غزل : به سرم زد
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۲۳ ب.ظ
به سرم زد
به سرم زد که شبی پا به سفر بسپارم
فالم این بود خودم را به خطر بسپارم
کاش باشی و ببینی که چه حالی دارم
دل بیچاره ! به اما و اگر بسپارم
خوب یا بد چه کنم یا بروم یا نروم ؟
قسمتم نیست قضا ؟دل به قَدَر بسپارم
غیر نام تو بلد نیستم و ننویسم
این همه عرض ادب را به بشر بسپارم
جمله های خبری لب به غزل باز کنند
تا که درکوچه و بازار خبر بسپارم
من به دلواپسی و گوشه تنهایی ها
چشم در راه توام ،دیده به در بسپارم
کلماتم همگی بال و پر پروازند
به سرم زد که شبی پا به سفر بسپارم
علیرضا همتی فارسانی
14/3/93
فارسان
نظر بدهید
۹۳/۰۳/۱۵