می رقصـــی و برات مهم نیست
يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۰۴ ق.ظ
هر بار خواست چــــای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
بــا واسطــه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست
گفتند باز روســـــری ات را تکـــانده ای
می رقصـــی و برات مهم نیست مرگشان
مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من، فلک زده من، بدبیار من...
امروز عصر چــــای ندارم ... تو مانده ای
۹۵/۰۱/۲۹