دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۳۸ ق.ظ
غزل : خودت نمی دانی
که بود ؟ شهرهی عالم به سستپیمانی
وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی
چه گفت ؟ گفت فراق تو بر من آسان است
وداع کرد و نمییابمش به آسانی
چه برد ؟ تاب مرا برد تابِ گیسویش
چه بود جرم تو ؟ سرگشتگی ، پریشانی
چه کرد ؟ عشق مرا کفر خواند و خونم ریخت
چه حکمتیست در این شیوهی مسلمانی ؟
چه از تو خواست ؟ غزلهای بیرقیب مرا
کجاست ؟ نزد رقیبان پی غزلخوانی
چرا به عشق چنین ظالمی دچار شدی ؟
تو نیز عاشق اویی ، خودت نمیدانی ...
سجاد_سامانی
- ۹۵/۱۱/۲۵