شعر: غزل : پس بگیری
دوشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۹ ق.ظ
«پس بگیری»
تصمیم داری عهدمان را پس بگیری
این کار نامردی ست آن را پس بگیری
فرقی ندارد ریشه ای ماندست یا نه
وقتی که ابر و آسمان را پس بگیری
اوضاع تاول های شعرم ؛ نه مهم نیست
ای کاش می شد دردمان را پس بگیری
گرچه وتو کردی نگاه عاشقم را
بی کودتا دنیای مان را پس بگیری
من عین رود خشک نفرین مرده ام ؛ نه
چیزی ندارم تا تو آن را پس بگیری
پس لرزه های چشم تو افتاد بر پا
این روز ها هم حالمان را ، پس، بگیری
تقدیر من این بود یعنی بی دلیلی
آشفته ام کردی و جان را پس بگیری
علیرضا همتی فارسانی
مهر 93
نظر بدهید
۹۳/۰۷/۱۴
دوستت دارم
جمله ی کوتاهیست
که هر کسی لیاقت شنیدنش را ندارد...
هدیه ایست
که هر قلبی فهم گرفتنش را ندارد...
قیمتی دارد،
که هر کسی توان پرداختش را ندارد...
جایگاه معرفتی می خواهد،
که هر کسی برازندگی آن جایگاه را ندارد...
فرصتی می خواهد،
که هر کسی لایقش نیست..