چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۳۲ مطلب با موضوع «شعر :: غزل علیرضا همتی فارسانی» ثبت شده است

 

اسیرم کنج تنهایی و غم ها سر نمی آید

پریشان می شوم از بس کسی از در نمی آید

دلم در موج موج غصه ها گم می شود یعنی

در این دریای موجی کاری از لنگر نمی آید

مرا در آتش کینه اگر سوزاند و خاکم کرد

چرا این خاک جامانده به خاکستر نمی آید

اگر دیدم نفهمیدم چرا غارتگری کردی

تو کاری کرده ای حتی از اسکندر نمی آید

تو با این حال و احوالی که دائم با خودت داری

عزیز مصر شو یعقوب پیغمبر نمی آید

علی رغم تمام لحظه های پاک یکرنگی

چرا آئینه آیینی هم از من بر نمی آید

اگر من سرگذشتم را به شعر و واژه بسپارم

قلم خواهد شکست و کاری از دفتر نمی آید

پناه گریه وقتی بیت بیت یک غزل باشد

کم آورده نفس تا مصرع آخر نمی آید

علیرضا همتی فارسانی

مرداد1401

  • علیرضا همتی فارسانی

 

سرنوشت من بجز درد و گرفتاری نبود

چون که هرشب جزغم توهیچ غمخواری نبود

ماهی تنگم مقیم سرزمین بی کسی

غیر از این تکرار اما هیچ تکراری نبود     ادامه مطلب....

  • علیرضا همتی فارسانی

 

با نگاه سرد یا آتش به جانم می زنی

یا خطابم می کنی زخم زبانم می زنی

روی لب جایی برای واژه ی لبخند نیست

جای یک لبخند مشتی بر دهانم می زنی

  • علیرضا همتی فارسانی

 

هزار ناله و غصه به طعم گس نگذاشت

اگر چه دلخوش مرگم ولی هوس نگذاشت

چقدر خسته و تنها چقدر دلتنگم

به غیر غم بخدا پا به خانه کس نگذاشت

نیاز نیست که از جنس آسمان باشی

برای با تو پریدن فقط قفس نگذاشت

ادامه مطلب

  • علیرضا همتی فارسانی

غزل: نگذاشت

تا آمدم حرفی بگویم درد نگذاشت

یا بغض راه گریه را سد کرد نگذاشت

گاهی سکوت من شبیه گریه می شد

احساس می کردم غرور مرد نگذاشت

دیگر مجال زمزمه یا گفتگو نیست

دیوار هم ما را جدا می کرد نگذاشت 

ادامه مطلب

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

کمی امان بدهید

غمی نشسته به جانم کمی امان بدهید

حضور گرم نگاهی به من نشان بدهید

دوباره بغض دلم میل وا شدن دارد

کمی دوباره غزل یا کمی فغان بدهید

اگر چه شامل حالم بهار و سبزه نیست

بهشت گمشده ام را شما خزان بدهید

نفس کشیدن من هم شبیه مردن بود

در این هوای نفس مرده آسمان بدهید

صفای خانه به تنهایی شبانه نبود

چراغ اشک دلم را به هم نشان بدهید

نه شور شعر و نه نجوای عاشقانه تری

تمام سهم مرا حافظ و بنان بدهید

همیشه نصف غزل های من به نامت بود

و نصف دیگر آن را به اصفهان بدهید

اگرچه حال و هوایم گرفته عین ابر

مجال گریه ندارم کمی زمان بدهید

 

علیرضا همتی فارسانی

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

 

 

درد بی درمان

خسته و دلتنگ و تنها در خودم زندانی ام

کیستم من؟ دل به دستت داده ای قربانی ام

راستش این روزها حال و هوایم خوب نیست

ناتوانم کرده دیگر این دل هذیانی ام

می توانم درد را با واژه ای معنا کنم

درد یعنی بغض یعنی گریه پنهانی ام

سوگوار مرگ مرگ واژه هایم بعد از این

سر به دامان تغزل یک نفس بارانی ام

زندگی بی تو کلافی در هم و پیچیده است

در طنین در هم تکرارها مهمانی ام

نغمه من سوز اگر دارد گناه شعر نیست

سنگ ضجه می زند از سوزش تک خوانی ام

غربت پاییزی ام را هیچکس باور نکرد

این همه بی باوری شد غصه پایانی ام

 

علیرضا همتی فارسانی

 : 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

خسته و دلتنگم اما در خودم زندانی ام

کیستم من؟ دل به دستت داده یک قربانی ام

بگذریم این روزها حال و هوایم خوب نیست

چنگ بر سر می زند ازغصه ی ویرانی ام

شهر کم کم دارد از عشق تو خالی می شود

مطمئناً بی تو اینجا عین یک زندانی ام

سوگوار مرگ ،مرگ واژه هایم در غزل

نعره ای درهم نپیچید از غمِ حیرانی ام

می توانم درد را با واژه ای معنا کنم

واژه یعنی درد ، یعنی گریه ی پنهانی ام

با خودم می گویم امشب شعر غوغا می کند

دوست داری یک غزل ای عشق ، من بارانی ام

زندگانی بی تو طرحی سرد چون یک باغ خشک

قصه ی این باغ هم شد غصه ی پایانی ام

با من اینجا جز سکوت و غصه همراهی نبود

خسته و دلتنگم اما در خودم زندانی ام

 

علیرضا همتی فارسانی

اردیبهشت 96

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

کاش یک دفعه فقط از خاطرت رد می شدم

کاش می شد فارغ از اما و شاید می شدم

دائماً از سوی تو در امتحانم بی دلیل

من نمی دانم چرا از دید تو رد می شدم

هیچ چیزی بدتر از تنها شدن انگار نیست

لحظه ی تنهایی اما با خودم بد می شدم

ترس از رسوا شدن اصلاً ندارم مثل تو

تازه در رسواشدن با تو سرآمد می شدم

عاشقت هستم اگر دیوانه می آیم به چشم

من به این ترتیب با عشقت زبانزد می شدم

 

علیرضا همتی فارسانی

بهمن 95

  • علیرضا همتی فارسانی

 

به تب و لرز دچاریم و جهان ریخت به هم

قصه ی عشق در این دور و زمان ریخت به هم

روح غمگینی اگر در دل ما جا خوش کرد

بغض کردیم و دل از غصه چنان ریخت به هم

بعد هم رسم برادر کشی افتاد به راه

بعد هم زندگی ساده یمان ریخت به هم

کاش می شد که کمی عشق نصیبم می شد

در غم دوریِ از عشق جهان ریخت به هم

عشق چون طرح لطیفی ست کماکان زیبا

لحظه ی آمدنِ عشق زبان ریخت به هم

 

علیرضا همتی فارسانی 

  • علیرضا همتی فارسانی

برای مشاهده تصویر در اندازه اصلی کلیک کنید

 

جز عاشقی راهی نیست

 

 

من عاشقم با عشق گرچه  بی نظیرم

قسمت شده افسوس و با غم هم مسیرم

تصمیم دارم با خودم رو راست باشم

هفتاد بغض بی امان کرده اسیرم

عاشق شدم این اتفاق تازه ای بود

اما چرا با اشک باید خو بگیرم

 از شعر هایم درد و غم می بارد و تو

تنها مرا نگذار با تو بی نظیرم

جز عاشقی راهی برای زندگی نیست

شاید همان بهتر که در عشقت بمیرم

علیرضا همتی فارسانی

مرداد95

  • علیرضا همتی فارسانی

دبه در بیاورم

باور نکن که رخت سفر در بیاورم 

از پلک های خواب ،سحر در بیاورم 

تو خویشتن داری و این خوب است ای کاش

می شد که از کار شما سر در بیاورم 

یک آسمان پر ستاره در نگاه تو

در آسمان چشم تو پر در بیاورم

انگار این تویی که مرا شعر می کنی

با بودنت از غم ، پدر در بیاورم

خوشحال ،از بدنامی عشقم همیشه

در فکر من نبود که دبه در بیاورم 

 

علیر ضا همتی فارسانی

 

  • علیرضا همتی فارسانی

بی همدمی

چه حس غریبی ست  بی همدمی

خدا!، مُردم از این همه مبهمی

مرا می شناسی ؟ کم آورده ام 

و امروز حالم پر از درهمی

به سمت نگاه تو پر می کشم 

ولی قسمتم از تو ، سر در گمی

به خلوت ترین شعرهایم تویی

شبیه به دردی شبیه غمی

ببین شاعرانه ترین شکل عشق

اگر بغض ها وا شود با نمی

 

علیرضا همتی فارسانی

93/12/9

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

لعنتی

 

فکر می کردم برای من قراری ،لعنتی

مانده اشک و آه و غصه یادگاری،لعنتی

  • علیرضا همتی فارسانی

«مشقِ دل ِ تنگ»

باریدن باران شبیه حس من بود

گلواژه های خیس من عین سخن بود

  • علیرضا همتی فارسانی

 

«پس بگیری»

 

تصمیم داری عهدمان را پس بگیری

این کار نامردی ست آن را پس بگیری

  • علیرضا همتی فارسانی

مثل هرشب

 

  • علیرضا همتی فارسانی

پا پس بکشم؟

  • علیرضا همتی فارسانی

یک سبد بغض

 

آن که در دل آرزو دارد ، منم

یک سبد بغض گلو دارد ، منم

آن که دشت گونه اش بارانی است

از نم اشکش وضو دارد ، منم

  • علیرضا همتی فارسانی

به سرم زد

به سرم زد که شبی پا به سفر بسپارم

فالم این بود خودم را به خطر بسپارم

  • علیرضا همتی فارسانی