چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

 

Paradox از کلمه‌لاتینی‌ Paradoxum برگرفته‌شده‌است‌و Paradoxum خود مرکب‌از Para به‌معنی‌مخالف‌و مقابل‌و doxa به‌معنی‌رأی‌و اندیشه‌است‌. آنچه‌در این‌نوشته‌مورد نظر ماست‌معنی‌این‌کلمه‌در اصطلاح‌علم‌بلاغت‌است‌و در این‌علم‌آن‌را بیشتر در معنی‌سخنی‌دانسته‌اند که‌با ظاهر متناقض‌و مهمل‌دارای‌معنی‌درست‌و ارزش‌زیبایی‌شناسی‌باشد 1 .
در زبان‌فارسی‌، پارادوکس‌را به‌"تناقض‌"، "تناقض‌ظاهری‌"، "بیان‌نقیضی‌"، "ترویج‌تضاد"، "تلقیح‌تضاد"، "ناسازی‌هنری‌"، "موالاه‌العدو"، "متناقض‌نما" و... ترجمه‌کرده‌اند. این‌آرایه‌ادبی‌که‌یکی‌از عوامل‌زیبای‌برجستگی‌کلام‌است‌با آرایه‌ای‌که‌در کتب‌بلاغی‌قدیم‌با عنوان‌"تضاد" یا "طباق‌" مورد بحث‌قرار گرفته‌است‌- اگر چه‌از یک‌مقوله‌اند - از دید زیبایی‌شناسی‌بسیار متفاوتند. برای‌نمونه‌به‌بیت‌زیر بنگرید:
سیاه‌زنگی‌هرگز شود سفید به‌آب‌
سفید رومی‌هرگز شود سیاه‌به‌دود
در این‌بیت‌، که‌مثال‌بعضی‌از کتب‌بلاغی‌نیز هست‌، تنها به‌جهت‌وجود دو واژه‌"سفید و سیاه‌" آرایه‌تضاد به‌وجود آمده‌است‌. این‌دو واژه‌متضاد در این‌بیت‌هیچ‌ارتباط‌دیگری‌و هیچ‌آمیزشی‌با هم‌نداشته‌اند. به‌همین‌جهت‌بسیار ساده‌و معمولی‌به‌کار رفته‌اند اما در ابیات‌زیر:
بخندید ای‌قدردانان‌فرصت‌
که‌یک‌خنده‌بر خویش‌نگریستم‌من‌
و
غیر عریانی‌لباسی‌نیست‌تا پوشد کسی‌
از خجالت‌چون‌صدا در خویش‌پنهانیم‌ما
بیدل‌دهلوی‌

 

"یک‌خنده‌بر خویشتن‌گریستن‌" دارای‌ارزش‌هنری‌و زیباشناختی‌بسیار است‌. در این‌بیان‌پارادوکسی‌دو گونه‌ناساز و متضاد، در عین‌تضاد، با هم‌پیوسته‌اند و معنای‌تازه‌ای‌از تزویج‌آنان‌تولد یافته‌است‌. و یا در مصراع‌"غیرعریانی‌لباسی‌نیست‌تا پوشد کسی‌" تنها تقابل‌عریانی‌و لباس‌پوشیدن‌نیست‌که‌ایجاد زیبایی‌می‌کند، بلکه‌"عریانی‌را پوشیدن‌" - همچون‌لباس‌- یک‌تصویر متناقض‌هنری‌است‌و این‌"لباس‌عریانی‌" تنها در کارگاه‌خیال‌شاعر توانمندی‌چون‌بیدل‌بافته‌و ساخته‌می‌شود.
دکتر شفیعی‌کدکنی‌می‌نویسد:
" ] تصویر پارادوکسی‌[ اصطلاحی‌است‌که‌من‌ساخته‌ام‌، نه‌در ادبیات‌قدیم‌خودمان‌وجود داشته‌است‌(یعنی‌کتب‌بلاغی‌) و نه‌در ادبیات‌فرنگی‌و تا آنجا که‌من‌جستجو کرده‌ام‌2 ) منظور از تصویر پارادوکسی‌، تصویری‌است‌که‌دو روی‌ترکیب‌آن‌، به‌لحاظ‌مفهوم‌، یکدیگر را نقض‌می‌کنند. مثل‌"سلطنت‌فقر" ... اگر در تعبیرات‌عامه‌مردم‌دقت‌کنید هسته‌های‌این‌نوع‌تصویر و تعبیر وجود دارد: "ارزان‌تر از مفت‌" یا "هیچ‌کس‌" یا این‌تعبیر زیباتر عامه‌قدیم‌که‌می‌گفته‌اند "فلان‌هیچ‌کس‌است‌و چیزی‌کم‌"... به‌این‌تصویر عظیم‌و حیرت‌آور حکیم‌سنایی‌توجه‌کنید:
خنده‌گریند همه‌لاف‌زنان‌بر در تو
گریه‌خندند همه‌سوختگان‌در بر تو
کاری‌به‌معجزه‌هنری‌سنایی‌ندارم‌اگر به‌تصویر شگفت‌آور "گریه‌خندیدن‌" و "خنده‌گریستن‌" توجه‌کنید منظور مرا از تصویر پارادوکسی‌دریافته‌اید 3 ".
در فرهنگ‌اصطلاحات‌ادبی‌در توضیح‌پارادوکس‌می‌خوانیم‌:
"تناقض‌ظاهری‌، شطح‌= Paradox - تناقض‌در لغت‌به‌معنی‌با هم‌ضد و نقیض‌بودن‌، ضد یکدیگر بودن‌، ناهمتایی‌و ناسازی‌است‌. تناقض‌در لفظ‌در صورتی‌است‌که‌یکی‌از آن‌دو امری‌را اثبات‌کند و دیگری‌نفی‌، مانند هست‌و نیست‌. تناقض‌ظاهری‌در سخنی‌مصداق‌دارد که‌به‌ظاهر متناقض‌و ناساز آید، اما حقیقت‌پنهان‌در پس‌این‌ظاهر متناقض‌، سبب‌سازگاری‌میان‌طرفین‌ناسازگار شود. تناقض‌ظاهری‌یکی‌از اسباب‌برجستگی‌کلام‌است‌. در ادب‌فارسی‌و در اصطلاح‌عرفا و صوفیه‌نوعی‌کلام‌متناقض‌را که‌صوفیان‌به‌هنگام‌وجد و حال‌، بیرون‌از شرع‌گویند، شطح‌نامند، کیفیت‌شطح‌با پارادوکس‌شباهت‌بسیار دارد 4 ".
پارادوکس‌، در حقیقت‌، یک‌امکان‌زبانی‌است‌برای‌برجسته‌سازی‌، که‌به‌جهت‌شکستن‌هنجار زبان‌و عادت‌ستیزی‌، موجب‌شگفتی‌و در نتیجه‌ التذاذ هنری‌می‌شود.
"با نگاهی‌گسترده‌و اندیشه‌ای‌دامن‌گستر می‌توان‌بر آن‌بود که‌بازتاب‌و نموداری‌از "دوگانگان‌یگانه‌" یا پیوستگان‌ستیزنده‌که‌پدیده‌های‌گیتی‌را هستی‌بخشیده‌اند در قلمرو ادب‌آرایه‌ای‌است‌نغز و نیک‌هنری‌که‌آن‌را "ناسازی‌هنری‌" می‌نامیم‌. ناسازی‌هنری‌گونه‌ای‌از ناسازی‌(= تضاد یا طباق‌) است‌که‌در آن‌ناسازها به‌یکدیگر به‌شیوه‌ای‌هم‌بسته‌و پیوسته‌اند، بـه‌سخنی‌دیگر در دل‌ناسازی‌به‌هنبازی‌رسیده‌اند 5 ".
وقتی‌که‌گوینده‌یا نویسنده‌صاحب‌ذوق‌، معنا و مفهوم‌درونی‌خود را نمی‌تواند با کلمات‌و قوانین‌معمول‌زبان‌، به‌درستی‌، بیان‌کند، ناچار به‌سمت‌شکستن‌هنجارها و در نتیجه‌ساختن‌زبانی‌دیگر پرواز می‌کند. آن‌گونه‌که‌عارف‌شوریده‌سر قرن‌سوم‌، با یزید بسطامی‌، می‌گوید:
"روشن‌تر از خاموشی‌، چراغی‌ندیدم‌و سخنی‌به‌از بی‌سخنی‌نشنیدم‌، ساکن‌سرای‌سکوت‌شدم‌و صدره‌صابری‌درپوشیدم‌، مرغی‌گشتم‌، چشم‌او از یگانگی‌پر او از همیشگی‌، در هوای‌بی‌چگونگی‌می‌پریدم‌، کاسه‌ای‌بیاشامیدم‌که‌هرگز تا ابد، از تشنگی‌او سیراب‌نشدم‌".
در حقیقت‌، آنچه‌باعث‌پیدایش‌تصویر پارادوکسی‌می‌شود یا خیال‌پیچیده‌ذهنی‌است‌- آنچنان‌که‌خاقانی‌راست‌- یا آتش‌سوزنده‌درونی‌- آنچنان‌که‌مولوی‌راست‌- البته‌این‌نمونه‌از بیان‌، در تمام‌دوره‌های‌ادب‌فارسی‌دیده‌می‌شود، در دوره‌های‌اول‌این‌تصاویر بسیار اندک‌، ساده‌و ابتدایی‌هستند و هر چه‌پیشتر آییم‌رو به‌گسترش‌، افزایش‌و پیچیدگی‌دارند.
"حتی‌شاعر به‌ظاهر ساده‌گو و صریح‌ناگزیر بر اثر ماهیت‌ابزار خود به‌جانب‌تناقض‌رانده‌می‌شود. با در نظر گرفتن‌این‌نکته‌، نباید از دیدن‌شاعرانی‌متعجب‌شویم‌که‌تناقض‌را به‌منظور نیل‌به‌ایجاز و دقتی‌که‌ از طریق‌دیگر دست‌نمی‌دهد، آگاهانه‌به‌کار می‌برند... علم‌، مطالب‌را به‌صورت‌گویا، مستقیم‌و ساده‌به‌زبانی‌"با معانی‌صریح‌" بیان‌می‌کند اما بیان‌شعری‌به‌تدریج‌که‌پیش‌می‌رود با استفاده‌از تناقض‌، طعن‌و کنایه‌به‌شیوه‌ای‌نامستقیم‌و به‌صورتی‌مورب‌، با زبانی‌که‌با آنچه‌مفهوم‌صریح‌آن‌است‌و کاملاً تطابق‌ندارد، معانی‌خود را می‌آفریند. اگر بر حسب‌این‌نظر، شعر فقط‌شیوه‌خاصی‌از کاربرد زبان‌باشد، این‌نکته‌را نیز باید به‌خاطر داشت‌: زبانی‌که‌به‌این‌طریق‌به‌کار می‌رود، توسعه‌می‌یابد و دریافت‌هایی‌را عرضه‌می‌دارد که‌بسط‌و عرضه‌آنها به‌هیچ‌شکل‌دیگری‌از بیان‌، امکان‌پذیر نیست‌6 ".
ادب‌عرفانی‌به‌ویژه‌شطحیات‌شگفت‌و شگرف‌عرفای‌دل‌سوخته‌عمده‌ترین‌سرچشمه‌های‌این‌آرایه‌هنری‌اند. ابوالحسن‌خرقانی‌، 
بایزید بسطامی‌، حسین‌بن‌منصور حلاج‌، روزبهان‌بقلی‌شیرازی‌، عطار، غزالی‌، عین‌القضاه‌، مولوی‌،... و همه‌کسانی‌که‌در آتش‌عشق‌و عرفان‌خرمن‌وجودشان‌شعله‌ور بوده‌است‌، در حالات‌مختلف‌به‌ویژه‌در زمان‌بی‌خودی‌خویش‌، عواطف‌و احساسات‌خود را به‌شکل‌کلامی‌به‌ظاهر متناقض‌بیرون‌می‌داده‌اند، تا اندکی‌از شعله‌های‌درون‌را بنشانند. و از همین‌راه‌زیباترین‌شعرهای‌منثور و منظوم‌به‌وجود آمده‌اند.
یار مرا غار مرا عشق‌جگرخوار مرا
یار تویی‌غار تویی‌خواجه‌نگه‌دار مرا
قطره‌تویی‌بحر تویی‌لطف‌تویی‌قهر تویی‌
قند تویی‌زهر تویی‌بیش‌میازار مرا
دانه‌تویی‌دام‌تویی‌باده‌تویی‌جام‌تویی‌
پخته‌تویی‌خام‌تویی‌خام‌بمگذار مرا...
"در بلاغت‌صوفیه‌، در شعرهای‌ناب‌ایشان‌، چه‌منظوم‌و چه‌منثور، محور جمال‌شناسی‌، شکستن‌عرف‌و عادت‌های‌زبانی‌است‌، چه‌در دایره‌اصوات‌و موسیقی‌و چه‌در دایره‌معانی‌، مقایسه‌مثنوی‌مولوی‌و بوستان‌سعدی‌و یا مقایسه‌کلیله‌نصرالله‌منشی‌و شرح‌شطحیات‌روزبهان‌بقلی‌، تمایز این‌دو گونه‌جمال‌شناسی‌را در ادب‌فارسی‌به‌خوبی‌می‌تواند نشان‌دهد. در مرکز این‌قلمرو استتیک‌، غلبه‌موسیقی‌و شطح‌(= پارادوکس‌) بر دیگر جوانب‌بیان‌هنری‌کاملا" آشکار است‌7 ". برای‌نمونه‌بخش‌هایی‌از برخی‌نامه‌های‌شهید عین‌القضاه‌همدانی‌، عارف‌پرشور و سوخته‌جان‌، را می‌نگریم‌:
"اینجا "واللیل‌اذا عسعس‌" در "والصبح‌اذا تنفس‌" گم‌شده‌است‌. اینجا "والضحی‌" و "واللیل‌اذا سجی‌" یک‌نقطه‌گشته‌است‌. اینجا "واللیل‌اذا یغشی‌" در "والنهار اذا تجلی‌" روی‌در هم‌آورده‌است‌8 ".
"اینجا دانایی‌در نادانی‌گم‌می‌شود، اینجا دل‌جز بی‌دلان‌را نبود... بسا سرا که‌اینجا در سر کردند. اینجا بود که‌سر باختن‌و سر یافتن‌یک‌طعم‌داشت‌... در این‌عالم‌وجود ذره‌ای‌نماند کفر و ایمان‌یک‌رنگ‌بود 9 ".
"و مردانی‌باشند که‌در بعد راه‌قرب‌روند و راه‌قرب‌رفتن‌خود ایشان‌را ممکن‌نبود به‌هیچ‌وجه‌الا در بعد 10 ". سنایی‌، شاعر و عارف‌بزرگ‌قرن‌ششم‌که‌در تغییر سبک‌شعر فارسی‌و ایجاد تنوع‌و تجدد در آن‌تأثیر اساسی‌داشت‌، نخستین‌کسی‌بود که‌مفاهیم‌و معانی‌صوفیانه‌را به‌شکل‌جدی‌و گسترده‌وارد شعر فارسی‌کرد. او در سروده‌های‌خود برای‌بیان‌معانی‌و مفاهیم‌بلند مورد نظرش‌بارها از کلام‌متناقض‌و بیان‌پارادوکسی‌استفاده‌کرده‌است‌و در این‌مورد نیز سرمشق‌بسیاری‌از آیندگان‌بوده‌است‌:
خنده‌گریند همه‌لاف‌زنان‌بر در تو
گریه‌خندند همه‌سوختگان‌در بر تو
از شاعران‌عارف‌بعد از سنایی‌کلام‌جلال‌الدین‌مولوی‌بیش‌از دیگران‌از این‌ویژگی‌برخوردار است‌. "دامنه‌تخیل‌مولانا و آفاق‌بینش‌او چندان‌گسترده‌است‌که‌ازل‌و ابد را به‌هم‌می‌پیوندد و تصویری‌به‌وسعت‌هستی‌می‌آفریند ... تصاویر شعر مولانا از ترکیب‌و پیوستگی‌ژرف‌ترین‌و وسیع‌ترین‌معانی‌پدید آمده‌است‌. دل‌مولانا طوماری‌است‌"به‌درازی‌ازل‌و ابد 11 ".
جذبه‌، الهام‌و جوشش‌ضمیر ناهشیار، با ذوق‌سلیم‌او گره‌خورده‌اند و بیانات‌متناقض‌نمایی‌را در دستگاه‌منتظم‌فکری‌او به‌وجود آورده‌اند، هر ذوق‌سلیمی‌که‌با این‌گونه‌از گفته‌های‌او روبرو می‌شود، به‌درستی‌درمی‌یابد که‌پیام‌و مفهوم‌مورد نظر شاعر جز با همان‌کلام‌پارادوکسی‌به‌هیچ‌شکل‌دیگر سزاوار بیان‌نیست‌و تواناترین‌کلامی‌که‌بتواند بار آن‌معنای‌سنگین‌را تحمل‌کند همان‌بیان‌متناقض‌است‌. گاهی‌این‌ویژگی‌در سرتاسر یک‌غزل‌جاری‌است‌:
آه‌چه‌بی‌رنگ‌و بی‌نشان‌که‌منم‌
کی‌ببینم‌مرا چنان‌که‌منم‌
گفتی‌اسرار در میان‌آور 
کو میان‌اندر این‌میان‌که‌منم‌
کی‌شود این‌روان‌من‌ساکن‌
این‌چنین‌ساکن‌روان‌که‌منم‌
بحر من‌غرقه‌گشت‌هم‌در خویش‌
بوالعجب‌بحر بی‌کران‌که‌منم‌
این‌جهان‌و آن‌جهان‌مرا مطلب‌
کاین‌دو گم‌شد در آن‌جهان‌که‌منم‌
فارغ‌از سودم‌و زیان‌چو عدم‌
طرفه‌بی‌سود و بی‌زیان‌که‌منم‌
گفتن‌اندر زبان‌چو در نامد
اینت‌گویای‌بی‌زبان‌که‌منم‌
می‌شدم‌در فنا چو مه‌بی‌پا
اینت‌بی‌پای‌پا دوان‌که‌منم‌
بانگ‌آمد چه‌می‌دوی‌؟ بنگر
در چنین‌ ظاهر نهان‌که‌منم‌
شمس‌تبریز را چو دیدم‌من‌
نادره‌بحر و گنج‌و کان‌که‌منم‌
ترکیبات‌زیبا و شگفت‌آور "ساکن‌روان‌"، "بی‌سود و بی‌زیان‌"، "گویای‌بی‌زبان‌"، "بی‌پای‌پادوان‌" و "ظاهر نهان‌" علاوه‌بر این‌که‌نشان‌دهنده‌اندرون‌متلاطم‌مولانایند، گویای‌این‌مطلب‌نیز هستند که‌کلام‌معمولی‌در هنجار عادی‌گفتار از انتقال‌پیام‌حقیقی‌شاعر ناتوان‌است‌.
نمونه‌های‌دیگر:
تا چند غزل‌ها را در صورت‌جان‌آری‌
بی‌صورت‌حرف‌از جان‌بشنو غزلی‌دیگر
* هم‌خونم‌و هم‌شیرم‌هم‌طفلم‌و هم‌پیرم‌
هم‌چاکر و هم‌میرم‌هم‌اینم‌و هم‌آنم‌
* گم‌شدن‌در گم‌شدن‌دین‌من‌است‌
نیستی‌در هست‌آیین‌من‌است‌
* شبان‌عشق‌پیدایی‌و پنهان‌
ندیدم‌همچو تو پیدای‌پنهان‌
* این‌جان‌گران‌جان‌سبکی‌یافت‌و بپرید
کان‌رطل‌گران‌سنگ‌سبکسار مرا یافت‌
* اگر یکدم‌بیاسایم‌روان‌من‌نیاساید
من‌آن‌لحظه‌بیاسایم‌که‌یک‌لحظه‌نیاسایم‌
مولانا جلال‌الدین‌علاوه‌بر غزلیات‌- که‌یادگار دوران‌شوریده‌سری‌اوست‌- در مثنوی‌نیز، بارها کلام‌خود را با بیانات‌پارادوکسی‌آرایش‌داده‌است‌. از جمله‌در قصه‌ای‌به‌نام‌"قصه‌شهر بس‌کلان‌" با کلامی‌پر از تناقض‌، برای‌نشان‌دادن‌احوال‌و روحیات‌مردم‌دنیا، به‌تمثیلی‌زیبا دست‌یازیده‌است‌که‌در این‌تمثیل‌"شهر بس‌کلان‌" وجود آدمی‌است‌و ساکنان‌این‌شهر خودبینی‌، آرزو و حرص‌هستند:
بود شهری‌بس‌عظیم‌و مه‌ولی‌
قدر او قدر سکره‌بیش‌نی‌
بس‌عظیم‌و بس‌فراخ‌و بس‌دراز
سخت‌زفت‌زفت‌اندازة‌پیاز
مردم‌ده‌شهر مجموع‌اندرو
لیک‌جمله‌ده‌تن‌ناشسته‌رو
اندرو خلق‌و خلایق‌بی‌شمار
لیک‌آن‌جمله‌سه‌خام‌پخته‌خوار
آن‌یکی‌بس‌دوربین‌و دیده‌کور
از سلیمان‌کور و دیده‌پای‌مور
وان‌دگر عور و برهنه‌لاشه‌باز
لیک‌دامن‌های‌جامه‌او دراز
گفت‌کر آری‌شنیدم‌بانگشان‌
گر چه‌می‌گویند پیدا و نهان‌
آن‌برهنه‌گفت‌ترسان‌زین‌منم‌
که‌ببرند از درازی‌دامنم‌
گفت‌کور اینک‌به‌نزدیک‌آمدند
خیز بگریزیم‌پیش‌از زخم‌و بند
کر همی‌گوید که‌آری‌مشغله‌
می‌شود نزدیک‌تر یاران‌هله‌
آن‌برهنه‌گفت‌آوه‌دامنم‌
از طمع‌برند و من‌ناآمنم‌
کر امل‌را دان‌که‌مرگ‌ما شنید
مرگ‌خود نشنید و نقل‌خود ندید
حرص‌نابیناست‌بیند مو به‌مو
عیب‌خلقان‌و بگوید کو به‌کو
عور می‌ترسد که‌دامانش‌برند
دامن‌مرد برهنه‌چون‌درند
(دفتر سوم‌مثنوی‌)
و نیز:
خواب‌در بنهاده‌ای‌بیداریی‌
بسته‌ای‌در بیدلی‌دلداریی‌
منعمی‌پنهان‌کنی‌در ذل‌فقر
طوق‌دولت‌بسته‌اندر غل‌فقر
(دفتر ششم‌مثنوی‌)
و در فیه‌ما فیه‌فرموده‌است‌:
"حق‌تعالی‌با بایزید گفت‌که‌بایزید چه‌خواهی‌؟ گفت‌خواهم‌که‌نخواهم‌".
احمدبن‌محمد غزالی‌فقیه‌و عارف‌بزرگ‌قرن‌ششم‌نیز در آثار خود به‌جهت‌همان‌ذوق‌عرفانی‌بارها، معانی‌مقصود خویش‌را با کلام‌پارادوکسی‌بیان‌می‌کند:
"اینجا قوت‌، بی‌قوتی‌بود و بود، نابود و یافت‌، نایافت‌و نصیب‌، بی‌نصیبی‌".
(سوانح‌)
"او مرغ‌خود است‌و آشیان‌خود است‌، او ذات‌خود است‌و صفات‌خود است‌. پر خود است‌و بال‌خود است‌، هوای‌خود است‌و پرواز خود است‌، صیاد خود است‌و شکار خود است‌، قبله‌خود است‌و اقبال‌خود است‌طالب‌خود است‌و مطلوب‌خود است‌، اول‌خود است‌و آخر خود است‌، سلطان‌خود است‌و رعیت‌خود است‌، حسام‌خود است‌و نیام‌خود است‌. هم‌با او باغ‌است‌و هم‌درخت‌، هم‌او آشیان‌است‌هم‌مرغ‌، هم‌شاخ‌، هم‌ثمر".
(سوانح‌)
آثار شیخ‌شطاح‌، روزبهان‌بقلی‌، عارف‌قرن‌ششم‌نیز پر است‌از همین‌گونه‌بیانات‌و تصاویر پارادوکسی‌:
"ای‌ساکن‌پوینده‌، ای‌خاموش‌گوینده‌، این‌رمز با که‌گویی‌؟".
(شرح‌شطحیات‌)
"سوزش‌از سازش‌باشد و گدازش‌از نازش‌باشد، خنده‌در گریه‌باشد حالشان‌، گریه‌در خنده‌باشد وجدشان‌".
(رسالة‌القدس‌)
"ای‌در چین‌زلفت‌جانم‌را در شب‌هجران‌جمالت‌هر دمی‌صد هزار تجلی‌است‌".
(عبهرالعاشقین‌)
در جلال‌تو روح‌پروانه‌
در جمال‌تو عقل‌دیوانه‌
(مثنوی‌فی‌المعرفه‌)
این‌ویژگی‌بیانی‌در آثار عطار نیشابوری‌، شاعر و عارف‌قرن‌ششم‌و هفتم‌، نیز دیدنی‌است‌:
"زیرا که‌فراق‌صد هزار وصال‌است‌ ... و در زیر گلیم‌او صد هزار دیوانه‌عاقل‌است‌. آنچه‌دانستم‌، نداستم‌".
(تذکرة‌الاولیا)
"زیرکان‌دیوانه‌اند، آشنایان‌بیگانه‌اند، مجنونان‌هشیارند، سینه‌بر لوح‌گور دارند".
(تذکرة‌الاولیا)
"مرد باید که‌گنگ‌گویا بود نه‌گویای‌گنگ‌... توکل‌خوردن‌بی‌طعام‌است‌".
(تذکرة‌الاولیا)
لیکن‌از عشقم‌ندارم‌آگهی‌
هم‌دلی‌پر عشق‌دارم‌هم‌تهی‌
آه‌باشد، درد باشد سوز هم‌
روز و شب‌باشد نه‌شب‌نه‌روز هم‌
گر بدو گویند مستی‌یا نه‌ای‌
نیستی‌گویی‌که‌هستی‌یا نه‌ای‌...
(منطق‌الطیر)
شوریده‌سری‌های‌عطار نیشابوری‌بارها به‌متناقض‌نمایی‌در غزلیاتش‌منجر شده‌است‌:
ای‌عجب‌بحری‌است‌پنهان‌لیک‌چندان‌آشکار
کزنم‌او ذره‌ذره‌تا ابد موج‌آور است‌
* بیننده‌اسرار تو بس‌دوخته‌چشم‌است‌
گوینده‌اسرار تو بس‌گنگ‌زبان‌است‌
* از وصف‌تو هر شرح‌که‌دادند محال‌است‌
و ز عشق‌تو هر سود که‌کردند زیان‌است‌
* همه‌عالم‌خروش‌و جوش‌از آن‌است‌
که‌معشوقی‌چنین‌پیدا نهان‌است‌
* صد هزاران‌محو در اثبات‌هست‌
صد هزار اثبات‌در محو ای‌عجب‌
* ز پیدایی‌هویدا در هویداست‌
ز پنهانی‌نهان‌اندر نهان‌است‌...
اینک‌که‌در قلمرو عرفای‌شوریده‌حالیم‌، برای‌روشن‌تر شدن‌مقصود، شاید بد نباشد نمونه‌هایی‌دیگر را از این‌ویژگی‌در متون‌عرفای‌فارسی‌ ببینیم‌:
"احدیت‌، ایشان‌را به‌رنگ‌دوستی‌برآرد و رنگ‌دوستی‌رنگ‌بی‌رنگی‌است‌".
(کشف‌الاسرار میبدی‌)
"گفت‌یا بایزید اکنون‌که‌بی‌همه‌گشتی‌، با همه‌ای‌و چون‌بی‌زبان‌و بی‌روان‌گشتی‌، هم‌با زبان‌و هم‌با روانی‌، آن‌که‌مرا زبانی‌داد از لطف‌صمدانی‌و دلی‌از نور ربانی‌و چشمی‌از صنع‌یزدانی‌".
(کشف‌الاسرار میبدی‌)
"سخنی‌درآمیختم‌چون‌سنگ‌که‌در آن‌هم‌آتش‌است‌و هم‌آب‌است‌".
(کشف‌الاسرار میبدی‌)
"پیوستن‌در گسستن‌است‌و زندگانی‌در مردن‌و مرادها در بی‌مرادی‌".
(کشف‌الاسرار میبدی‌)
"در بینایی‌کور بودیم‌، در شنوایی‌کر بودیم‌، در گویایی‌گنگ‌بودیم‌".
(اسرارالتوحید، ابوسعیدابی‌الخیر)
"مثال‌کژدم‌باشید که‌پیوسته‌سلاح‌شما پس‌پشت‌بود که‌شیطان‌از پس‌برآید و زهر خورید تا خوش‌زیید، مرگ‌را دوست‌دارید تا همیشه‌زنده‌بمانید".
(شیخ‌شهاب‌الدین‌سهروردی‌)
"اما آنچه‌نصیبه‌من‌است‌در بی‌نصیبی‌است‌و کام‌من‌در ناکامی‌و مراد من‌در نامرادی‌و هستی‌من‌در نیستی‌و توانگری‌و فخر من‌ در فقر است‌، الفقر فخری‌".
(مرصادالعباد شیخ‌نجم‌الدین‌)
بنیادی‌ترین‌دلیل‌وجود کلام‌متناقض‌در آثار عرفا ویژگی‌"بیان‌ناپذیری‌" تجربه‌های‌عرفانی‌آنهاست‌. تقرییا" همه‌عرفایی‌که‌گفتار پارادوکسی‌دارند، خود نیز بارها با آگاهی‌از کلام‌متناقض‌نمای‌خود به‌"بیان‌ناپذیری‌" آن‌اشاره‌کرده‌اند.
بیان‌پارادوکسی‌که‌از ترکیب‌و تزویج‌تضادها به‌دست‌می‌آید، بی‌گمان‌، جز در کارگاه‌خیال‌هنرمندان‌شاعر صورت‌وجود نمی‌پذیرد - چه‌به‌نثر و چه‌به‌نظم‌.
علاوه‌بر عارفان‌سوخته‌جان‌، شاعران‌خیال‌پردازی‌چون‌خاقانی‌نیز از این‌امکان‌بیانی‌سودها جسته‌اند. برای‌نمونه‌چند بیت‌از اشعار خاقانی‌:
آتشین‌آب‌از خوی‌خونین‌برانم‌تا به‌کعب‌
کاسیاسنگ‌است‌بر پای‌زمین‌پیمای‌من‌
*
خاک‌لب‌تشنه‌خون‌است‌ز سر چشمه‌دل‌
آب‌آتش‌زده‌چون‌چاه‌سقر بگشایید
* از آتش‌حسرت‌بین‌بریان‌جگر دجله‌
خود آب‌شنیدستی‌کاتش‌کندش‌بریان‌
*
ز آن‌لب‌چون‌آتش‌تر هدیه‌کن‌یک‌بوس‌خشک‌
گر چه‌بر هر آتشی‌مهری‌ز عنبر ساختند
* کرده‌سی‌روزه‌قضای‌عشرت‌اندر یک‌صبوح‌
وآتشی‌زآب‌صبوحی‌در جهان‌انگیخته‌
* نوبر چرخ‌کهن‌چیست‌بجز جام‌می‌
حامله‌ای‌ز آب‌خشک‌آتش‌تر در شکم‌
*
تیره‌شد آب‌اختران‌ز آتش‌روز و می‌کند
بر درجات‌خط‌جام‌آب‌چو آتش‌اختری‌
*
برای‌دقت‌بیشتر یک‌بار دیگر چند بیت‌بالا را بنگرید.
در هر یک‌از این‌ابیات‌یک‌بیان‌پارادوکسی‌وجود دارد و ابیات‌به‌گونه‌ای‌گزینش‌شده‌اند که‌یکی‌از پایه‌های‌تضاد ثابت‌باشد: "آتش‌".
در بیت‌اول‌"آتشین‌آب‌" و در بیت‌دوم‌"آب‌آتش‌زده‌" استعاره‌از اشکند. آیا در این‌بیت‌برای‌بیان‌اشک‌گرم‌و سوزان‌سخنی‌نغزتر و شیرین‌تر از "آب‌آتش‌زده‌" می‌توانست‌باشد.
خاقانی‌، در بیت‌سوم‌، برای‌تأکید بر حسرت‌دجله‌و نشان‌دادن‌شدت‌آن‌، با استفاده‌از امکان‌پارادوکس‌، آبش‌را از آتش‌حسرت‌، بریان‌می‌نمایاند! در بیت‌چهارم‌نیز برای‌طراوت‌، تازگی‌و گرمی‌لب‌معشوق‌، از پارادوکس‌زیبای‌"آتش‌تر" بهره‌می‌جوید و در سه‌بیت‌بعد باز از همان‌آتش‌سوزان‌به‌عنوان‌پایه‌پارادوکس‌خود برای‌وصف‌شراب‌سود می‌برد، بویژه‌در مصراع‌دوم‌بیت‌ششم‌"حامله‌ای‌از آب‌خشک‌، آتش‌تر در شکم‌" هنرمندانه‌با دو پارادوکس‌زیبا، ظرف‌شفاف‌و روشن‌و شراب‌گرم‌و سوزان‌را به‌زیبایی‌تصویر کرده‌است‌.
"آتش‌تر" "آب‌آتش‌زده‌"، "آبی‌که‌آتش‌بریانش‌می‌کند" و ... همگی‌نشان‌از طبع‌متخیل‌، ذوق‌پویا، اندرون‌پرتلاطم‌و ذهن‌عادت‌ستیز شاعر دارند. 
شیخ‌سعدی‌شیرازی‌، شاعر بی‌نظیر قرن‌هفتم‌نیز "از مکانیزم‌تولد تعجب‌در ذهن‌آگاهی‌داشته‌و آشکارا و فراوان‌، این‌صفت‌را به‌کار گرفته‌ است‌و بدین‌سبب‌است‌که‌سخنانش‌چنین‌دلپذیر و عبیرآمیز می‌آید و به‌ دل‌و ضمیر می‌آویزد ... . استادی‌او تنها در این‌نیست‌که‌واژه‌های‌متضاد را فقط‌در کنار هم‌ردیف‌کند بلکه‌استادی‌او بیشتر در پارادوکس‌گویی‌و عنایت‌به‌نسبت‌های‌نامتقارن‌و معکوس‌کردن‌قضایای‌مقبول‌عندالعرف‌است‌12 ".
ما در اینجا برای‌مثال‌از ابیاتی‌که‌آقای‌دکتر سروش‌در مقاله‌"تعمیم‌صفت‌طباق‌یا استفاده‌از عکس‌و نقض‌و عدم‌تقارن‌در شعر سعدی‌" نمونه‌آورده‌اند، بهره‌می‌جوییم‌:
خیال‌روی‌کسی‌در سراست‌هر کس‌را
مرا خیال‌کسی‌کز خیال‌بیرون‌است‌
* گر منزلتی‌هست‌کسی‌را مگر آن‌است‌
کاندر نظر هیچ‌کسش‌منزلتی‌نیست‌
* زندگانی‌چیست‌مردن‌پیش‌دوست‌
کین‌گروه‌زندگان‌دلمرده‌اند
* سعدیا نزدیک‌رای‌عاشقان‌
خلق‌مجنون‌است‌و مجنون‌عاقل‌است‌
* داروی‌مشتاق‌چیست‌زهر ز دست‌نگار
مرهم‌عشاق‌چیست‌زخم‌ز بازوی‌دوست‌
و نیز:
زهر از قبل‌تو نوشداروست‌
فحش‌از دهن‌تو طیبات‌است‌
* چنین‌نقل‌دارم‌ز مردان‌راه‌
فقیران‌منعم‌گدایان‌شاه‌...
* من‌از آن‌روز که‌در بند توام‌آزادم‌
پادشاهم‌که‌به‌دست‌تو اسیر افتادم‌
پیش‌از این‌گفتیم‌یکی‌از عوامل‌زیبایی‌و شگفتی‌آفرین‌در حوزه‌صور خیال‌، آمیزش‌ناسازهاست‌و اینک‌می‌گوییم‌که‌همین‌آمیزش‌ناسازها یا بیان‌پارادوکسی‌یکی‌از عوامل‌تشکیل‌دهنده‌"موسیقی‌معنوی‌" است‌. موسیقی‌در این‌معنی‌عام‌و گسترده‌، در حقیقت‌، شامل‌انواع‌تناظرها و تقارن‌ها و تقابل‌هاست‌. هنگامی‌که‌"گوته‌" معماری‌را "موسیقی‌منجمد" می‌نامد، ما به‌جرأت‌می‌توانیم‌تقارن‌ها و تقابل‌های‌موجود در کلام‌ را - اگر چه‌مربوط‌به‌امور ذهنی‌باشند - نیز موسیقی‌بدانیم‌و در حوزه‌موسیقی‌معنوی‌مورد بررسی‌قرار دهیم‌. خواجه‌حافظ‌شیرازی‌که‌، بی‌گمان‌، همیشه‌بر سکوی‌شماره‌یک‌غزل‌فارسی‌ایستاده‌است‌، از انواع‌موسیقی‌(کناری‌، درونی‌و معنوی‌) به‌زیباترین‌شکل‌ممکن‌بهره‌ها جسته‌است‌و از آن‌جمله‌یکی‌همین‌بیان‌پارادوکسی‌است‌که‌ترکیب‌و تقابل‌دو متضاد است‌.
"بینش‌دیالکتیکی‌حافظ‌که‌در هر چیز نقیض‌آن‌را نیز می‌بیند، رؤیت‌شطحی‌و پارادوکسی‌او میراث‌تصوف‌خراسان‌و اسلوب‌نگرش‌امثال‌بایزید بسطامی‌و ابوسعیدابی‌الخیر است‌که‌قبل‌از حافظ‌در شعر سنایی‌، مولوی‌و عطار نیز تجلی‌داشته‌است‌و او گلچین‌کننده‌نهایی‌و موفق‌ترین‌سخنگوی‌این‌شیوه‌از رؤیت‌جهان‌است‌... . موسیقی‌معنوی‌شعر حافظ‌در جهت‌پارادوکس‌و گره‌زدن‌متناقضات‌، حرکت‌می‌کند و این‌امر، چنان‌که‌پیش‌از این‌بدان‌اشاره‌کردیم‌بازتابی‌است‌از جهان‌بینی‌خاص‌او که‌برخاسته‌از "اراده‌معطوف‌به‌آزادی‌است‌13 ".
شاه‌شوریده‌سران‌خوان‌من‌بی‌سامان‌را
زان‌که‌در کم‌خردی‌از همه‌عالم‌بیشم‌
* خلاص‌حافظ‌از آن‌زلف‌تابدار مباد
که‌بستگان‌کمند تو رستگارانند
* از خلاف‌آمد عادت‌بطلب‌کام‌که‌من‌
کسب‌جمعیت‌از آن‌زلف‌پریشان‌کردم‌
* حافظ‌از جور تو حاشا که‌بگرداند روی‌
من‌از آن‌روز که‌در بند توام‌آزادم‌
* ای‌آفتاب‌خوبان‌می‌جوشد اندرونم‌
یک‌ساعتم‌بگنجان‌در سایه‌عنایت‌
* اگرت‌سلطنت‌فقر ببخشند ای‌دل‌
کمترین‌ملک‌تو از ماه‌بود تا ماهی‌
* ز کوی‌یار می‌آید نسیم‌باد نوروزی‌
از این‌باد ار مدد خواهی‌چراغ‌دل‌برافروزی‌
یادآوری‌می‌شود که‌در بیان‌پارادوکسی‌تنها دو واژه‌متناقض‌به‌صورت‌مجرد و مرده‌در کلام‌به‌کار نرفته‌اند بلکه‌همواره‌در ارتباط‌با همند و دو سوی‌تصویر همدیگر را نقض‌می‌کنند، برای‌نمونه‌به‌همین‌بیت‌اخیر خواجه‌بنگرید. در این‌بیت‌واژه‌"باد" و "چراغ‌" در تقابل‌همند. در طبیعت‌باد، چراغ‌را خاموش‌می‌کند اما در اینجا بادی‌وجود دارد (باد نوروزی‌از کوی‌یار) که‌چراغی‌(چراغ‌دل‌) را روشن‌می‌کند و همین‌نقیضه‌گویی‌موجب‌کمال‌معنوی‌بیت‌شده‌است‌.
در دوره‌های‌شعر فارسی‌، سبک‌خاصی‌در قرون‌دهم‌و یازدهم‌به‌وجود می‌آید که‌به‌سبک‌هندی‌شهرت‌یافته‌است‌. سخن‌سرایان‌این‌سبک‌به‌باریک‌خیالی‌، نازک‌اندیشی‌و مضامین‌غریب‌علاقه‌فراوان‌نشان‌می‌دهند.
در غریبی‌آشنا از آشنا هرگز نیافت‌
لذتی‌کز معنی‌بیگانه‌می‌یابیم‌ما
"شاعران‌این‌سبک‌با نوعی‌ریاضت‌ذوقی‌و روحی‌در معبد کلمات‌، عبارات‌بلندپایه‌، اصطلاحات‌، داستان‌های‌مشهور و امثال‌و حکم‌رایج‌، به‌ مضمون‌نایاب‌و معنی‌بیگانه‌می‌رسند و عطش‌روحی‌خود را با زلال‌سیال‌خیال‌و با جرعه‌ای‌از خنکای‌چشمه‌ابداع‌و آفرینش‌، تسکینی‌هنرمندانه‌می‌دهند"14.
در این‌میان‌کارگاه‌خیال‌بیدل‌دهلوی‌پیچیده‌ترین‌و شگفت‌ترین‌آنهاست‌. شبکه‌های‌تودرتو و درهم‌تنیده‌تخیل‌اعجاب‌برانگیز بیدل‌، گاهی‌تصاویری‌می‌آفریند که‌بی‌اختیار انگشت‌حیرت‌جویده‌می‌شود. در این‌مجال‌اندک‌امکان‌بررسی‌این‌مقوله‌نیست‌. تنها باید گفت‌"آمیزش‌ناسازها" نیز که‌حاصل‌خیال‌پیچیده‌و درون‌متلاطم‌است‌، در سراسر غزلیات‌بیدل‌و دیگر آثار او موج‌می‌زند. این‌ویژگی‌هنری‌که‌برجستگی‌خاصی‌به‌سروده‌های‌بیدل‌داده‌است‌، در شعر او بیش‌از اشعار دیگران‌حضور فعال‌دارد:
غیر عریانی‌لباسی‌نیست‌تا پوشد کسی‌
از خجالت‌چون‌صدا در خویش‌پنهانیم‌ما
* در این‌غمکده‌کس‌ممیراد یا رب‌
به‌مرگی‌که‌بی‌دوستان‌زیستم‌من‌
* به‌عیش‌خاصیت‌شیشه‌های‌می‌داریم‌
که‌خنده‌بر لب‌ما قاه‌قاه‌می‌گرید
* گوش‌ترحمی‌کو کز ما نظر نپوشد
دست‌غریق‌یعنی‌فریاد بی‌صداییم‌
* تنم‌ز بند لباس‌تکلف‌آزاد است‌
برهنگی‌به‌برم‌خلقت‌خداداد است‌
* فلک‌در خاک‌می‌غلطید از شرم‌سرافرازی‌
اگر می‌دید معراج‌ز پا افتادن‌ما را
* نفس‌هر دم‌ز قصر عمر خشتی‌می‌کند بیدل‌
پی‌تعمیر این‌ویرانه‌معمار اینچنین‌باید
* در محیط‌حادثات‌دهد مانند حباب‌
از دم‌خاموشی‌ما شمع‌هستی‌روشن‌است‌
* ساز هستی‌غیر آهنگ‌عدم‌چیزی‌نداشت‌
هر نوایی‌را که‌وادیدم‌خموشی‌می‌سرود
* بخندید ای‌قدردانان‌فرصت‌
که‌یک‌خنده‌بر خویش‌نگریستم‌من‌
* بیگانه‌وضعیم‌یا آشناییم‌
ما نیستیم‌، اوست‌او نیست‌، ماییم‌
پنهان‌تر از بو در ساز رنگیم‌
عریان‌تر از رنگ‌زیر قباییم‌
پیدا نگشتیم‌خود را چه‌پوشیم‌
پنهان‌نبودیم‌تا وا نماییم‌
پیش‌که‌نالیم‌داد از که‌خواهیم‌
عمری‌است‌با خویش‌از خود جداییم‌
چند نمونه‌دیگر از برخی‌سخن‌سرایان‌سبک‌هندی‌:
جنبش‌گهواره‌خواب‌طفل‌را سازد گران‌
از تزلزل‌بیشتر محکم‌شود بنیاد ما
صائب‌
گرمی‌احباب‌را دیده‌و سنجیده‌ام‌
سردی‌ایام‌از آن‌گرم‌تر افتاده‌است‌
کلیم‌
ز خود هرچند بگریزم‌همان‌در بند خود باشم‌
رم‌آهوی‌تصویرم‌شتاب‌ساکنی‌دارم‌
واعظ‌قزوینی‌
شیرازه‌جمعیت‌مستان‌خط‌جام‌است‌
آزاد بود هر که‌در این‌حلقه‌دام‌است‌
صائب‌
جمعیت‌اسباب‌حجاب‌نظر ماست‌
هر کس‌که‌بود رهزن‌ما راهبر ماست‌
صائب‌
غم‌را کلیم‌شادی‌از بخت‌خفته‌ماست‌
پیوسته‌دزد خوشدل‌از خواب‌پاسبان‌است‌
کلیم‌
بهار آمده‌یا رب‌چه‌رهن‌باده‌کنم‌
مرا که‌جامه‌عیدی‌قبای‌عریانی‌است‌...
کلیم‌
همانگونه‌که‌روشن‌است‌بعدا ز انقلاب‌عظیم‌نیما، شعر پرافتخار فارسی‌، با تحولی‌بنیادی‌در شکل‌و معنا، راه‌تازه‌ای‌در پیش‌گرفت‌و از جمله‌ویژگی‌های‌آن‌استفاده‌های‌جدیدی‌است‌که‌از امکانات‌زبان‌فارسی‌برای‌بیان‌هنری‌مفاهیم‌صورت‌پذیرفته‌است‌و همانگونه‌که‌دانستیم‌پ یوند
پدیده‌های‌متضاد، یکی‌از امکانات‌برجسته‌سازی‌هنری‌است‌که‌هنرمند با آشنایی‌زدایی‌و هنجارستیزی‌دست‌به‌آفرینش‌اثری‌اعجاب‌برانگیز می‌زند تا از این‌راه‌تأثیر سخن‌خود را تقویت‌کند. شاعران‌معاصر، از همین‌رو، بارها از این‌امکان‌، بهره‌جسته‌و کلام‌خود را به‌این‌زیور آراسته‌اند:
در دل‌این‌کومه‌خاموش‌فقیر
خبری‌نیست‌ولی‌هست‌خبر
دور از هرکسی‌آنجا شب‌او
می‌کند قصه‌ز شب‌های‌دگر
نیما
آن‌یک‌که‌چون‌هق‌هق‌گریه‌قاه‌قاه‌می‌زد
می‌گفت‌: "ای‌دوست‌ما را مترسان‌ز دشمن‌"
اخوان‌ثالث‌
مرد مردان‌مرد اما همچنان‌بر مرکب‌رامش‌
گرم‌سوی‌هیچ‌سو می‌تاخت‌
اخوان‌ثالث‌
چشمان‌او به‌سویی‌نزدیک‌هیچ‌سو
... چون‌بهمن‌سیاه‌
اخوان‌ثالث‌
از تهی‌سرشار
جویبار لحظه‌ها جاری‌است‌
اخوان‌ثالث‌
چون‌سبوی‌تشنه‌کاندر خواب‌بیند آب‌
و اندر آب‌بیند سنگ‌
اخوان‌ثالث‌
در تنهایی‌بی‌پایانش‌
رؤیای‌نیستی‌را زدود
سکون‌هستی‌را دریافت‌
از تهی‌لبریز گردید
هوشنگ‌ایرانی‌
کنار من‌
چسبیده‌به‌من‌
در عظیم‌ترین‌فاصله‌از من‌
سینه‌اش‌به‌آرامی‌
از حباب‌های‌هوا پر و خالی‌می‌شود
احمد شاملو
و ما حرارت‌انگشت‌های‌او را
بسان‌سم‌گوارایی‌کنار حادثه‌
سر می‌کشیم‌
سهراب‌سپهری‌
بال‌هایش‌از سکوت‌بود ... 
مادرم‌را می‌شنوم‌
سهراب‌سپهری‌
استفاده‌از تصاویر پارادوکسی‌در دهه‌اخیر از سوی‌شاعران‌انقلاب‌اسلامی‌شدت‌یافته‌و از رونق‌و رواج‌ویژه‌ای‌برخوردار است‌. بسامد استفاده‌از این‌امکان‌بیانی‌آن‌قدر هست‌که‌این‌پدیده‌را می‌توان‌به‌عنوان‌یکی‌از ویژگی‌های‌سبکی‌شعر انقلاب‌به‌شمار آورد، اگر چه‌برخی‌از شاعران‌جوان‌در بهره‌وری‌از این‌ویژگی‌، بدون‌دقت‌و مهارت‌لازم‌، پافشاری‌می‌کنند و در نتیجه‌گاهی‌بسیار تصنعی‌و نازیبا جلوه‌می‌کند، اما سروده‌هایی‌که‌این‌آرایه‌زیبا را چون‌گردن‌آویزی‌شایسته‌بر گردن‌بلو رینشان‌آویخته‌اند، کم‌نیستند:
"دیده‌از نگاه‌و لب‌ز گفتگو
بسته‌اند اگر چه‌
باز
بر لب‌خموششان‌ترانه‌است‌
اشک‌را مجال‌های‌و هو مده‌، 
گوش‌کن‌به‌چشم‌خود" 
حسن‌حسینی‌
تو را دوست‌دارم‌
ای‌آفتاب‌شمایل‌دریا دل‌
و مرگ‌در کنار تو
زندگی‌است‌
ای‌منظومه‌نفیس‌غم‌و لبخند
سلمان‌هراتی‌
امروز اما نگاه‌کن‌
چه‌اضطراب‌قشنگی‌ما را در بر گرفته‌است‌
سلمان‌هراتی‌
مثل‌باران‌چشمهایت‌دیدنی‌است‌
شهر خاموش‌صدایت‌دیدنی‌است‌
وحید امیری‌
حیدر آمد خاک‌همچون‌باد گرم‌گریه‌شد
خواست‌تا غسلت‌دهد آب‌روان‌آتش‌گرفت‌
علیرضا قزوه‌
دره‌می‌داند و آن‌قله‌پنهان‌شده‌در مه‌
که‌من‌پیر چرا این‌همه‌امروز جوانم‌
محمدعلی‌بهمنی‌
یا رب‌مباد بی‌غزل‌عاشقی‌شبی‌
موسیقی‌بلند سکوتی‌که‌پیش‌روست‌
زکریا اخلاقی‌
دشت‌پر بود از صدای‌سکوت‌
روز یک‌روز آفتابی‌بود
کاووس‌حسن‌لی‌
بود لب‌تشنه‌لب‌های‌تو صد رود فرات‌
رود بی‌تاب‌کنار تو عطشناک‌گذشت‌
آب‌شرمنده‌ایثار علمدار تو شد
که‌چرا تشنه‌از او این‌همه‌بی‌باک‌گذشت‌
نصرالله‌مردانی‌
کیست‌پس‌آن‌که‌مرا دورترین‌نزدیک‌است‌
گر رگی‌بگذرم‌از او همه‌جا تاریک‌است‌
نادر بختیاری‌
پاییز بود و صدای‌کلاغان‌
آوازها چون‌درختان‌سرشار از مرگ‌
خاموش‌بودند
وحید امیری‌
یکی‌از شاعران‌نام‌آشنای‌دهه‌اخیر "احمد عزیزی‌" است‌. او در چندین‌مجموعه‌شعر و نیز نثر ادبی‌، که‌منتشر کرده‌، زبان‌ویژه‌ای‌به‌کار گرفته‌است‌که‌می‌توان‌آن‌زبان‌را از زبان‌دیگر شاعران‌معاصرش‌بازشناخت‌. اگر چه‌خصلت‌پرگویی‌و آسان‌گیری‌او در شعر زیان‌فراوانی‌به‌آثارش‌وارد آورده‌است‌، اما پرواز خیال‌و درون‌پرآشوب‌او گاهی‌موجب‌آفرینش‌اشعار بسیار زیبایی‌می‌شود که‌اغلب‌در گونه‌تک‌بیت‌هایی‌پراکنده‌جلوه‌می‌کنند. باز هم‌در این‌مجال‌اندک‌، امکان‌بررسی‌سروده‌های‌او نیست‌. ما تنها از کتاب‌کفش‌های‌مکاشفه‌او ابیاتی‌را که‌در آنها آمیزش‌ناسازها صورت‌گرفته‌، برگزیده‌ایم‌، تا نمونه‌هایی‌از این‌آرایه‌را در شعر کسی‌که‌بیش‌از دیگر معاصرانش‌از این‌امکان‌بیانی‌بهره‌جسته‌است‌، نمایانده‌باشیم‌.
"البته‌ایشان‌در سروده‌ها و نوشته‌های‌خود، بارها، با پافشاری‌، آثار خود را "شطحیات‌" خوانده‌است‌!".
کوه‌خاموشی‌است‌در فریادشان‌
ابر دارد هر چه‌بادابادشان‌
* مرگ‌در باغ‌طبیعت‌زندگی‌است‌
مرگ‌فطری‌در حقیقت‌زندگی‌است‌
* سوختم‌صدبار در آغوش‌آب‌
جرعه‌ها نوشیدم‌از روح‌سراب‌
* رهنمای‌تشنگی‌ها چیست‌، آب‌
از گناهی‌گاه‌می‌ریزد ثواب‌
* راه‌ما این‌است‌خون‌در خم‌شدن‌
نیست‌ما را مقصدی‌جز گم‌شدن‌
*
خانه‌پر می‌شد ز برگ‌بیدها
سایه‌می‌بارید از خورشیدها
* مرگ‌می‌خندید با ناسوتشان‌
زندگی‌می‌ریخت‌از تابوتشان‌
* از ظهور آب‌تا تخمیر رنگ‌
گریه‌کردم‌من‌بر این‌رنج‌قشنگ‌
* روی‌زخم‌قلب‌خود لرزیده‌ام‌
شیون‌خاموش‌خود را دیده‌ام‌
* آن‌گدایانی‌که‌در فقدان‌آب‌
اشک‌می‌گیرند از چشم‌سراب‌
* ای‌کجابانان‌دشت‌ناکجا
می‌رود این‌قطره‌خون‌تا کجا؟
* خنده‌و شادی‌دو زخم‌همدمند
زخمی‌اند اما به‌رنگ‌مرهمند ...
اینک‌که‌به‌پایان‌این‌نوشتار رسیدیم‌، امید آن‌داریم‌که‌یکی‌از آرایه‌های‌هنری‌موجود در زبان‌ادبی‌را، به‌درستی‌کاویده‌باشیم‌. همان‌گونه‌که‌نمایانده‌شد، این‌ویژگی‌کم‌و بیش‌در سرتاسر ادب‌فارسی‌گسترده‌است‌. نیز دانسته‌شد که‌آرایه‌پارادوکس‌، به‌هر واژه‌یا ترکیبی‌که‌ترجمه‌شود، نسبت‌به‌بسیاری‌از آرایه‌های‌پرآوازه‌دیگر از دید هنری‌دارای‌ارزش‌زیبایی‌شناسی‌افزون‌تری‌است‌. "برخی‌از منتقدان‌غربی‌مخصوصا" پیروان‌مکتب‌نقد نوین‌مثل‌کلنت‌بروکس‌تناقض‌ظاهری‌را یکی‌از خصوصیات‌اساسی‌شعر می‌دانند 15 ".
اکنون‌می‌توان‌با بررسی‌نمونه‌های‌نمایانده‌شده‌در این‌نوشته‌، این‌آرایه‌را، آن‌گونه‌که‌رسم‌بسیاری‌از نویسندگان‌است‌، با تقسیم‌بندی‌های‌کوچک‌تری‌باز نمود:
تقسیم‌بندی‌نخست‌:
الف‌: پارادوکس‌هایی‌که‌دو پایه‌تضاد در آن‌ها به‌روشنی‌آشکار است‌:
دشت‌پر بود از صدای‌سکوت‌
روز یک‌روز آفتابی‌بود
کاووس‌حسن‌لی‌
ب‌: پارادوکس‌هایی‌که‌در آن‌ها به‌جای‌یکی‌از پایه‌های‌تضاد از متعلقات‌آن‌آمده‌است‌:
مرگ‌ می‌خندید با ناسوتشان‌
زندگی‌می‌ریخت‌از تابوتشان‌
احمد عزیزی‌
تقسیم‌بندی‌دوم‌:
الف‌: پارادوکس‌هایی‌که‌پایه‌های‌تضاد در ظاهر به‌هم‌پیوسته‌اند:
آتشین‌آب‌از خوی‌خونین‌برانم‌تا به‌کعب‌
کاسیاسنگ‌است‌بر پای‌زمین‌پیمای‌من‌
خاقانی‌
ب‌: پارادوکس‌هایی‌که‌پایه‌های‌تضاد در ظاهر از هم‌گسسته‌اند:
ای‌آفتاب‌خوبان‌می‌جوشد اندرونم‌
یک‌ساعتم‌بگنجان‌در سایه‌عنایت‌
حافظ‌
تقسیم‌بندی‌سوم‌:
الف‌: پارادوکس‌های‌تشبیهی‌:
تیره‌شد آب‌اختران‌ز آتش‌روز و می‌کند
بر درجات‌خط‌جام‌آب‌چو آتش‌اختری‌
خاقانی‌
ب‌: پارادوکس‌های‌استعاری‌:
نو بر چرخ‌کهن‌چیست‌بجز جام‌می‌
حامله‌ای‌ز آب‌خشک‌آتش‌تر در شکم‌
خاقانی‌
تقسیم‌بندی‌چهارم‌:
الف‌: پارادوکس‌هایی‌که‌بنیاد بلاغی‌محض‌دارند:
دره‌می‌داند و آن‌قله‌پنهان‌شده‌در مه‌
که‌من‌پیر چرا این‌همه‌امروز جوانم‌
محمدعلی‌بهمنی‌
ب‌: پارادوکس‌هایی‌که‌بنیاد عرفانی‌دارند:
بانگ‌آمد چه‌می‌روی‌بنگر
در چنین‌ظاهر نهان‌که‌منم‌
مولوی‌
تقسیم‌بندی‌پنجم‌:
الف‌: پارادوکس‌هایی‌که‌از دو اسم‌متناقض‌ساخته‌شده‌اند:
بسا آتش‌که‌چون‌اینجا رسیده‌است‌
شده‌است‌آبی‌و همچون‌یخ‌فسرده‌است‌
عطار
ب‌: پارادوکس‌هایی‌که‌از دو فعل‌متناقض‌ساخته‌شده‌اند:
اگر یک‌دم‌بیاسایم‌روان‌من‌نیاساید
من‌آن‌لحظه‌بیاسایم‌که‌یک‌لحظه‌نیاسایم‌
مولوی‌
ج‌: پارادوکس‌هایی‌که‌از دو صفت‌متناقض‌ساخته‌شده‌اند:
گفتم‌اندر زبان‌چو در نامد
اینت‌گویای‌بی‌زبان‌که‌منم‌
مولوی‌

د: پارادوکس‌هایی‌که‌پایه‌های‌تضاد هم‌نوع‌نیستند، 
(اسم‌+ صفت‌/ صفت‌+ قید / فعل‌+ اسم‌و ... ):
حیدر آمد خاک‌همچون‌باد گرم‌گریه‌شد
خواست‌تا غسلت‌دهد آب‌روان‌آتش‌گرفت‌
علیرضا قزوه‌
خاک‌لب‌تشنه‌خون‌است‌ز سر چشمه‌دل‌
آب‌آتش‌زده‌چون‌چاه‌سقر بگشایید
خاقانی‌
و تقسیم‌بندی‌های‌دیگری‌از این‌گونه‌... .

پی‌نوشت‌
1 . برای‌آگاهی‌بیشتر از معنی‌اصطلاحی‌این‌کلمه‌می‌توان‌به‌کلیه‌کتاب‌هایی‌که‌با عنوان‌" Dictionary of Literary terms " منتشر شده‌است‌مراجعه‌کرد.
2. آقای‌دکتر شفیعی‌، در پاورقی‌صفحه‌308، کتاب‌موسیقی‌شعر "چاپ‌سوم‌" گفتار خود را چنین‌تصحیح‌کرده‌اند: "در باب‌بیان‌نقیضی‌" Oxymoron " که‌در "شاعر آینه‌ها" من‌آن‌را تصویر پارادوکسی‌خوانده‌ام‌، باید یادآور شوم‌که‌برخلاف‌آنچه‌گفته‌ام‌، که‌در بلاغت‌فرنگی‌وجود ندار د، نمونه‌های‌بسیار دارد ... . از دوست‌دانشمندم‌آقای‌محسن‌آشتیانی‌که‌مرا بر این‌اشتباهم‌آگاه‌کرد، سپاس‌ها دارم‌".
3. شفیعی‌کدکنی‌، محمدرضا، شاعر آینه‌ها، ص‌55 و 56.
4. داد، سیما، فرهنگ‌اصطلاحات‌ادبی‌، انتشارات‌مروارید، 1371، زیر "تناقض‌ظاهری‌، شطح‌".
5. کزازی‌، میرجلال‌الدین‌، "رؤیا، حماسه‌، اسطوره‌"، نشر مرکز 1372، ص‌185.
6. دیوید، دیچز، شیوه‌های‌نقد ادبی‌، ترجمه‌دکتر یوسفی‌و صدقیانی‌، انتشارات‌علمی‌، چاپ‌اول‌، ص‌256 و 257.
7. شفیعی‌کدکنی‌، محمدرضا، موسیقی‌شعر، انتشارات‌آگاه‌، چاپ‌سوم‌، ص‌ 427.
8. عین‌القضاه‌همدانی‌، نامه‌ها، اهتمام‌علینقی‌منزوی‌و عفیف‌غسیران‌، 1362، جلد 2، ص‌214.
9. همان‌، ص‌251.
10. همان‌، جلد یک‌، ص‌313.
11. شفیعی‌کدکنی‌، محمدرضا، گزیده‌غزلیات‌شمس‌، امیرکبیر، 1362، ص‌18 و 19.
12. سروش‌، عبدالکریم‌، ذکر جمیل‌سعدی‌"مجموعه‌مقالات‌هشتصدمین‌سالگرد تولد شیخ‌سعدی‌"، جلد دوم‌، ص‌256.
13. شفیعی‌کدکنی‌، محمدرضا. موسیقی‌شعر ص‌434 و 435 و 455.
14. حسینی‌، حسن‌، "بیدل‌، سپهری‌و سبک‌هندی‌"، سروش‌1368، ص‌41.
15. داد، سیما، فرهنگ‌اصطلاحات‌ادبی‌، انتشارات‌مروارید، ذیل‌"تناقض‌ظاهری‌، شطح‌".

 دکتر کاووس حسن‌لی، عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز

  • علیرضا همتی فارسانی

پارادوکس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">