چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۲۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

 

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا

 


غرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شد


مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا



برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ


به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا



نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم 


بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا



اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست


نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا



تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست


هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا



فاضل نظری

  • علیرضا همتی فارسانی

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم
 
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
 
فاضل نظری
  • علیرضا همتی فارسانی

کاشکی یک بار دیگر با تو تنها بعد از این

با خیالت سر کنم در خواب و رویا بعداز این

من که تقدیرم به جز چشمان پرمهرت نبود

سرنوشتم راببین در دست دریا بعد از این

کوچه را هر روز با امید دیدن می دوم

پرسه خواهم زد به دنبالت چه شبها بعد از این

هیچ میدانی چه ها کرد آن نگاهت با دلم؟

میشود دنیای من افسوس و اما بعد از این

بارها تمرین بودن کرده ام ؛حالا بگو

می توانم زنده باشم بی تو آیا بعد از این؟

 

ترنم باران

 
  • علیرضا همتی فارسانی

 

زیبایی چشمان تو ضرب المثلی شد

اینگونه اگر هست اگرنیست ، ولی شد

 

مأمور شدم کعبه ی دل را بتکانم

پایان پرستش شدن تو هُبلی شد

 

 یک ثانیه لبخند زدی ، عشق بیان شد

این واژه از آن ثانیه بین المللی شد

 

تصمیم تو این است که تنها بگذاریْمْ

پاشو ...برو ...تصمیم تو ضرب الاجلی شد

 

 بدقولترین! قول ندادی که بمانی؟

درخاطره ام ماندی و قولت عملی شد

 

بوسیدی و گفتی که: خدا حافظت ای مرد!

 از بوسه ی تلخ تو لبانم عسلی شد

محمد حسن زاده

 

  • علیرضا همتی فارسانی

دل من ، حوصله کن ، داد زدن ممنوع است
کم بکن این گله ، فریاد زدن ممنوع است 
بین این قوم که هر کار ثوابی است ، کباب
دل  دلسوخته را باد زدن ممنوع است
تیشه بر ریشه فرهاد زدن ، شیرین است
حرفی از پیشه فرهاد زدن ممنوع است
بیـن ایـن قـــوم که از باکـره گی تـرشیـدند
حرفی از حجــله و دامـاد زدن ممنوع اسـت
شادی از منظر این قوم ، گناهی است بزرگ
بزن آهنگ ، ولی شاد زدن ممنوع است.

شادی صندوقی

  • علیرضا همتی فارسانی

می روم شاید کمی حال شما بهتر شود
می گذارم با خیالت روزگارم سر شود
از چه می ترسی ؟ برو دیوانگی های مرا
آن چنان فریاد کن، تا گوش عالم کر شود
می روم، دیگر نمی خواهم برای هیچ کس
حالت غمگین چشمانم ملال آور شود
باید این بازنده هربار- جان عاشقم-
تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟
ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت
این من دیرین من، یک آدم دیگر شود


شیرین خسروی

 
  • علیرضا همتی فارسانی

بعد از تو دیگر حس و حال کار را هم ...
اعصاب درس و جزوه وخودکار را هم ...
با بغض هنگام وداع آرام گفتی
"هر بار تاب آورده ایم این بار را هم ..."
رفتی ندیدی بعد تو تهران چه کرده
این شاعر از های و هو بیزار را هم ...
نشنیده اند از پنجره های اتاقم
همسایه ها شبها صدای تار را هم ...
با تو قراری نیست حتی عقربه ها
انگیزه چرخیدن و تکرار را هم ...
از بس که سردم گل فروش دور میدان
با دیدنم دیگر دل اصرار را هم...
...

گاهی به ذهنم میرسد"ای کاش جای
این قرص های بی اثر،سیگار را هم ..."
دیروز...
دیروز مادر با نگاهی خیس پرسید" . . . "
شرمنده ام که قدرت انکار را هم ...
"شیوا فضل علی"

 
  • علیرضا همتی فارسانی

عاشقی در شهر را اجبار کردن مشکل است 

 بسته بند کفش را ...اصرار کردن مشکل است 

قهوه ی ترک نگاهش خاطراتم بود ...آه...

خاطرات تلخ را تکرار کردن مشکل است

 

سعی کردم بعد او لبخند باشد برلبم...

بی تفاوت تر از این رفتار کردن مشکل است 

عطر گل های اقاقی مست مستش کرده بود

عاشق مدهوش را هشیار کردن مشکل است

  

بودنش حکم نفس بود و سراسر زندگی

جسم خود از نفس بیزار کردن مشکل است 

روبه رویم دره و پل های پشت سر خراب...

این مسیر سخت را هموار کردن مشکل است

 

تا زمانی که تنم بوی تنش را می دهد

یاس را احساس را انکار کردن مشکل است 

از سحر تا شب به دنبال شراب چشم او

بعد هم با خون دل افطار کردن مشکل است

 

تخت جمشید ی برایش از غزل ها ساختم

کاخ کوروش را شبی آوار کردن مشکل است

 

مهدیه فتاحی اردکانی 

  • علیرضا همتی فارسانی

آب جــــوشی کــه سیب زمینی را نـــرم مـــی‌کـنـــد ،
همان آب جوشی است که تخم مرغ را سفت می کند .
مهم نیست چـــه شرایـطــی پیـرامـــون مــاسـت ،
مهم این است کــه درون خـــود چـــه داریم ...!!
باید بدانیم تنها فرمول خوشحالی این است :


"  قدر داشته‌ها را بدانیم و از آنها لذت ببریم  " ،

 

  • علیرضا همتی فارسانی

حرمت اعتبار خود را

هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن

که ما هر یک یگانه ایم

موجودی بی نظیر و بی تشابه

 

و آرمانهای خویش را

به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن

تنها تو می دانی که « بهترین » در زندگانیت

چگونه معنا می شود

 

از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر

بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش

که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

 

 

 

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود / صد حیف ازین بساط که برچیده میشود
در این بهار رحمت و غفران و مغفرت / خوشبخت آنکسی ست که بخشیده میشود
عید شما مبارک

 

خداحافظ ای ماه غفران و رحمت / خداحافظ ای ماه عشق و عبادت
خداحافظ ای ماه نزدیکی بر آرزوها / خداحافظ ای ماه مهمانی حق تعالی
خداحافظ ای دوریت سخت و جانکاه / خداحافظ ای بهترین ماه الله

 

 

و چقدر سخت است که این عزیزترین عید را بدون آن عزیزترین غایب از نظر بگذرانیم
اللهم عجل لولیک الفرج . . .

 

 

 

عید است و دلم خانه ویرانه، بیا / این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا
یک ماه تمام مهیمانت بودیم / یک روز به مهمانی این خانه بیا
عید فطر بر شما مبارک

 

 

خدایا ، خروج از ماه مبارک را برای ما مقارن با خروج از تمامی گناهان قرار بده
آمین
(عید شما مبارک)

 

 

 

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد
در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان
‌ مرا بر روی خرمن برده خرمن‌کوب می‌سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا گرد سرت می‌چرخم و جاروب می‌سازد
تو از من می‌گریزی می روی تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه‌ی یعقوب می‌سازد
مرا سر می‌دهد تا دشت‌های آتش و آهن
‌ و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد ...!!!

 

محمد کاظم کاظمی

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی
 
گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه
هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست
خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه
تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه
دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه
قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه
گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه
می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه
سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه
.
پریناز جهانگیرعصر
  • علیرضا همتی فارسانی

زمانه خواست که ویران و در به در باشم

همیشه مثل نسیمی که در سفر باشم

 

زمانه خواست تو درآسمان برقصی و من

نگاه های غم انگیز شعله ور باشم

 

به هر مسیر و به هر کوچه سنگ ها بخورم

زمانه خواست که در معرض خطر باشم

 

ولی چه می شود این عادت زمانه ماست

که من کنار تو از تو غریب تر باشم

 

زمانه می رود و می رسی تو در من و بعد

نمی شود که من آن عاشق آن پسر باشم

 

برای این که گذشته است سال ها از من

و باید این که برای کسی پدر باشم

 

گذشته از دل من پیرم و نمی خواهم

گوزن عاشق این کوه و این کمر باشم

 

برو سراغ غزل های تازه تر بانو !

اگرچه آه اگرچه ... ولی اگر _ باشم

 

حمیدعرب عامری‌

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

چشمم سر وعده بی‌ثمر می‌گردد

            بی‌چاره دل ام که دربه در می‌گردد

 

کشتی تو مرا و منتظر می‌مانم

            قاتل به محل قتل برمی‌گردد

 

 

کاظم بهمنی
 

  • علیرضا همتی فارسانی

زمانه یک سر سوزن اگر که غیرت داشت

تـــو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت

 

همیشه بی تو جهان لحظه لحظه اش غم بود

اگرچه از تو چه پنهان ، غم تو لذت داشت

 

جهان به شیوه ی دلخواه من نمی چرخید

و صبح صادق من غربت هدایت داشت

 

تو هم شبیه زمانه ، مرا زمین زده ای

نمی شود که به این رسم زشت عادت داشت

 

نخواستی که بفهمی دل ش ک س ت ه ی من 

فقط نیاز به یک ذره استراحت داشت

 

برو به عاقبت این قضیه فکر نکن

برو کنار کسی که به تو محبت داشت

 

و شک نکن که تو را در بهشت می بینم

اگر حیات پس از مرگ واقعیت داشت

 

 

امید صباغ نو

 

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی

نگرانم !‌ ولی چه باید کرد 

عشق ، دلواپسی نمی فهمد

درد من ، خط میخی است عزیز

درد من را کسی نمی فهمد !

 

بغض کردن میان خندیدن

تکیه دادن به کوه نامرئی

خسته ام از ضوابط عرفی

خسته ام از روابط شرعی

 

هیچ کس ،‌ هیچ کس نمی داند

به نگاهت چه عادتی دارم

هیچ فرقی نمی کند دیگر

اینکه با تو چه نسبتی دارم

 

تف به هرچه اصول ، هرچه فروع

تف به هرچه ثواب ، هرچه گناه

توی تاریک خانه ی دنیا

عقل جن است و عشق بسم الله !

 

چشم هایت نگاه خیسم را

مثل برق سه فاز می گیرد

تو برایم جرقه ای وقتی

خانه را بوی گاز می گیرد !

 

زیر آتش فشان جنگ تو

یخ هر چیز آب خواهد شد

مثل یک سرزمین بی سرباز

همه چیزم خراب خواهد شد ...

 

تـــو مرا زجر می دهی عشقم

مازوخیسمی که دوستش دارم

من به اشغال تو درآمده ام

صهیونیسمی که دوستش دارم !

 

 

یاسر قنبرلو 

  • علیرضا همتی فارسانی

عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد

 

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد

 

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

 

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

 

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

 

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد.

 

 

"فاضل نظری"

  • علیرضا همتی فارسانی

دردهــایـت را

دورت نچیـن تا دیـوار شـونـــد؛

زیــر پـایت بـگــذار تـا پــلـه شــونـــد …!

         

  • علیرضا همتی فارسانی