غزل (مطلع رؤیا)
سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۴:۴۸ ب.ظ
مطلع رؤیا
مانده در چشمم نگاهی از شما ، حس می کنی؟!!
عشق ،آری ، عشق ، آری، آشنا ، حس می کنی؟!!
می گذارم قاب عکست را به جای واژه ها ؟!!
یک غزل در دفترم شد از قضا ، حس می کنی؟!!
چشم در چشم تو می شد مطلع رویــای ما
دست ، اما خیس شد از واژه ها ، حس می کنی؟!!
عشقتان ، آهسته می آید ولیکن ، تا ابد
چشمتان روشن! ، ندارد انقضا ،حس می کنی؟!!
اولین و آخرین درمان من دیدار تو
با سلامت می شود دردم دوا ، حس می کنی؟!!
دل به جاده می زنم چشمم ولی دنبال تو
مانده در چشمم نگاهی از شما ، حس می کنی؟!!
علیرضا همتی فارسانی
اردیبهشت 93
نظر بدهید
۹۳/۰۲/۳۰