خسته و دلتنگم اما در خودم زندانی ام
کیستم من؟ دل به دستت داده یک قربانی ام
بگذریم این روزها حال و هوایم خوب نیست
چنگ بر سر می زند ازغصه ی ویرانی ام
شهر کم کم دارد از عشق تو خالی می شود
مطمئناً بی تو اینجا عین یک زندانی ام
سوگوار مرگ ،مرگ واژه هایم در غزل
نعره ای درهم نپیچید از غمِ حیرانی ام
می توانم درد را با واژه ای معنا کنم
واژه یعنی درد ، یعنی گریه ی پنهانی ام
با خودم می گویم امشب شعر غوغا می کند
دوست داری یک غزل ای عشق ، من بارانی ام
زندگانی بی تو طرحی سرد چون یک باغ خشک
قصه ی این باغ هم شد غصه ی پایانی ام
با من اینجا جز سکوت و غصه همراهی نبود
خسته و دلتنگم اما در خودم زندانی ام
علیرضا همتی فارسانی
اردیبهشت 96