در خانهی من عصر غمانگیز بدی ست
در پشت بهارها چه پاییز بدی ست
از مهر و محبت شما میترسم
ثابت شده است عاشقی چیز بدی ست
سیدمهدی موسوی
در خانهی من عصر غمانگیز بدی ست
در پشت بهارها چه پاییز بدی ست
از مهر و محبت شما میترسم
ثابت شده است عاشقی چیز بدی ست
سیدمهدی موسوی
من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟
ارامشی از جنس طوفانم,نگفتم؟
یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض
از رفتن و ماندن گریزانم ،نگفتم؟
تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست
صد حیف من مرد زمستانم،نگفتم؟
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست ، بجز شب هایش!
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
مثل یک جنگل پاییزی سرما خورده
شدهام بیرمق و غمزده و تا خورده
اخم کن، زخم بزن، تلخ بگو، سر بشکن
قالی آن گاه عزیز است که شد پا خورده
به دور از غم؛ میان جمعی و خوشحال و خندانی
تو از یک آدم بی همدم تنها ؛ چه میدانی؟!
اگر چه تلخ میگویی و دورم میکنی ؛ اما ؟!
به چشمانت نمی آید که قلبی را برنجانی