کاشکی از دل خود بی خبرم نگذارید ....
چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ب.ظ
بی سبب زخم زبان بر جگرم نگذارید
وقت و بی وقت فقط سر به سرم نگذارید
مثل قابیل نگردید به دور و بر من ...
داغ فرزند به دوش پدرم نگذارید
عرصه ی زندگی ام تنگ شده بدترازآن ...
لحظه ای نیست که پا روی پرم نگذارید
من که درجاذبه و دافعه تان می سوزم
هیزم تازه به چشمان ِ ترم نگذارید
می روم آخر از اینجا به خداوند قسم ...
اینقدر سنگ به راه سفرم نگذارید
کم شده طاقتم از بار ندانم کاری....
کوه را باز به روی کمرم نگذارید
دوست دارم بروم جمله ی کوتاهی نیست ......
کاشکی از دل خود بی خبرم نگذارید ....
سید مهدی نژادهاشمی
۹۴/۰۹/۲۵