شعر:کاش! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود
سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۵ ق.ظ
باز هم نصفه شب و تاب و تبی تکراری
دلبرم! دخترِ مهتاب! تو هم بیداری؟
گل شب بوی غزل ریز! مزاحم نشوم!
وقت داری کمی از روی غمم برداری؟؟
میشود دست به بغضم بکشی؟ بی زحمت!
میشود گوش به آهنگِ دلم بسْپاری؟
"یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم"
خسته ام،خسته از این زندگیِ اجباری!
شده مخروبه بنایِ دلِ کج بنیادم!
شاعری را چه به وصله زدن و معماری!
خسته ام،منتظرِ معجزه ی تازه ایَم
تو بیایی به دلم دینِ نُویی می آری!
کاش! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود
کاش! شیرین شود این درد و غمِ تکراری!
عقیل پورجمالی
۹۵/۰۱/۲۴