق)، بدیع­القرآن، تحقیق حنفی محمد شرف، القاهره: نهضه مصر.

منوچهری دامغانی، (1356)، دیوان، به کوشش محمّد دبیرسیاقی، زوّار، تهران.

نظامی، الیاس بن یوسف، (1378)، لیلی و مجنون، تصحیح و حواشی حسن وحید دستگردی، به کوشش سعید حمیدیان، قطره، تهران.

وطواط، رشیدالدین عمر، (1362)، حدایق­السحر فی دقایق­الشعر، به تصحیح و اهتمام عباس اقبال آشتیانی، طهوری- سنایی، تهران.

هدایت، رضاقلی خان، (1383)، مدارج­البلاغه در علم بدیع، تصحیح حمید حسنی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، تهران.

  • علیرضا همتی فارسانی

مبالغه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">