چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • علیرضا همتی فارسانی

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کو دل پرطاقتی؟

 

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

 

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کو غیرتی؟

 

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

 

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

 

بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

 

من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

 

فاضل نظری

  • علیرضا همتی فارسانی
زندگی ! "نامرد "بر وفق مرادم نیستی 
دوستت دارم ولی هرگز به یادم نیستی 
روز و شب هرچند برکام رقیبان ِمنی 
رونق ِبازار بیش از حد کسادم نیستی 
می کُشی آخر مرا یک روز می دانم تو هم !
قابل هم صحبتی یا اعتمادم نیستی 
در کنار من در این چله نشینی هیچ گاه !
گرچه دل را جز به تو هرگز ندادم , نیستی 
مثل برصیصای زاهد بودم و با یک نگاه 
تو بجز فصل شروع ارتدادم نیستی 
برندار آخر  کلاهم را اگه چه لحظه ای 
فکر این بازیچه ی بر سر گشادم نیستی 
از سر خود وامکن امشب مرا گرچه دمی  
فکر عمر رفته بر باد زیادم نیستی
اعتقاد راسخم را میبری زیر سوال 
دوستت دارم ولیکن تو  به یادم نیستی 
 
سید مهدی نژاد هاشمی
  • علیرضا همتی فارسانی

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم

یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم

 

خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت...

(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)

 

از کتف آشیانه‌ای خود برای تو

باید که چند جفت کبوتر بیاورم

 

از هم فرو مپاش، برای بنای تو

باید بلور و چینی و مرمر بیاورم

 

وقتش رسیده این غزل نیمه‌سوز را

از کوره‌های خود‌خوری‌ام در بیاورم


سیدمهدی موسوی
 

  • علیرضا همتی فارسانی

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟

من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

 

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است

داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟

 

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست

این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

 

چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است

ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟

 

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش

چاره‌ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

 

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز

حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟

 

فاضل نظری 

 
  • علیرضا همتی فارسانی

خون عشاق ِ قسم خورده رقیق است چقدر 
بر زمین ریختنش دست رفیق است چقدر
گره ِ زهد ِ تو را وا نکند چشم تری 
ذکر خیر نفست طی ِ طریق است چقدر
ساحلت امن و دلت قرص و هوایت صاف است 
سهم ما از هوس دوست دریغ است چقدر
لحظه ی آمدنت دیر ولی رقتنِ تو 
مثل برهم زدن پلک دقیق است چقدر
کوه تفتیده ی از حوصله دارد چشمت 
در دل جنگل ِ ما ترس ِ حریق است چقدر
.
من مسلمان ِ نگاه ِ تو شدم کافر کیش
جام لبهای تو از عهد عتیق است چقدر
پس زدی عشق مرا رفتم از این شهر ولی 
قلب تو با دل بیگانه شفیق است چقدر 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

گُلم از این چه زیباتر، بگویی دوستت دارم
ببوسی کنج لب هایم گره برداری از کارم

نمی دانم چه اِکسیری بر آن لب ها نهان داری
که حتی شوکران باشی لب از لب بر نمی دارم

نه می سوزانی ام کامل نه جان می بخشی ام، امّا
چه بی رحمانه می خواهی معلّق بر سر دارم

تو را دیدم دلم لرزید همچون بم که ویران شد
شدم ارگی فرو مرده ببین، درگیر آوارم

منم دهقانِ سرتاپا فقیر و پاپتی، افسوس
به عشق بی نصیبِ دختر خانی گرفتارم

چه می خواهی از این بهتر، تو لیلا باشی و مجنون
منِ بی نامِ بی سایه که تنهاییست دلدارم

خیال این غزل ها پُر شده از جای پاهامان 
من و تو، ( ما ) ی آن یک شب در افکارم

به دنبالت فرو میلغزد این چشمان بارانی 
ولی حتّی در این باران به چشمانت وفادارم

علی نیاکوئی لنگرودی

  • علیرضا همتی فارسانی

شب که شد،تاری بیاور؛یک بغل آواز هم
شورِ تحریر"بنان" را، پنجه‌ی"شهناز"هم
شب که شد سکر تمنای تو بیرون می‌زند
از خم سربسته ، و از شیشه های باز هم
شب که شد،آوازی از دیوان شمس‌الدین خوش‌است
دست و پا یاری کند، رقصی شلنگ انداز هم
باید‌امشب از حصار تَنگ تهران وارهی
نشئه‌ی قونیه باشی،تشنه‌ی شیراز هم
روزهای آخر اسفند مستم کرده‌است
گرچه من عاقل نبودم از همان آغاز هم
خواستم یک لحظه از یاد تو بگریزم،ولی
نام تو تکرارمی‌شد، در صدای ساز هم
مستی نامت چنان عقل از سرم انداخته
که هراسم نیست از این شهر پر سرباز هم
صبح آمد،باید از خواب تو برخیزم ببخش
آفتاب‌ آمد تو را از من بگیرد، باز هم
آرش شفاعی

  • علیرضا همتی فارسانی

هرکه مثل تو به پروانه شباهت دارد!
پایبندیش به افسانه شباهت دارد!

این منِ مانده به جا از غم عشق آشفته
بیش از پیش به دیوانه شباهت دارد

بغض تا خِرخِره ام پر شده و دنبالِ
آنچه هستم که به یک شانه شباهت دارد!

ریخت آوار جدایی سر من٬ بعد از تو
خانه ٬انگار به ویرانه شباهت دارد

شهر بی تو شده شیرازِ شراب آلوده
مسجدش نیز به میخانه شباهت دارد!

نشد از صید شدن تجربه ای کسب کنم
دامَت انقدر که به دانه شباهت دارد!

هر که از من پی تو خواست نشانی گفتم
آشنایی که به بیگانه شباهت دارد...

میرفواد میرشاه ولد

  • علیرضا همتی فارسانی
  • علیرضا همتی فارسانی
  • علیرضا همتی فارسانی

چکیده:

نگارنده در این پژوهش طنز را نمونههای شعری شش تن از شاعران نوپرداز (نیما، اخوان، فروغ، سهراب، شاملو، شفیعی) به اختصار بررسی کرده است.

کلیدواژهها: طنز، شعرنو، نیما، اخوان، فروغ، سهراب، شاملو، شفیعی

 

مقدمه

طنز یکی از آرایههای سخن است که در اکثر کتب بدیع سنتی نامی از آن به میان نیامده و بحثی دربارة آن صورت نگرفته است. این آرایه یکی از ابزارها و روشهای برجسته کردن و عدول از هنجار معمول زبان است و طی آن، شاعر یا نویسنده با استفاده از واژگان و لحن و شیوة خاص بیان، فراهنجاریهایی در کلام میآفریند که موجب شگفتی مخاطب میگردد. در واقع، طنز مجموعهای از آرایههای مبالغه، ذم شبیه به مدح و تهکم است و شاعر به کمک آنها، با بزرگ نمایی نارساییهایی جامعه با لحن و بیان تمسخرآمیز به ستایش بعضی از امور مورد انتقاد میپردازد. به این ترتیب، او با بیانی غیرمستقیم از معایب و مفاسد و بیعدالتیهای موجود در جامعه انتقاد میکند.

پس، طنز عبارت است از روشی که «ضمن دادن تصویر هجوآمیز از جهات زشت و منفی و ناجور زندگی، معایب و مفاسد جامعه و حقایق تلخ اجتماعی را به صورتی اغراق آمیز، یعنی زشتتر و بد ترکیبتر از آنچه، هست نمایش میدهد تا صفات و مشخصات آنها روشنتر و نمایانتر جلوه کند و تضاد عمیق وضع موجود یا اندیشة یک زندگی عالی و معمول آشکار گردد.» (آرینپور، 36: 1375)

 

برای معرفی تاریخچة ورود طنز به ادب فارسی بعد از اسلام، باید سخن بگوییم که با دقت در آثار شاعران کلاسیک سدههای آغازین شعر فارسی متوجه میشویم که از طنز بسیار کم استفاده کردهاند و بیشتر هجو و هزل در آثار آنان رواج داشته است. علت این امر وابستگی شاعران به دربار پادشاهان و صلههای هنگفتی بوده است که در قبال مدح آنان میگرفتهاند. به عبارت دیگر، وابستگیهای مقامی و معیشتی آنان به دربار باعث شده بود تا با دید انتقادی به جامعة پیرامون خود ننگرند. به همین دلیل، در آثار شاعران بزرگی چون رودکی، فرخی و عنصری که از شاعران دربار بودهاند، طنزی دیده نمیشود اما هر چه از دوران آغازین شعر فارسی فاصله میگیریم، طنز را در آثار شاعران بیشتر میبینیم. به این ترتیب، «تولد حقیقی طنز در دوران پس از اسلام و به خصوص طی قرن ششم و هفتم هجری در ادبیات صوفیه  رخ میدهد.» (داد، 209: 1375) البته در این زمان طنز به صورت رگههایی از سخنان انتقادی در لابهلای اشعار آنان جلوهگر میشود تا اینکه در قرن هشتم بزرگترین طنزپرداز ادبیات کلاسیک ایران ظهور میکند. کسی که «نثر و شعر خود را وسیلة حمله به عرف و عادات و معایب و مفاسد طبقههای مشخصی از اجتماع قرار داد.» (میرصادقی، ذیل طنز: 1373) و آثار طنزآمیز مستقلی چون «رسالة دلگشا»، «صد پند» و «موش و گربه» را آفرید.

«دوران بیداری را باید دوران تکامل و بلوغ طنز در تاریخ ادبیات ایران نامید... در دوران بیداری، هم به لحاظ دگرگونیهایی که در ساختار سیاسی- اجتماعی ایران حادث شد و هم به سبب رواج سادهنویسی در نثر، وسایل رشد و اعتلای طنز فراهم آمد.» (داد، 209: 1375) و شاعران و نویسندگان با دید انتقادی آثاری بهوجود آوردند که زمینهساز طنزهای  موقتی در شعر نو گردید.

از طرف دیگر، شعر نو نیز با این هدف پا به عرصة وجود نهاد که

 

انعکاس دهندة مسائل اجتماعی و زندگی مردم و آیینهای برای نشان دادن دردها، سختیها و فقر و بدبختی آنان باشد. در آثار شاعران نوپردازی همچون شاملو، اخوان و شفیعی که شعر اجتماعی میگویند، طنز نفش مهمی ایفا میکند و یکی از ویژگیهای شعری آنها بهشمار میآید.

 

فروغ فرخزاد

فروغ زبانی ساده و عادی دارد و با همین زبان ساده به بیان مسائل اجتماعی میپردازد. معمولاً طنزی که در اشعار وی به کار رفته نیز عادی و معمولی است. و «خون طنز چه به اعتبار محتوا و چه به اعتبار شیوههای بیانی، در تار و پود بیشتر اشعار فروغ جریان دارد.» (حقوقی، 50: 1373)

و آخرین وصیتش این است/ که در ازای ششصد و هفتاد و هشت سکه حضرت استاد آبراهام صهبا/ مرثیهای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند. (فروغ: 345)

 

میتوان زیبایی یک لحظه را با شرم/ مثل یک عکس سیاه مضحک فوری/ در ته صندوق مخفی کرد.

(فروغ: 260)

 

سهراب سپهری

طنز سپهری ویژگی مخصوص خود را دارد و چاشنی تمسخر و خنده در آن کمتر دیده میشود. به عبارت دیگر، سهراب «طنز را چنان جدی عرضه میدارد که هزل و جد را از یکدیگر باز نمیشناسد؛ چرا که مرز میان آن دو گمشده  و درهم مینماید و این مسئلة آمیختن طنز به جد- به حدی که قابل تفکیک نباشد- یکی از مهمترین خصوصیات هنری سپهری است.» (سیاهپوش، 52: 1378)

شهر پیدا بود:/ رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ./ سقف بیکفتر صدها اتوبوس/ گل فروشی گلهایش را میکرد حراج/ در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی میبست/ پسری سنگ به دیوار دبستان میزد/ کودکی هستة زردآلو را روی سجادة بیرنگ پدر تف میکرد/ و بزی از خزر نقشة جغرافیا آب میخورد.

(هشت کتاب: 280)

 

 

قاطری دیدم بارش: انشا/ اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال/ عارفی دیدم بارش تنناها یاهو

(همان: 9- 278)

 

اخوان ثالث

چون بیشتر اشعار اخوان رنگ و بوی سیاسی و اجتماعی دارد، «در بیشتر اوقات سخن او رنگ طنز و شوخی به خود میگیرد.» (محمدی آملی، 180: 1377) اخوان در بعضی اشعار خود همچون «کتیبه» «قصة سنگستان» «هنگامه» و «نوحه» طنزی بسیار جدی بهکاربرده است؛ بهطوری که گاه مرز طنز و جد

خیلی سخت فهمیده میشود. (براهنی، 1022: 1380) در بعضی آثار دیگر وی مانند مجموعه شعر «زندگی میگوید...» طنز خیلی ساده، معمولی و عامیانهای دیده میشود.

امروز،/ ما شکسته، ما خسته/ ای شما به جای ما پیروز/ این شکست و پیروزی به کامتان خوش باد.

(از این اوستا: 48)

 

دزد آقا میتوانم گفت/ حضرتش بسیار والا بود/ شیک پوشی پاپیون مشکی، عصای شأن و شوکت خان فروبرده/ دزد آقا راستش این است. خیلی دزد آقا بود/ او وجودی بود بیمانند/ که به جمع بیوجودانی چو ما، چندان نمیآمد.

(زندگی میگوید...56-55)

 

شفیعیکدکنی

او که یکی از شاعران اجتماعی دورة خویش است، «خود را در مقابل اجتماع و مردم- بدون آنکه ادعای رهبری داشته باشد- مسئول میداند و همواره سعی دارد بدون بیم و با شهامت تصویری از زمانة  خود ارائه دهد.» (عباسی، 74: 1378)

برای نیل به این مقصود، شفیعی همواره از دو ابزار «سمبل» و «طنز» بهره میگیرد. در نتیجه، طنز در آثار وی عمیق و ریشهدار است، نسبت به آثار شاعران دیگر کمتر رنگ بوی عامیانه دارد و بیشتر شبیه طنزهایی است که حافظ در اشعار خویش بهکار برده است.

زین باده که محتسب شهر/ در کوچه میفروشد و ارزان/ غیر از خمار نخواهی دید

(در کوچه باغهای نشابور: 67)

پیش از شما/ به سان شما/ بیشمارها/ با تار عنکبوت/ نوشتند روی باد:/ «کاین دولت خجستة جاوید زنده باد!» (هزارة دوم آهوی کوهی: 116)

 

احمد شاملو

شاملو اجتماعیترین شاعر زمان خود است. شعرهایش مملو از درد اجتماعاند و ما در آن‌‌ها کمتر قطعهای را میبینیم که دردها و بیعدالتیها و نابرابریهای جامعه را منعکس نکند.  خود وی در این باره میگوید: «از دیر باز سراسر زندگی من در نگرانی و دلهره خلاصه میشود. مشاهدة تنگدستی و بیعدالتی در همه عمر بختک رؤیاهایی بودهاند که در بیداری به من گذشته است... بیعدالتی دغدغة همیشگی من بوده است.» (پور نامداریان، 84: 1374)

شاملو شعر را وسیلهای برای فریاد و اعتراض میداند و آن را در راه خدمت به همنوعان خود بهکار میگیرد. شاملو گاهی با جد و گاه با طنز درد اجتماع را فریاد میکشد. طنزش کوبنده و نیشدار است. و بیشتر طبقات مردم، گروههای سیاسی، برخی آداب مذهبی و... را نشانه میرود:

جوشان از خشم/ مسلسل را به زمین کوفت/ دندان به دندان برفشرده/ کلوخ پارهای برداشت با دشنامی زشت/ و با دشنامی زشت/ برابریان را هدف گرفت. ( در آستانه: 54)

اینجا قلب سالم را زالو تجویز میکنند/ تا سرخوش وشاد همچون قناری مستی/ به شیرینترین ترانة جانت نغمه سردهی تا آستان مرگ/ که میدانی. (مجموعه آثار شاملو: 878)

 

نیمایوشیج

نیما شعرهای اجتماعی خود را بیشتر به زبان سمبولیک بیان کرده و کمتر از طنز در اشعار نو خود بهره گرفته است. به همین دلیل، طنز در اشعار نو نیما کمتر یافت میشود:

ور درآید به نوا بوغی از حمام/ به خیالی که خبر از پیکاری است/ همه این جمله حماسه خوانان/ جا تهی کرده و به راه میپایند. (نیما: 476)

 

منابع

1. آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، انتشارات زوار، چاپ ششم، تهران، 1375.

2. اخوان ثالث، مهدی؛ از این اوستا، مروارید، چاپ دهم، تهران، 1375.

3.-----------؛ زندگی میگوید اما باید زیست، انتشارات زمستان، چاپ نهم، 1379.

4. براهنی، رضا؛ طلا در مس، انتشارات زریاب، چاپ اول، تهران، 1380.

5. پورنامداریان، تقی؛ سفر در مه، انتشارات زمستان، چاپ اول، 1374.

6. حقوقی، محمد؛شعر زمان ما (4)، انتشارات نگاه، چاپ دوم،  تهران، 1373.

7. داد، سیما؛ فرهنگ اصطلاحات ادبی، انتشارات مروارید، چاپ دوم، تهران، 1375.

8. سپهری، سهراب؛ هشت کتاب، انتشارات طهوری، چاپ بیست و هشتم، 1380.

9. سیاهپوش، حمید؛ باغ تنهایی، نشرهستان، چاپ هفتم، 1378.

10. شاملو، احمد؛ مجموعه آثار، به کوشش: نیاز یعقوبشاهی، انتشارات نگاه، چاپ اول، 1380.

11. ----------؛ در آستانه، انتشارات نگاه، چاپ اول، تهران، 1376.

12. شفیعیکدکنی، محمدرضا؛ در کوچه باغهای نشابور، انتشارات توس، چاپ اول، 1350.

13. ----------؛ هزارة دوم آهوی کوهی، انتشارات سخن، چاپ اول، 1376.

14. عباسی، حبیبالله؛ سفرنامة باران، نشر روزگار، چاپ اول، تهران، 1378.

15. فرخزاد، فروغ؛ مجموعه اشعار، انتشارات گل مریم، چاپ اول، 1378.

16. محمدی آملی، محمدرضا؛ آواز چگور، نشر ثالث، 1377.

17. میرصادقی، میمنت؛ واژهنامة هنر شاعری، انتشارات کتاب مهناز، چاپ اول، 1373.

18. نیمایوشیج؛ مجموعة کامل اشعار، به کوشش سیروس طاهباز، انتشارات نگاه، چاپ چهارم،

یوسف قدیمی

  • علیرضا همتی فارسانی

*مرجان سرخ*

 

بزن پلکی به هم گاهی ببین من زنده ام یا نه؟
شکستی قاب چشمم را ببین جان کنده ام یا نه؟
 
نشسته روی این میز و عذابم را نمی بینی
تو را تا اوج این قصه خودم آورده ام یا نه؟
 
به این لبخند زیبای تو معصومانه می خندم
خبر داری تو از آه پس از هر خنده ام یا نه؟
 
قلم را دست می گیرم، خجالت می کشم از تو
تو می فهمی که از عطر تنت آکنده ام یا نه؟
 
خودت رابردی و رفتی ...من اما عاشقت ماندم
حسابم کن همین حالا ببین بازنده ام یا نه؟
 
نگاهی کن به بالا و بگو در گوش من آیا
کسی می دید از بالا که من هم بنده ام یا نه؟

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

ساعت دلت را

روی شادی تنظیم کن

تا با هر تیک تاکِ آن

لبخندى بزنی ...

 

 

*مرجان سرخ*

  • علیرضا همتی فارسانی

برای شروع لازم نیست عالی باشی؛

اما برای عالی شدن باید شروع کنی ...

 

 

*مرجان سرخ*

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی

می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .

 عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود …

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .

تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!

 

حسین پناهی
 
  • علیرضا همتی فارسانی

زندگی پراست از گره هایی که تو آن را نبسته ای 

اما باید تمام آنها را به تنهایی باز کنی

تنهـــــای تنهـــــا

 نـــه ، نمــی توان 

با یاد و کمک خدا

البته مــــی توان

  • علیرضا همتی فارسانی

روایت گرافی

  • علیرضا همتی فارسانی