مقاله: مایه های پویانمایی در ادبیات فارسی
افسانهها؛نماد آرزوهای کهن
مرغ بر بالا پران و سایهاش میرود بر خاک و پّران سایهوش ابلهی صیاد آن سایه شود میدود چندان که بیمایه شود بیخبر کان عکس آن مرغ هواست بیخبر که عکس آن سایه کجاست؟! تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود بیگفتگو
(مولوی)
اندیشه متأثر از آنیمیسم (Animism) یا «جاندار پنداری»ما را از بسیاری ساختههای شگرف ذهن بهرهمند میسازد.به عناصری جان میبخشد که در جهان واقعی نسبت دادن تحرک و پویایی به آن شگفتانگیز،عجیب و شوقآور است.انیماتور،قهرمانان خود را براساس تخیلات ذهنی برمیگزیند،به آنها جان میبخشد،پویایی میدهد و ذهن را آماده پذیرش وجود آنها میکند.
آ
افسانهها؛نماد آرزوهای کهن
مرغ بر بالا پران و سایهاش میرود بر خاک و پّران سایهوش ابلهی صیاد آن سایه شود میدود چندان که بیمایه شود بیخبر کان عکس آن مرغ هواست بیخبر که عکس آن سایه کجاست؟! تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود بیگفتگو
(مولوی)
اندیشه متأثر از آنیمیسم (Animism) یا «جاندار پنداری»ما را از بسیاری ساختههای شگرف ذهن بهرهمند میسازد.به عناصری جان میبخشد که در جهان واقعی نسبت دادن تحرک و پویایی به آن شگفتانگیز،عجیب و شوقآور است.انیماتور،قهرمانان خود را براساس تخیلات ذهنی برمیگزیند،به آنها جان میبخشد،پویایی میدهد و ذهن را آماده پذیرش وجود آنها میکند.
از کودکان خردسال و انسانهای سادهاندیش ابتدایی تا متفکران و اندیشمندان و شاعران،همه تحت تأثیر هنر پندارنمایی (Visualization) بوده و هستند و بسیاری از آثار عظیم ادبی جهان، اعم از داستانهای کودکانه،قصهها و افسانهها، آفرینش شخصیتهای خارق العاده و شگفت انگیز ادبیات عامیانه(فولکلوریک)و کلاسیک حاصل همین تخیلات ذهن پویای بشر است.
در آثار عظیم زبان فارسی اعم از شعر یا نثر نیز مایهها و زمینههای این هنر وجود داشته است.در بسیاری از آثار پر حجم ادبیات ما مانند شاهنامه،کلیله و دمنه،مرزباننامه، جوامع الحکایات،مثنویهای نظامی،جامی، امیر خسرو دهلوی و آثار پهلوانی و سمبولیک و حتی آثار عرفنی و غنایی زبان فارسی مانند منطق الطیر،مثنوی مولوی،غزلیات حافظ و... تفکرات مایههای این هنر به چشم میخورد. آن چه ما در این مقاله مورد بحث قرار میدهیم، مایههای این هنر در زبان فارسی و زمینههای موجود در گنجینههای ادبی این زاد و بوم است.
میدانیم در ادبیات غنی فارسی شبیهسازی ذهنی یا«صور خیال» (imagery) نقش اساسی و پراهمیتی دارد و این مسأله از نظر روان شناسی و مردم شناسی ادبیات نیز مورد توجه است،به ویژه در ساختن«سمبل»یا استعاره که روحیات اقوام مختلف در آفرینش آنها تأثیر به سزایی دارد.
همچنین خلق دیگر آثار بدیعی زبان فارسی
فارابی » شماره 62 (صفحه 141)
از قبیل تشبیه،مجاز،کنایه،ایهام و سایر آرایههای لفظی یا معنوی که عنصر واقعی آنها«تخیل» است،در واقع نوعی آفرینش ذهنی است که در خیال تصویر میشود و در عالم واقع قابل لمس نیست.به عبارتی فقط با تصور واقعی میتوان آن را در مخیله خود گنجاند.
در میان اقوام اولیه،عواملی از قبیل ترس، احساسات،آرزوها و امیال،قدرتطلبی،قهرمان سازی،آرمانگرایی و عواطفی از این دست منجر به ساخت و پردازش و خلق آثار هنری در ادبیات و شعر و موسیقی نقاشی و مجسمهسازی و سایر هنرها شده است،که همه اینها میتوانند با مسأله پویانمایی رابطه داشته باشند.
مسأله«جاندار پنداری»نیز زاییده تخیل بسیار قوی و آفریننده است.اگر اقوام مختلف برای خود قهرمانان و سمبولهایی ساختهاند که وجود خارجی ندارند و فقط نماد تخیلاند، اما آفرینش این موجودات به زندگی انسانها در زمان حیات آنها برمیگردد و در واقع این موجود خیالی زمینههای فکری و اجتماعی و روانی در بین آن ملتها دارد.
میبینم که ملتها در ادبیات باستانی خود صفاتی بیش از حد تصور برای قهرمانان قایلاند؛این قهرمانان گاه موجوداتی جاویدان (immortal) و دست نیافتنی هستند،مانند خدایان در یونان باستان و افریشتگان و فروهران و امشاسپندان در ایران باستان که هرکدام از آنها منشأ قدرتی غیر قابل تصوراند و گاه موجوداتی ایدهآل و زمینی که در حماسههای ملی هرقوم برآورنده امیال یا آرزوهای طلایی و ارضاء نشده آنان هستند.همین مسأله است که حماسهپردازان را به خلق آثاری چون «مهابهاراتا»،«ایلیاد و اودیسه»و«شاهنامه»تهیج کرده است و این قهرمانان آرزوهای نهفته و پنهانی آن ملتها را برآوردهاند.
قهرمانانی که تندیس آمال یک ملتاند مانند «آشیل»در حماسه هومر رستم و اسفندیار در حماسه فردوسی،داستان زال و سیمرغ و...
باید دانست که در تمام این اسطورهها،دو نیروی«خیر و شر»،«پیروزی و شکست»،«اهورایی و اهریمنی»و«نیکی و بدی»همیشه با هم در جدالاند و در نهایت«اهورا مزدا»بر«اهریمن»ظفر مییابد و خیر بر شر غلبه میکند.
از خیال تا واقعیت
اوستادان کودکان را میزنند آن ادب سنگ سیه را کی کنند؟ هیچ گویی سنگ را فردا بیا ور نیایی،میدهم بد را سزا هیچ عاقل مر کلوخی را زند هیچ با سنگی عتابی کس کند؟
میبینم که مولوی«جاندار پنداری»را مجاز میداند نه حقیقت و معتقد است که عاقل به این تصورات دل نمیبندد.اگرچه سخن مولانا به حق است،اما به مصداق جمله معروف المجاز قنطره الحقیقه(مجاز پلی است که از آن میگذرند و به حقیقت میرسند)،باید دانست که«انسان پنداری» اشیاء و شخصیت دادن به آنها،بخش مهمی از ادبیات ما را احاطه کرده است که حضرت مولانا خود نیز در آن سهم بزرگی دارد.
میدانیم علاوه بر اسطورهها و افسانهها، بخش عظیمی از ادبیات فارسی،به ویژه آثار
فارابی » شماره 62 (صفحه 142)
غنایی و عرفانی ما،حاصل تخیل شگفتانگیز بزرگان شعر و ادب است.اصولا وقتی شعر را تعریف میکنیم،میگوییم:شعر کلامی است منظوم که موهم و مخیل باشد و میدانیم که ابزار خیال تشبیه و استعاره و کنایه و...و سایر آرایههای لفظی و معنوی هستند که پایه بسیاری از آنها مجاز است و در واقع آن چه ما در ذهن خود میسازیم واقعیت ندارد.مثلا شاعر معشوق خود را از نظر قامت به سرو مانند میکند،در صورتی که قد سرو ممکن است 3 یا 4 متر باشد و هیچ انسانی به این قامت نیست یا شاعر ستاره پروین را خنیاگر فلک میداند که این نیز حقیقت ندارد،زیرا پروین جز یک جسم جامد مانند زمین یا سایر سیارات چیز دیگری نیست این تصویر سازیها زاییده تخیل شاعر است.
بنابراین نه تشبیه میتواند واقعیت خارجی داشته باشد و نه استعاره و دیگر صنایع ادبی از این قبیل.
حافظ میگوید:
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
میدانیم که نه زهره میتواند سرود بخواند و نه به حضرت مسیح(ع)میتوانیم نسبت رقص بدهیم.
مباحث علم بیان مانند استعاره،سمبل و اسطوره در سایر شئون اجتماعی مانند:زبان شناسی،جامعهشناسی،مردمشناسی و روان شناسی نیز قابل بحث است و میتوان گفت که صور خیال (imagery) اگرچه در ادبیات فارسی در اوج است،ام این ادوات منحصر به ادبیات نیست و همه هنرها از قبیل نقاشی،مجسمه سازی،معماری و هنر تجسمی و انیمیشن از آن بهرهمند میشوند.به ویژه،در ملتهای اولیه و انسانهای بدوی که ذهن آنها گرایش به آفرینش سمبل و اسطوره داشته است.
انگیزه بسیاری از این تخیلات ترس،احترام، و با آرزوهای نهفته و پنهانی انسان است که روانشناسان بزرگ مانند«فروید»این گونه عوامل را مورد کاوش و کنکاش قرار دادهاند. قهرمانسازی و سمبل آفرینی از امیال درونی انسان سرچشمه میگیرد و این گونه تصورات بر حقیقت منطبق نیست.
با این که این تصورات حقیقی نیست،اما نباید هیچ داستانی را به کلی خالی از حقیقت دانست،بلکه رابطهای ذهنی بین این تصورات و حقیقت هرچند ضعیف و کمرنگ وجود دارد، زیرا انسانها در روزگاران قدیم،امیال و آرزوها و تصورات و تجربیات خود را معمولا به زبان افسانه بیان میکردهاند.
افراد صاحب نظر در ورای این افسانهها و خیالپردازی و تصویرسازیها،نشانی از حقایق عالم و احوال درونی انسان را مشاهده میکنند.
اگر ما افسانهها و اسطورههای ملتهای باستانی را مورد مطالعه قرار دهیم،به راز این گونه افسانهها پی میبریم و از اسرار آفرینش این سمبلها آگاه میشویم.
در تاریخ ایرانیان باستان پیوسته دو نیرو در نبردند.یکی نیروی نور و روشنایی که مظهر نیکی و پاکی و خیر است و دیگر نیروی ظلمت و تاریکی که نماینده شر و بدی است. نیروی نخستین نیروی اهورایی و نیروی
فارابی » شماره 62 (صفحه 143)
دومین نیروی اهریمنی است.
اهورامزدا یا هورمزد،مظهر نیکی،پاکی، دانش و خردمندی است و اهریمت سمبل بد کرداری،فرومایگی،کمدانشی و تباهی است و این دو نیرو پیوسته با هم در نبردند که در نهایت هرمزد(خدای یگانه)بر اهریمن(شیطان) پیروز میشود.
هرمزد در طول 3 هزار سال که اهریمن در قعر دوزخ بود به آفرینش جهان و تکامل جهان مینوی پرداخت.
نخستین آفرینش هورمزد خلق ایزدان ششگانه (بهمن اردیبهشت شهریور سپندارمز(اسفند) خرداد و امرتات(مرداد)بود و سپس ایزد به آفرینش سایر موجودات پرداخت تا جهان کامل شد و آن گاه هرمزد«فروهر»آدمیان را آفرید و آنان را به مبارزه با اهریمن دعوت کرد.
اهریمن چون پیروزی هرمزد را دریافت در پی چاره میگشت تا این که برای تباه ساختن جهان روشنایی،دیوان و شیاطین و پریان را پدید آورد و نیز اهریمن شش دیو مهیب و بدکار را آفرید مانند دیو دروغ و«اکومن»دیو بد منشی و فروزش و...
سپس خداوند به آفرینش سپهر و ماه و خورشید و زمین و همه کائنات پرداخت و آن گاه اهورامزدا کار جهان را به امشاسپندان یاوران ششگانه خود سپرد و آنان را بر موجودات عالم نگهبان کرد و ایزدان و فرشتگان(آفریشتگان)را به یاری آنان گماشت و میبینیم که هرکدام از این ایزدان یا امشاسپندان نگهبانی بخشی از عام را به عهده گرفتند،مثلا«سپندارمذ»نگهبان زمین بود و «بهمن»که نخستین امشاسپند بود به نگهبانی چهارپایان گماشته شد.چون در اینجا مجال بحث در این مورد نیست از آن میگذریم و به ادامه مطالب مورد نظر میپردازیم.
موضوع بسیار جالب،جدال بین فرشتگان و دیوان است که جزء اعتقادات ایرانیان باستان بود، زیرا هرکدام از جلوههای طبیعت دارای فرشتگان و ایزدان جداگانهای بودند و گاه این ایزدان به صورت یکی از موجودات این جهان ظاهر میشدند،مثلا«سپندارمذ»در جهان به صورت زمین جلوهگر میشد و«تشتر»فرشته باران به صورت جوانی پانزده ساله،با قامت بلند و اندام توانا و چشمان درشت و چهره تابنده نمایان میگردید،که مدت ده شبانهروز در آسمان پرواز میکرد و از ابرها باران میبارید و«اپوش»دیو خشکی با او به ستیز برمیخاست.تشتر آن قدر باران میباراند تا آبها به دورترین نقطه زمین میرفتند و از این آبها دریای«فراخکرت»پدید میآمد.
دیو خشکی خود را به صورت اسبی سیاه و کوتاه دم و بییال و بریده گوش ظاهر میساخت و با فرشته باران به مبارزه برمیخاست.
در این حال فرشته باران خود را به صورت اسب سفید زیبایی با گوشهای زرین و لگام زرنشان درآورده و با دیو خشکی به جنگ میپرداخت.فرشته باران ابتدا از دیو خشکی شکست میخورد و«اپوش»او را هزار گا از دریای فراخکرت دور میانداخت و خشک سالی بر جهان غالب میشد.اما دیگر بار به یاری اهورامزداد تشتر پیروز میشد و اپوش را هزار گام از دریای فراخکرت دور میانداخت
فارابی » شماره 62 (صفحه 144)
و در نهایت فرشته باران بر دیو خشکی ظفر مییافت.
از این گونه اسطورهها و تصورات در میان ملتهای باستانی زیاد است که با حقیقت زندگی آنان آمیخته بود و ما در ادامه این بحث انشاء اللّه به آنها خواهیم پرداخت.
چهره حقیقت در آینه رویا
هست بازیهای آن شیر عَلَم مخبری از بادهای مُکتَتَم گر نبودی جنبش آن بادها شیر مرده کی بجستی در هوا؟ این بدن مانند آن شیر علم فکر میجنباند او را دمبدم مَه جما دست و بود شرقش جهاد جانِ جانِ جان بود شرقِ فؤاد شرقِ خورشیدی که شد باطنفروز قشر و عکسِ آن بود خورشید روز زانکه چون مرده بود تن بیلهَب پیش او،نه روز بنماید نه شب همچنان که چشم میبیند به خواب بیمه و خورشید،ماه و آفتاب نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان زین برادر،آن برادر را بدان میببیند خواب،جانت وصف حال که به بیداری نبینی بیست سال
«مولوی»
در گفتار قبل سخن حول محور وجودهای اهورایی و اهریمنی و جدال خیر و شر بود و گفتیم اگرچه افسانهها و اسطوره،ساخته و پرداخته تصورات و تخیلات نامعقول بشر است،اما در هرکدام از آنها یک معنی نهفته است که زاییده امیال و آرزوهای نمادین انسانها است و در واقع مهمترین کار اسطوره (MYTH) ،عبارت از واقعیت فرهنگی بسیار پیچیدهای است که مورد بررسی و تفسیر قرار میگیرد.
به بیانی دیگر،اسطوره با توسل به کارهایی نمایان و نمادین مافوق طبیعی پا به عرصه وجود نهاده است و در حقیقت میتوان گفت:اسطورهها عناصر اساطیری و عقلی درهم آمیختهاند.
به طور کلی اسطورهها را از نظر ریشه و درون مایه،میتوان سه گروه دانست:
1-اسطورههایی که از برخورد تخیل انسان به هنگام برخورد با واقعیتهای طبیعی مانند رعد و برق و زلزله و دیگر آثار طبیعت به وجود میآیند.
2-داستانهای اغراقآمیز که حاصل امیال و آرزوهایی مافوق طبیعی انسانها هستند و از مضامین تاریخی نیز سرچشمه میگیرند.
3-افسانههایی که به ظاهر برای سرگرمی و شرح ماجراهای تازه هستند اما در واقع مایه اصلی آها نیز تجلیات ماوراء الطبیعی و تقدس است.
با توسل به اساطیر ملتها،میتوان به تاریخ، روحیات،عقاید و ویژگیهای فکری آنها پی برد زیرا این گونه اساطیر و افسانهها مخلوق فکر و در عین حال مورد پذیرش و اعتقاد باطنی آنهاست و اغلب نیروهای ماوراء الطبیعه(متافیزیکی)نیز در خلق آنها دخالت دارند.
در برخی از این داستانها یا حماسهها، قهرمانان واقعی خدایان یا نیمه خدایان هستند که نیروی مافوق بشرند و در بعضی دیگر قهرمانان انسانهای برجسته و ایدهآلی هستند که زیر نظر
فارابی » شماره 62 (صفحه 145)
خدایان و نیروهای مافوق فیزیکی این جهان قرار دارند.
کلمه اسطوره خود معرّب است و از واژه یونانی هیستوریا (historiya) است که در فرهنگها بیشتر به معنی داستان خیالی و غیر واقعی آمده و آن را باید افسانه محض دانست که در عین حال وابسته به جهان مینوی و غیر ملموس و مقدس و آسمانی است که در زبان یونانی از واژه میتوس (mytos) استفاده شده است.شخصیتهایی اساطیری معمولا موجودات مافوق طبیعت هستند که هالهای از تقدس آنان را فراگرفته است.حوادثی که در اسطورهها نقل میشود همانند داستان واقعی و تصویر حقیقت تلقی میگردد.
اسطورهها در بین بسیاری از ملتهای کهن و همنژاد دارای پیوندهای مشترک هستند و قهرمانان اساطیری نیز در میان اقوام وجه مشترک دارند.این تشابه در میان قهرمانان اساطیری ایران و هند و چین و روم و یونان آشکار است و منابعی همچون اوستا،وداها،مهابهاراتا،ایلیاد و اودیسه از این دست هستند که قبلا بدانها اشاره شد.
در بحث گذشته به آفرینش اهورامزدا(خدای یگانه)اشاره کردیم و از نخستین آفریدههای مقدس او یعنی امشاسپندان و ایزدان سخن به میان آوردیم.
امشاسپندان اولین آفریدگان خدا هستند که در حقیقت جلوههای اورمزدند و هرکدام از آنها دشمن مستقیم یکی از دیوان هستند.تعداد آنها شش است که معمولا بیشتر ایزد سروش را هم جزء آنها به حساب میآورند که هفت امشاسپند میشوند که هرکدام از آنها در واقع نماد یکی از مظاهر خداوند محسوب میگردند و عبارتند از:
1-بهمن(وهومنه: vahu mana ):به معنی اندیشه نیک که مشاور اهورامزد است.
2-اردیبهشت(ارته وهیشته arta vahishta ):به معنی فرشته راستی.
3-شهریور(خشتره ویئریه khashathra vairya ):مظهر قدرت و توانایی و شکوه و تسلط آفریدگار است.
4-اسفند یا سپندارمذ(سپنته ارمئیتی Sepanta Armaiti ):با اخلاص و بردباری مقدس،با نمادی زنانه دختر اورمزد به شمار میآید.
5-امرداد(امرتات Ameretat ):به معنی بیمرگی و جاودانگی که نماد رویش و زندگی است.
6-خرداد(هنوروتا Haurvata ):به معنی مظهر کمال و نجات افراد بشر است.
خداوند پس از آفرینش امشاسپندان،به خلق ایزدان میپردازد که آنان نیز خدایان و منشأ خیر و نیکی و دشمنان دیوان و اهریمنان هستند. مانند مهر،ناهید وای(باد)،تیشتر،بهرام،رپیثوین ...که از بحث در مورد آنها میگذریم.
خدایان معمولا سوار ارابههایی هستند با چهار اسب و این اسبان غالبا با خدایان ارابه تناسب دارند،مثلا چهار اسب گردونه«آناهیتا» فرشته آب،ابر،باران،برف و تگرگ هستند.
مهر(میترا MITHRA ):نماد دوستی و محبت و واسطه فروغ ایزدی و به عبارتی واسطه بین آفریدگار و آفریدگان است.در«کاثه»ها به معنی عهد و پیمان نیز آمده است.
فارابی » شماره 62 (صفحه 146)
آیین ستایش مهر از ایران به بابل و آسیای صغیر رفت و به وسیله سربازان رومی به اروپا راه یافت.
مهر یا میترا که خدای نور و روشنایی(نماد خورشید)و دوستی و محبت است،از خدایان بسیار کهن قبل از دین زرتشتی است که در هند باستان(دوران ودایی)نام او میتره بوده و با همان مفهوم پیمان و دوستی ظاهر میشده است.
او با هرکس که پیمانشکنی کند،دشمن میشود و در این صورت است که به خدای جنگ مبدل میشود،از این سبب سپاهیان ایران پیش از رفتن به جنگ با کشورهای مخالف مهر، روی اسبان خود نیایشهایی به درگاه مهر انجام میدادند.
و ریشه«میترائیسم»(مهرپرستی)در غرب از همین جا است.
خدای مهر در نظر ایرانیان باستان دارنده دشتهای فراخ است و هزار گوش و ده هزار چشم دارد با بازوانی بلند و توانا،که میتوانند به سوی همه جهان دراز شوند.
او همه پهنای هستی و مخلوقات آن را زیر نظر دارد،تا کسی پیمانشکنی نکند.جای او بر بلندای کوه البرزاست،ستاره مهر زرهی زرین بر تن دارد و سپری سیمین به دوش میکشد.
مهر در نظر ایرانیان باستان مقامی بسیار ارزنده داشت.پادشاهان ساسانی تخمه و نژاد خود را از مهر میدانستند و بدان میبالیدند.
رودکی شاعر گرانمایه و پدر شعر فارسی،آن گاه که قصیده معروف«مادرمی»را میسراید و میدانیم که این قصیده را در وصف بزم نصر بن احمد سامانی سروده است و چون سامانیان خود را از اولاد سامان خدات و منتسب به ساسانیان میدانستند،رودکی در پایان این قصیده به ستایش نصر بن احمد میپردازد و میگوید:
خلق همه ز آب و خاک و آتش و بادند وین ملک از آفتاب گوهر ساسان
در رم باستان،مهر به نام یکی از خدایان بزرگ جلوه میکند که«میتراس»نام میگیرد.
در قرون وسطی پس از ظهور حضرت مسیح(ع)و رواج آیین او در اروپا،توجه به میترائیسم همچنان در جوامع اروپایی وجود داشت.
با آنچه گفته شد،نقش اساطیر در زندگی و تمدن ملتهای کهن آشکار است.اساطیر یونان در دوره حماسی،بهترین وسیله پرورش روح مردم به شمار میرفت در دوره کلاسیک، منظومههای همر،بهترین کتب درسی مدارس اروپا بود،زیرا بسیاری از عواطف و احساسات انسانی در متن این حماسهها جلوهگر بود.
قهرمانان تراژدی این داستانها،اگرچه به ظاهر انسانی بودند،اما وجود آنها سرشار از عظمت و تجلی دنیای مافوق بشر بود،که هر کدام از آنها سمبل یا نمونه یک انسان بزرگ به حساب میآمدند و در عین حال،هیچ قهرمانی خارج از حیطه تسلط خدایان و اراده آنان نبود.
نام آشیل (ASHIL) قهرمان فناناپذیر داستانهای هومر،قرنها بر سر زبانها بود و همه او را سمبل جنگجویی،شجاعت،خشونت و سختگیری و در عین حال رقت قلب و مهربانی و اطاعت از سرنوشت میدانستند.
اودیپ (ODIP) که روزگاری موجودی نفرین شده بود با ابتکارات ادبی سوفوکل
فارابی » شماره 62 (صفحه 147)
(SOPHOCLE) به کلی تغییر ماهیت داده،به صورت قربانی بیگناهی درآمد که با ارادهاش در برابر تقدیر از فرمانروایی دست کشید،از نزدیکانش دوری گزید و حتی خود را از نعمت بینایی محروم کرد و در غربت و تنهایی در حالی که تنها دخترش به بالین او بود،به دنیای جاودانی و پیشگاه خدایان شتافت.
اسطورههای باستانی یونان،به وسیله حماسه سرایان و تراژدینویسان توسعه قابل ملاحظهای یافت و بزرگانی مانند ویرژیل (VIRZIL) هومر،سوفوکل در این راه گامهای عظیمی برداشتند.
از قرن سوم پیش از میلاد،که افکار یونانی تحت تأثیر فلاسفه قرار گرفت،تفکر و اندیشیدن در مورد اسطورهها،مورد توجه متفکران و فیلسوفان شد.مثلا«رواقیون»،اساطیر را،صورت پیچیده و کنایهآمیزی از حقیقت میدانستند به نظر آنها«زئوس»دیگر فاتح و شکستدهنده «تیتانها»محسوب نمیشد و او را اصل مجرد عقل،یعنی نخستین محرک غایی و نهایی خود هستی میدانستند.
باید دانست که در دوره«هلنسیم»یک رفت و آمد ثابتی میان آسمان و زمین برقرار بود و هرقهرمان در دو صحنه(خدایی و انسانی) خودنمایی میکرد.
مسألهای که باید مورد توجه قرار گیرد،این نکته است که توسعه و قلمرو داستانها بیشتر در حوزه ادبیات،گسترش یافته و آثار ادبی به حد بسیار زیادی موجب رواج اساطیر شدهاند؛به همین سبب،دلیل مطالعه اساطیر،بدون مطالعه آثار ادبی مقدور نیست.
پس از ذکر این مقدمات،بهتر است برگردیم به بحث روی تشابهات خدایان یا رب النوعهای یکدیگر داشتهاند،مثلا آفرودیت (AFRODIT) رب النوع زیبایی در یونان باستان که رومیان او را ونوس (VENUS) مینامیدند و این همان ستاره ناهید یا زهره است که در نظر ایرانیان نماد خنیاگری و نوازندگی فلک است و در نزد رومیان غربی قدیم(لاتینی باستان)رب النوع زیبایی و عشق و شادی و اصالت و نزد یونانیان باستان،الهه عشق و زیبایی بود.
وقتی تاریخ با افسانه میآمیزد
خواب عام است این و خود خواب خواص باشد اصل اجتباء و اختصاص پیل باید،تا چو خسبد اوستان خواب بیند خطّه هندوستان خر نبیند هیچ هندوستان به خواب خرز هندوستان نکرده است اغتراب جان همچون پیل باید،نیک زفت تا به خواب او،هندو داند تفت رفت ذکر هندوستان کند پیل از طلب پس مصوّر گردد آن ذکرش به شب
در مباحث گذشته به این نکته اشاره شد،که انسانهای قدیم،گرایش شدیدی به اساطیر و سمبل داشتهاند،آنها علاوه بر نمادهای انسانی و قهرمانان و تصوّر خدایان و موجودات ماوراء الطبیعی،همهچیز جهان خلقت،حتی اشیاء و جامدات را نیز جاندار میانگاشتند و برایشان صفاتی قایل بودند.در واقع«جان دار انگاری» از ارکان تخیلات و باروهای آنان بوده است در بخشهای گذشته اشاره کردیم که تضاد در عقاید
فارابی » شماره 62 (صفحه 148)
پیشینیان یکی از مسایل اساسی بود و با مقایسه موجودات اهریمنی و اهورایی منشا اعتقادات مقدس آنها را مورد کاوش قرار دادیم.گفتیم که دو مظهر خیر و شر که یکی سمبل نیکی و دیگری نماد بدی است پیوسته در حال تعارض و مجادله بودند و یادآور شدیم که این گونه اساطیر غالبا ریشه در ادبیات جهان دارند.تاریخ اسطوره آن چنان قدیم است که تشخیص هویت آن مشکل و تا حدی از عهده ما خارج است، مثلا اگر در ادبیات کلاسیک زبان فارسی داستان ضحاک و فریدون را که یکی موجودی اهریمنی و دیگری موجود مینوی و اهورایی است،دنبال کنیم،به مرحلهای میرسیم که تاریخ و افسانه در هم آمیخته است و از ضحاک موجودی ساخته که با واقعیت بسیار فاصله دارد.در شاهنامه میخوانیم که ضحاک مردی تازی و از نژاد مردی شایسته و عادل و دیندار بود و بر تازیان حکمروایی داشت.
ضحاک که جوانی سبک سر و نادان بود، به وسیله اهریمن وسوسه میشود،شیطان به صورت انسانی شایسته و خیرخواه اعتماد او را جلب میکند و از او میخواهد که به قتل پدر مبادرت ورزد تا صاحب سلطنت و مقام فرمانروایی گردد.ضحاک پذیرای کشتن پدر نمیشود اما رضایت میدهد که شیطان خود این کار را بکند،اهریمن بر سر راه مرداس چاهی میافکند،شبانه مرداس به چاه و کشته میشود و ضحاک تاج شاهی تازیان را بر سر مینهد.
اهریمن به صورت جوانی زیباروی و شایسته خوالیگری ضحاک را میپذیرد و با پختن خورشهای خوشمزه نظر او را جلب میکند.در آن زمان که تغذیه مردم از گیاهان بوده،اهریمن از گوشت پرندگان و حیوانات غذاهای بسیار مطبوع تهیه میکند و بدن ضحاک را از گوشت میپرورد،تا این که خشونت در وجودش ریشه میدواند،در آن حال شیطان از ضحاک بسیار تعریف میکند و اجازه مییابد تا شانههایش را ببوسد.با این کار دو مار در شانههای ضحاک میروید و شیطان پس از بوسیدن ناپدید میشود،ضحاک به چارهاندیشی میپردازد و از همه پزشکان کمک میخواهد و درمانده میشود،تا این که ابلیس به صورت پزشکی ماهر بر او ظاهر میشود و چارهاش را آمیختن مغز جوانان در غذای ضحاک میداند.
از سوی دیگر پادشا محبوب و مقتدر و خداپرست و مقدس ایرانیان جمشید در اواخر عمر مغرور شده و خود را همسان خدا تصور میکند.کسی که پسرش و«یونگهان»،نخستین کسی است که«هوم»گیاه مقدس را میفشارد و صاحب فرزندی به نام جمشید میشود که هم در میان مردم قابل احترام و هم در نزد خداوند صاحب مقام و تقدس است.
جمشید که دارای فره ایزدی است به علت غرور و روی گرداندن از خدا این فره از او گرفته میشود و مردم نیز از گرد او پراکنده میشوند و چون شنیدهاند که در میان تازیان شاهی مقتدر ظهور کرده به دنبال او میروند و ضحاک به جمشید حمله میکند،جمشید میگریزد و کسی ندانست که به کجا رفته است تا پس از صد سال،ضحاک او را در کنار دریای چین مییابد و با ارّه به دو نیم میکند.
فارابی » شماره 62 (صفحه 149)
و بعد هم داستان ظلم و آدمکشی ضحاک را با هزار سال پادشاهی بر مردم ستمدیده ایران در شاهنامه میخوانیم و سپس داستان فریدون را.
این فریدون فرزند آبتین از نوادگان تهمورت و از نژاد کیانی است که حکومت اجدادش به وسیله ضحاک منقرض شده.پس از آن که ضحاک خواب وحشتناکی میبیند و خوابگزاران آن را تعبیر میکنند،ضحاک به تعقیب نوزادی به نام فریدون میپردازد پدرش آبتین را مییابد و میکشد و مادرش «فرانک»به کوه میگریزد.فریدون در قریه «ورک»یا ورکه در مرغزاری نزدیک کوه دماوند متولد میشود.مادرش او را به نگهبان مرغزار میسپارد.فریدون از شیر گاوی به نام «پرمایه»یا«برمایه»پرورده میشود و پس از آن که جوانی برومند شد با کمک کاوه آهنگر و ایرانیان ناراضی و ستمدیده ضحاک را از تخت به زیر میکشد و چون میخواهد او را بکشد به دستور سروش او را به بند میکشد و در کوه دماوند زندانی میکند.فریدون سمبل یک موجود مقدس و مینوی است و ضحاک نماد یک موجود پلید و اهریمن.
در این اسطوره میبینیم که ضحاک اگر فقط از نظر تاریخی مورد بحث قرار میگرفت چندان شهرتی نمییافت، زیرا بسیاری از مورخان ضحاک راسر سلسله پادشاهان ماد دانسته و حتی هرودوت مورخ معروف یونان دیوکس (Deiokes) را که نامش با ضحاک (دهاک)مطابقت دارد و بنا بر سنگ بنشتههای ایرانی شاهزاده مادی و نام او «دیااوکو»میباشد،نخستین پادشاه ماد میداند که توانست قبایل مختلف را با هم متحد کند و کشوری منسجم و یک پارچه به وجود آورد.
فردوسی هم شاهنامه را با ذکر سلطنت شاهان افسانهای همچون کیومرث آغاز میکند، اما در بخشی از حماسه خود،اظهار میدارد که شاهنشاهی،در سرزمین پارس با فرمانروایی ضحاک آغاز گردید.
هنگامی که فردوسی از پادشاهی خسرو پرویز سخن میگوید،منشا تخت باستانی ایران«تخت تاقدیس»در پارس را از ضحاک میداند و میگوید:
سرمایه آن ز ضحاک بود که ناپارسا و ناپاک بود
و سپس اظهار میدارد که این تخت باستانی در کوه دماوند ساخته شده است که با سرنوشت ضحاک پیوستگی دارد.
یکی مرد بد در دماوند کوه که شاهش جدا داشتی از گروه کجا جهن بر زین بدی نام اوی رسیده به هرکشوری کام اوی یکی ناور شاه را تخت ساخت گهر بر گهر گرد او بر بساخت
فردوسی از دژ کاخ و ارگ بزرگ و مستحکم ضحاک سخن رانده و هرودوت نیز به طور مشابه به تشریح آن پرداخته است.فردوسی به زبان شعر کاخ ضحاک را آن چنان با عظمت تشریح کرده،که فریدون به هنگام دستگیری ضحاک از شکوه آن به شگفت میآید.
فارابی » شماره 62 (صفحه 150)
ز یک میل کرد آ فریدون نگاه یکی کاخ دید اندرون شهر،شاه که ایوانش برتر ز کیوان کرد تو گفتی ستاره بخواهد ربود بدانست کان خانه اژدهاست که جای بزرگی و جای مهاست فروزنده چون مشتری بر سپهر همه جای شادی و آرام و مهر طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش با سمان برفرازیده بود
در کتاب«دینکرت»نیز توصیفی از این کاخ دیده میشود که دژ دهاک را اصطلاحا«قفس زرین رخنهناپذیر»معرفی میکند(دینکرت، جلد نهم،فصل بیست و یک،فراز سیزدهم)
«دار مستر»معتقد است که خانواده ضحاک افرادی اجنبی و بیگانه و احتمالا از نژاد سامی بودهاند،اما بسیاری از مورخان این نظریه را قبول ندارند و ضحاک را از ماد میدانند.دار مستر نام ضحاک را از یک سلسله یا خاندان میداند که از ضحاک شروع شده و به آخرین پادشاه آن «آستیاک»ختم میشود.
از نظر تاریخی،شگفت است که عنوان «بیوراسپ»که غالبا به ضحاک داده شده به عنوان یک نام رسمی با«بورسپوس» (Beawaraspa) در«تاناییس» (Tanais) واقع در سواحل شمال دریای سیاه در حدود سال 022 میلادی به کار رفته است و معلوم میشود که نام و نشان ضحاک نه تنها در ایران و ارمنستان بلکه در اقصا نقاط سرزمینهای شمالی ایران معروف بوده است.
در ادبیات پهلوی،ضحاک مردی است که نمونه کامل یک ستمگر و جّد سامیها و بوجود آورنده کیشهای اهریمنی است.
در ادبیات دینی زردشتیان،ضحاک موجود پلیدی است که«آژیدهاک»یا اژدها نامیده میشود.
در کیش ایرانیان باستان،اژدها کردار شیاطین شریر و مرگآورست.
در کتاب«اوستا»از میان موجودات افسانهای و هیولایی،اژدها(آزی)،دو گونه آن به طور ویژه ذکر شده،آزی سرورا (Azisrvara) (به معنی اژدهای شاخدار)و آزیدهاک(به معنی دیوی با سه سر و شش چشم)و میبینیم که اژیدهاک(ضحاک)مظهر این موجود پلید و دیوسان بوده است.
اگر ما«بندهش»و اسطورههای یونانی را مورد مطالعه قرار دهیم،افسانههایی در مورد نژاد دیوان و موجودات هیولایی(اژدها)مییابیم که بسیار به هم شباهت دارند و در اسطورههای هر دو قوم،اژدهایان ابتدا در میان آدمیان زندگی میکردهاند.
در اسطورههای یونانی،این موجودات با اقیانوسها ارتباط دارند و یا این که در جزیرههای دورافتاده به سر میبرند و در افسانههای بابلی از میان خاکی در میان آب که جانوران سهمگین در آن زندگی میکنند،و این موجودات،به صورت مردانی با دو بال،یا چهار بال و دو صورت و سایر اشکال مهیب انسانی دیده میشوند که دارای پاها و شاخهای بز هستند و بعضی دیگر،نیمه زرین بد نشان به شکل اسب است و همچنین گاوهایی با سر انسان در اسطورههای بابل به چشم میخورد.
در بندهش نیز روایتی در مورد موجودات آبی
فارابی » شماره 62 (صفحه 151)
و خاکی دیده میشود،اما جالبترین نکته این است که بیشتر این موجودات و افسانههای اساطیر بابلی شباهت کامل به داستان ضحاک دارد.
همانگونه که در شاهنامه،اهریمن،دهاک را طوری پرورش میدهد که بلای جان آدمیان میشود،به همان ترتیب در اوستا«انگر مینو» (Anggara Mainyush) دهاک را به عنوان دروج بزرگ برای آسیب جهانیان پدید میآورد.
با مطالعه اسطورههای بابلی به شباهت فوقالعاده افسانه فریدون و ضحاک با افسانه «مردوک»و«تیامت»پی میبریم.
براساس نوشته شاهنامه،فریدون برای مبارزه با ضحاک گرزهای گاو سر در دست داشت و به وسیله آن ضحاک را از پای درآورد،براسا افسانه بابلی نیز جنگافزار مردوک گرز بود و مردوک با گرز،سر تیامت را کوبیده و میبینیم
بدان گرزه گاو سر برد دست بزد بر سرش ترک او برشکست
و میدانیم که گرزه گاو سر با افسانه فریدون و زایش او در کوه دماوند و پروریدن او به وسیله گاوی به نام«پرمایه»مناسبت دارد.
«فریدون یک برادر رضاعی به نام«برمایون» داشته که گاو نر یودو است(دینکرت،جلد نهم، فصل بیست و یکم،فراز بیست و دوم)
در شاهنامه میخوانیم که بر دوش ضحاک بر اثر بوسه شیطان دو مار روییده است در ایزدستان بابلی نیز،دیوی به نام«لابارتو» (Labartu) وجود داشته که در هردستش یک مار دارد.
در مورد به بند کشیدن ضحاک و به زنجیر بستن او و نیز زنده ماندنش تا سالهای واپسین جهان و گسستن بند و اذیت و آزار مردم و کشتار آنان و در نهایت کشته شدن ضحاک به دست سوشیانس(موعود زردشتیان)و یاری بیمرگان (جاویدانان)دین زردشت،همسانیهای زیادی در ادبیات اسطورهای ایرانیان،آشوریان،بابلیان، ارامنه،یونانیان و حتی اسطوری قاره اروپا وجود دارد،که برای کوتاهی کلام از آنها میگذریم.
پهلوانان نجیب و نیمه عارف
کهن گشته این داستانها ز من همی نو شود بر سر انجمن اگر زندگانی بود دیرباز بدین دیر خرم،بمانم دراز بر این نامه بر عمرها بگذرد بخواند هرآنکس که دارد خرد چو این نامورنامه آید به بن شود روی گیتی ز من پر سخن
در بحث گذشته،سخن از ضحاک جادو و فریدون به میان آوردیم و داستان به بند کشیدن ضحاک را از مآخذ مختلف مورد کنکاش قرار دادیم و از میان این منابع اشاره کوتاهی به شاهنامه،اثر همیشه جاوید فردوسی نیز کردیم، اما به نظر میرسد،در مورد کتاب شاهنامه باید بیشتر سخن گفته شود.
میدانیم موضوع کتاب شاهنامه حاصل قیامهای پیاپی ایرانیان بر ضد بیگانگان است.ایرانیان با مبارزه و قیام،از اواسط قرن سوم هجری توانستند به تدریج استقلال از دست رفته خود را به دست آورند.در آن زمان به جز شاهنامه،کتابهای دیگری نیز در این زمینه
فارابی » شماره 62 (صفحه 152)
تالیف شد که هدف از گردآوری آنها نیز زنده کردن سنن و آداب ایرانی و زدودن آثار حکومت خلفا از این سرزمین بود.
شاهنامه ترجمه تحت الفظی کتاب خوتاینامگ (khvtinamag) در پهلوی است،کتابی که در پایان عهد ساسانی،حدود اواخر قرن ششم میلادی تألیف گردید و در دوره عباسیان«روزبه پارسی»یا ابن مقفع آن را به عربی درآورد(اوایل قرن دوم هجری).و این همان کتای است که«سیر الملوک» نام گرفت و بعد از ابن مقفع چند بار ترجمه شد.
فردوسی نخستین کسی نیست که به نظم شاهنامه پرداخته است و خواندهایم که دقیقی قبل از او به این کار دست زد،و نیز شاهنامههایی به نثر،مانند شاهنامه منصوری پیش از نظم شاهنامه فردوسی نوشته شده که منشاء کار فردوسی قرار گرفته است.
در قرن سوم هجری(همزمان با سامانیان)، شخصی به نام«آزاد سرو»نخستین کتاب را در ذکر روایات قهرمانی ایران نوشت و خاطره رستم دستان Roststahkm) رستخم)را با آن همه شکوه و جلال باقی گذاشت؛در همین زمان بود که یعقوب لیث(رویگرزاده سیستانی)،پس از درهم آمیختن بساط خلفا در شرق ایران،فرمان داد که شاعران به پارسی شعر بگویند و به محمد بن وصیف سیستانی که شعری عربی برای او گفته بود گفت:«چیزی را که من اندر نیابم نباید گفت». و در همین زمان بود که یک دهقانزاده ایرانی به نام«احمد بن سهل»در مرو که بساط حکومت چیده و دعوی استقلال داشت،«آزاد سرو»را تحت حمایت خود قرار داد،آزاد سرو سیستانی بود و خود را از نژاد سام نریمان میدانست.
فردوسی میگوید:
یکی پیر بُد نامش آزاد سرو که با احمد سهل بودی به مرو کجا نامه خسروان داشتی تن و پیکر پهلوان داشتی دلی پر ز دانش،سری پر سخن زبان پر ز گفتارهای کهن
و پس از اوست که شاهنامه ابو منصوری به فرمان ابو منصور عبد الرزاق نوشته شد.در شاهنامه،دو جریان فکری زروانی و مزدائی به هم آمیخته شدهاند.
اعتقاد به نبرد بین نیکی و بدی(اهورا و اهریمن) و توجه به ثواب و عقاب جهان دیگر و«مینو و دورخ» از کیش مزدائی رنگ گرفته،اما اعتقاد به بیاعتباری دنیا و پذیرش حاکمیت سپهر و روزگار و تاثیر بیچون و چرای آسمان در زندگی مردم،حالت حسرت و شک و جهل دباره آفرینش و جهان دیگر،عقاید زروانی هستند و ایرانیان زردشتی مسلمان شده،در زمان عباسیان،این عقاید را در دین اسلام هم وارد کردند.
ما،در شاهنامه،به چند شخصیت یا پهلوان نیمه عارف متاثر از کیش زروانی،مانند:ایرج، سیاوش و کیخسرو برمیخوریم.
ایرج برای صلح نزد برادران خود«سلم»و «تور»میرود و میگوید:
نه تاج کئی خواهم اکنون نه گاه نه نام بزرگی،نه ایران سپاه من ایران نخواهم،نه خاور،نه چین نه شاهی،نه گسترده روی زمین بزرگی که فرجام آن تیرگی است بدین برتری بربباید گریست
فارابی » شماره 62 (صفحه 153)
سیاوش نیز در برابر افراسیاب،این سخنان را به زبان میآورد و کیخسرو که از دو شاهزاده دیگر عارفتر است،از پادشاهی کناره میگیرد و در کوه ناپدید میشود.
در این گونه وقایع و همه اتفاقات دیگر،هرگز جدال دو عنصر خوبی و بدی از نظر دور نیست که ریشههای این تعارض را باید در جوهر ذاتی قهرمانان جستجو کرد.
«اشپیگل»میگوید:«اسفندیار پهلوان دینی موبدان است که از رستم از هرحیث برتر بوده و در جنگ با رستم که بنابر معلوم از طرف مادری بازمانده ضحاک است بالاخره با کمک جادو شکست مییابد».
اما میبینیم که فردوسی در شاهنامه رستم را به عنوان یک فرد قهرمان،جوانمرد و خداپرست ترسیم کرده است که حتی زمانی هم که میخواهد تیر گزآلود به زهر را به چشم اسفندیار بزند، خود را میخواهد در برابر خداوند و عقاب او تبرئه کند.
فردوسی میگوید:
پس آنگه نهادی ورا در کمان سر خویش کردی سوی آسمان همی گفت ای داور ماه و هور فزاینده دانش و فر و زور تو میبینی این پاک جان مرا روان مرا هم توان مرا که من چند کوشم که اسفندیار مگر سر بگرداند از کارزار به باداَفره این گناهم مگیر تو ای آفریننده ماه و تیر
به عقیده اشپیگل و بزرگانی چون او،تخمه و نژاد رستم که با سلاله اهریمن(آژیدهاک) آمیختگی دارد،تاثیر خود را در عمل رستم آشکار میکند.اما به نظر فردوسی،رستم در شاهنامه فطرتی پاک و نجیب دارد و مانند دیگر پهلوانان خداپرست است.با اینکه رستم وظیفه داشت از اسفندیار که جوانی شایسته و باایمان و نماینده پادشاه است،اطاعت کند،این اطاعت از فرمان (یعنی به بند کشیده شدن او)به دست اسفندیار و دسته بسته رفتن نزد پادشاه،برای رستم سخت گران و غیرقابل تحمل است،هرچند سیمرغ و زال پدر رستم هردو پیشگویی کردهاند که هرکسی اسفندیار را بکشد،در این جهان به رنج و بدبختی دچار شده و در جهان دیگر نیز سخت مجازات خواهد شد.زیرا اسفندیار با دلاوریههای خود،کیش اهورایی را در زمین واسطه رویین تن شده است و از سوی دیگر، پس از گذراندن«هفت خوان»خطرناک برای کشور ایران فداکاری کرده است.
این پیشگویی که سیمرغ و زال میکنند، انعکاسی از عقاید موبدان است،اما فردوسی به نظر موبدان چندان اهمیت نداده است،گذشته از این،ارتباط رستم با سیمرغ که از پدر به او به ارث رسیده است.به هیچ وجه مورد سوءظن نیست،زیرا این مرغ شگفتانگیز و معجزهآسا نیز خداپرست است.
هدف فردوسی از مقایسه موجودات اهورایی با اهریمنی،اتخاذ راه راست و بهره گرفتن از نتیجه این مبارزات و تعارضی است که در نهایت به گزینش راه مستقیم و مبارزه با بدیها و نابسامانیها و آزادی از چنگ دیوان و اهریمنان است.
فارابی » شماره 62 (صفحه 154)
به هرحال آنانی که مرتکب گناه شدهاند، باید کیفر شوند.
در حماسههای«همر»نیز وضع مشابهی با شاهنامه وجود دارد،با این تفاوت که هدف در شاهنامه عالیتر و عمق انسانی آن بیشتر است، مثلا در ایلیاد (Ilyad) هم پاریس (Paris) پسر پریام (Priam) پادشاه«تروا»بعد از مهمان شدن بر منلاس (Menelas) برادر پادشاه یونان زن او هلن (Hellen) را میفریبد و میرباید.
سران قبایل و ساکنان شهرهای یونان وظیفه خود میدانند که برای گرفتن انتقام و رفع توهین گرد پادشاه خود آگاممنون (Agamemnon) جمع شوند و او را در جنگ،بر ضد تروا یاری دهند و در اودیسه Odise نیز اولیس Ulis که یکی از پهلوانان جنگ ترواست و همه میپندارند که او مرده است،پس از سالها سرگردانی به خانه خود بازمیگردد و زن خود را از دست خواستگارانی که میخواستند جای او را بگیرند،بازمیگیرد و آنها را به کیفر خود میرساند.
نکته قابل توجه این است که در ایلیاد و اودیسه نزاع بیشتر بر سر زن است و در شاهنامه انگیزه جنگ عمیقتر و انسانیتر است.
در سراسر شاهنامه،اختلاف بر سر زن پیش نمیآید،مگر یک بار در شکارگاه و این دختر،همان مادر سیاوش است که به کاووس میسپارند.
فناپذیری و چشمه زندگی
تصویرپردازی انسانها و محیط اطراف آنها در ادامه داستان رستم قابل توجه است.مثلا در خوان پنجم،رستم وقتی به راهنمائی«اولاد» در راه مازندران،مکان دیو سپید را مییابد،ناچار میشود،دویست فرسنگ از میان دو کوه خطرناک بگذرد؛این راه با دویست چاه عمیق نامگذاری شده که دوازده هزار دیو نگهبان آن هستند. رستم از آنجا میگذرد و به رودخانهای میرسد که عرض آن دو فرسنگ است و مرزبانش دیوی است.
رستم همه این مراحل خطرناک را از سر راه میگذراند و بالاخره پیروزمندانه از جنگ دیوان رهسپار مازندران میگردد.در این جنگها رستم با موجوداتی به نام دیو روبروست که چیزی بین انسان و حیوان هستند.
در مقاله قبلی سخن از همنژاد بودن ایرانیان و تورانیان به میان آوردیم و دلائلی مختصر در این مورد ذکر کردیم.بنابر نوشته جغرافیدانان قدیم، توران همان ناحیه ماوراءالنهر است.در شاهنامه نیز رودخانه جیحون مرز ایران و توران نامیده شده است.
از مندرجات کتاب اوستا نیز چنین استنباط میشود که کشور توران همان مملکت خوارزم و نواحی آن سوی جیحون بوده است و اشاره کردیم که این بخش ایران را فریدون به یکی از پسرانش به نام تور داد و بخش غربی این کشور به سلم پسر دیگرش بخشید که سرزمین سرمتها (Sarmat) بود،که قلمروشان از شمال شرق دریاچه آرال شروع شده،تا رود ولگا امتداد مییافته است و در شاهنامه،قلمرو سلم کشور روم ضبط شده است.
یکی از دلائل هم نژاد بودن ایرانیان با تورانیان،این است که در کتاب اوستا همچنان که ایران مورد ستایش قرار میگیرد،توران نیز
فارابی » شماره 62 (صفحه 155)
ستوده میشود.در یکی از بخشهای قدیمی اوستا(فروردین یشت)آمده است:
فروهر پاکدین ارجهوت (Arejahvat) پسر تو را میستائیم و نیز گفته شده فروهران مردان و زنان پاک شیریم(سلم)را میستاییم.
از این گونه شواهد برمیآید که سه ناحیه ایران، توران و هند(آریاییهای این مناطق)،چنان به هم نزدیک بودهاند که در آثار دینی و آداب و رسوم مشترک آنها،کاملا منعکس است.از موضوع دور نشویم.در نوشته پیش،بحث از موجودیت سیمرغ به میان آمد و گفتیم،سیمرغ موجودی است انساننما و او تنها کسی بود که توانست افسانه فناناپذیری اسفندیار را زایل کند.
جنگ رستم با اسفندیار،یکی از پرمخاطرهترین مراحل زندگی رستم است،زیرا اسفندیار پر گشتاسب یکی از قهرمانان دین بهی است و کمربسته زرتشت است که هیچ سلاحی به او کارگر نیست و در واقع باید گفت که رویین تن و بیمرگ و شکستناپذیر است، اما توانایی سیمرغ چنان است که این قدرت را درهم میشکند و رستم را بر او چیره میکند.
یکی از آرزوهای انسان از آغاز آفرینش فناناپذیر بودن (immortlity) و آسیبناپذیری بوده است و آدمی در طول حیات خود،پیوسته درصدد بوده،تا آنجا که ممکن است از عمر طولانی برخوردار گردد و اگر بتواند به حیات ابدی دست یابد.
داستانهایی مانند یافتن آب حیات(چشمه زندگی)و رسیدن به عمر جاوید از قبیل داستان خضر و اسکندر،از همین مقوله است.در ادبیات جهان و در میان ملتهای کهن تاریخ،کسانی هستند که همین ویژگی را دارا میباشند.
داستان گیل گمش یکی از این حماسههاست و مفهوم آن رویین تن شدن است،یعنی انسانی یافت شود که بتواند آسیبناپذیر و بیمرگ باشد، اما میبینیم که جوهره این داستان هم سرانجام به فلسفه چارهناپذیری مرگ منتهی میشود.
دیگر حماسه،آشیل (Asil) با اخلیوس (Axilleus) از ارباب انواع یونان باستان،پسر تتیس و پله (pelee) ،مشهورترین قهرمانان یونان در داستان ایلیاد است.او هکتور را به قتل میرساند،اما عاقبت به دست پاریس (paris) به سبب تیر مسمومی که به پایش میزند،کشته میشود.
آشیل،به دست مادرش که از«ایزدان»بود، در آب رودخانه استیکس (Styx) غسل میکند و رویین تن میشود.به این معنی که مادرش پاشنه پای او را میگیرد و همه بدن او را در آب فرو میبرد.بدن آشیل رویین میشود،جز پاشنه پایش که در دست مادر است.
دیگر،زیگفرید (Siegfried) قهرمان حماسه بیبلونگن است که با کشتن اژدهای سهمگین و تماس بدنش با پوست اژدها رویین شده و او نیز بواسطه آسیبناپذیری یک نقطه از بدنش کشته میشود و...
از این افسانهها در میان ملتهای کهن بسیار است که داستان اسفندیار را در حماسههای ایران باستان،میتوان از همین قبیل دانست،زرتشت پیامبر به اسفندیار انار میدهد که از میوههای متبکر است و او را رویینتن میکند.
در«زراتشتنامه»که از مآخذ کهن سرچشمه گرفته،چنین آمده است که زرتشت به وسیله
فارابی » شماره 62 (صفحه 156)
چهار ماده متبرک،چهار تن را رویین کرد.
بوی گل را به«جاماسب»،جام شمشیر را به «پشوتن»،شراب را به«گشتاسب»و انار را به «اسفندیار»داد،که هرچهار نفر دارای زندگی جاوید شوند.شاید شراب که آشامیدنی است، با آب مقدس هم نسبت داشته باشند.و می بینیم که در بین یونانیان،آب رودخانه مقدس و در ادبیات اسلامی چشمه زندگی است،که خضر و اسکندر در پی آن میروند و سپس در ادبیات عرفانی ما این چشمه زندگی است که به صورت سمبل درآمده و نقش بزرگی در آفرینش تمثیلهای عرفانی دارد.در اوستا،سیمرغ بر درخت شگفتآور و ویسپویس (Vispois) آشیانه دارد.این درخت در میان دریای فراخکرت است و بذر همه نهالها از آن است.
در صفحه 151«داستان داستانها»نوشته دکتر محمد علی اسلامی ندوشن به نقل از تعبیر شیخ شهاب الدین سهروردی چنین آمده:
«تعبیری که شیخ اشراق،سهروردی از سیمرغ در همین ماجرای رستم و اسفندیار دارد، مبین خاصیت«جلوه حق»بودن اوست که چشم خامان را تیره میکند،مینویسد:در سیمرغ آن خاصیت است که اگر آئینهای یا مثل آن بر زیر سیمرغ دارند،هردیده که در آن آئینه نگرد،خیره شود.زلال جوشنی از آهن بساخت،چنانکه جمله مصقول بود و در رستم پوشانید و خودی مصقول بر سرش نهاد.آئینهای مصقول بر اسبش بست.آنگه رستم را از برابر سیمرغ در میدان فرستاد.
اسفندیار را لازم بود،در پیش رستم آمدن. چون نزدیک رسید،پرتو سیمرغ بر جوشن و آئینه افتاد.از جوشن و آئینه،عکس بر دیده اسفندیار آمد،چشمش خیره شد،هیچ نمیدید.توهم کرد و پنداشت که زخمی به هردو چشم رسید،زیرا که دگر آن ندیده بود،از اسب درافتاد و به دست رستم هلاک شد.»
چنان که ملاحظه میشود،شیخ اشراق در تاویل خود از ماجرای رستم و اسفندیار،حق به رستم داده است،چه او را از پشتیبانی«تجلی حق»(به صورت درخشش تن سیمرغ)برخوردار داشته است.
در منطق الطیر عطار،نهایت آرزوی مرغان که در واقع سالکان طریقاند،رسیدن به جایگاه سیمرغ است که مقصد نهایی عارفان است و برای نیل به این مقصود،مرغان نیاز به راهنما و در اصطلاح عرفان،پیر یا مرشد دارند،زیرا طی طریق با مواجهه شدن با هفت وادی خطرناک که عطار آن را هفت شهر عشق نامیده،طاقت فرساست.
این است که مرغان نزد هدهد میروند.این هدهد همان پوپک(شانه به سر)است که این مقامات را پیموده،بیابانها را گشته،سفرها کرده و پیک سلیمان بوده است.او با مرغان سخن میگوید و آنان را برای این سفر روحانی آماده میکند.
شخصیتهای انسانی در قالب حیوان
در مبحث گذشته سخن از سیمرغ بود و نقش او در ادبیات حماسی و هم عرفانی زبان فارسی. در آثار دیگری مانند:کلیله و دمنه،مرزباننامه، سندبادنامه،هزار و یکشب،طوطینامه و بسیاری از داستانهای مثنوی مولوی و عطار و سعدی و دیگر شاعران و نویسندگان زبان فارسی،منابع
فارابی » شماره 62 (صفحه 157)
عظیمی از افسانهها مشاهده میشود که در آنها نقش جانوران و پرندگان همانند انسانهاست. به عبارت دیگر همه این حیوانات تصویری از اعمال خوب و بد انسانها هستند.
در بعضی از این آثار که حیوانات نقشآفرین هستند،آن چنان در شخصیتهای گوناگون انسانی مستحیل میشوند،که خواننده در حین داستان فراموش میکند که این بازیگران موجوداتی جز انسانندو با سرنوشت آنها چنان جدی و منطقی برخورد میکند که همهچیز باورش میشود.تعمق میکند،میاندیشد،از عالم خیال به جهان واقعی و سرنوشت حقیقی انسان انتقال مییابد و خلاصه آنکه خود را در مقام شخصیتهای داستان قرار میدهد.
بزرگترین اثر جاوید و ارزنده زبان فارسی از این گونه تألیفات،کتاب«کلیله و دمنه»است.
همانطور که میدانیم،اصل این کتاب به زبان هند باستان(سنسکریت)بوده،که در قرن سوم میلادی به وسیله برهمنی ویشنویی که در کشمیر میزیسته،جمعآوری شده و موضوع آن در واقع،آموختن فن زندگی به شاهزادگان و فرمانروایان است.
منبع دیگر کتاب،مجموعه عظیم مهابهاراتا (mahabgarata) است،که یکی ازآثار پر حجم ادبی دنیا محسوب میشود و شامل 000052 بیت است.در حالی که شاهنامه فردوسی 06 هزار و«ایلیاد» (ilyad) هومر بیش از 01 هزار و اودیسه (odise) در حدود 02 هزار بیت دارد.
ابیات مهابهاراتا،در یک زمان جمعآوری نشده،بلکه در زمانهای مختلف و به دست مؤلفان مختلف گردآوری شده است.تقدس این کتاب نزد هندوان باستان از کتاب«ودا» (veda) که کتاب دینی و مقدس هندوان است نیز بیشتر است.
اصل کتاب کلیله و دمنه که به زبان هندی پنجه تنتره (pancatantara) نامیده میشد و به معنی«پنج اندرز»است،فقط شامل پنج باب یا داستان بوده که بنابر مشهور در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی و به وسیله«برزویه طبیب مروزی»که پدرانش اهل شیراز بوده و خود در مرو نشو و نما یافته بود،از هندوستان به ایران آورده شد.برزویه این کتاب را به زبان پهلوی برگردانده البته برزویه نیز مطالبی بر آن افزوده که مهمترینش باب نخستین کلیله و دمنه فعلی یعنی«باب برزویه طبیب»است که شرح وقایع زندگی خود اوست.
این پنج باب پنجه تنتره عبارتند از:باب شیر و گاو،باب دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو،باب بوف و زاغ،باب بوزینه و باخه،باب زاهد و راسو.
ناگفته نماند که متن ادبی پنج باب از زبان سانسکریت به فارسی معاصر،توسط دکتر پروفسور«ایندوشیکر»استاد مدعو کرسی زبان هندی و سنسکریت در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ترجمه شد.
متن کتاب برزویه در قرن دوم دوره اسلامی (حکومت عباسیان)،به وسیله«روزبه پارسی» (ابن مقفع)از پهلوی به زبان تازی گردانده شد. ابن مقفع نیز ابواب و مطالبی بدان افزود و آن را کتاب کلیله و دمنه نامید.ابن مقفع با ترجمه استادانه و توانای خود،اثری به وجود آورد،که قرنها در آثار ادبی عرب بیمانند بود،تا جایی
فارابی » شماره 62 (صفحه 158)
که بعضی از ادبا و کارشناسان عرب پنداشتهاند کتاب کلیله و دمنه ساخته خود ابن مقفع است.
در عهد بهرام شاه غزنوی کتاب ابن مقفع به وسیله ابولمعالی نصر اللّه بن احمد که منشی دیوان پادشاه بود،ترجمه شد.کلیله و دمنه نصر اللّه بن احمد را میتوان یکی از شاهکارهای بزرگ نثر زبان فارسی دانست و این همان کتابی است که دهها بار به زبانهای زنده دنیا ترجمه شده و شهرت جهانگیر یافته است.
در کتاب پنجه تنتره،برزویه تمام مطالب کتاب را از زبان دانشمندی به نام«بیدپای»نقل میکند که بنا به خواهش پادشاهی به نام«دابشلیم»است که از رایان هندی است.این داستانها که از زبان حکیمی فرزانه نقل میشود،حاوی مطالب اخلاقی و حکیمانه است که نواقص نفسانی و عواطف آدمی را آشکار میکند و در واقع دستور العملی برای رستگاری انسانهاست که در شخصیت و به زبان حیوانات بیان میشود.
در شرح اغلب این داستانها،مسئله تضاد (پارادوکس)به چشم میخورد،دوستی و دشمنی،خیانت و وفاداری،نگاهداشت عهد و پیمان،خودخواهی و جاهطلبی،از خود گذشتگی و ایثار و...همه از ویژهگیهای انسان است که قهرمانان داستان از خود بروز میدهند.اینها در واقع تحلیلی از«روانشناختی»و«جامعه شناختی»آن روزگاران است که بسیاری از آنها با خصوصیات و مسایل اجتماع امروز قابل انطباق هستند.
موضوعات پنج باب پنجه تنتره عبارتند از: جدایی دوستان،به دست آوردن دوستان صادق و یکدل،جنگ بوفان و زاغان،از دست دادن مزایای مکتب،فاعل اعمال نسنجیده.
ابن ندیم مورخ معروف،کلیله و دمنه را دارای 71 یا 81 باب میداند و باید دانست که کلیله و دمنه نصر اللّه منشی در حال حاضر دارای همین تعداد ابواب است و در واقع آنچه امروز به نام کلیله و دمنه در دست ماست،کتابی است مفصل و کامل که با پنجه تنتره هندی قابل مقایسه نیست و فقط میتوان پنجه تنتره را پایه و موجد این کتاب دانست.
در اولین باب اصلی کلیله و دمنه یعنی باب شیر و گاو(باب الاسد و الثور)،رای هندی از برهمن میخواهد،مثل دو دوستی را بیان کند که با سعایت یک سخنچین،دوستی آنها به دشمنی بدل میشودت و به عداوت و مفارقت میکشد.
ابتدای این باب چنین آغاز میشود:
«رای هند فرمود برهمن را که:بیان کن از جهت من مثل دو تن که با یکدیگر دوستی دارند و به تضریب نمام خائن بنای آن خلل پذیرد و به عداوت و مفارق کشد.سپس برهمن با آوردن داستان بازرگان،به بیان داستان اصلی شیر و گاو میپردازد:بازرگانی که مال بسیار داشت، پسرانش بزرگ شدند،اما از کسب اعراض کردند و دست اسراف به مال پدر دراز کردند.بازرگان چند اندرز به آنها داد،پسران بازرگان نصیحت پدر را پذیرفتند و پسر بزرگ او روی به تجارت آورد و سفر دور اختیار کرد.با او دو گاو بود که یکی را«شتربه»و دیگری را«بندبه»مینامیدند، در راه زمین پر گلی پدید آمد و شتربه در آن فرو رفت و در گل بماند.پسر بازرگان کسی را به مراقبت او برگماشت تا گاو را مراقبت کند و
فارابی » شماره 62 (صفحه 159)
پس از بهبود گاو به بازرگان بپیوندد.آن مرد یک روز از گاو مراقبت کرد،اما خسته شد و گاو را در آنجا رها کرد و رفت.
پس از آنکه گاو سلامت و نشاط خود را بازیافت،به چرا مشغول شد و در حالت نشاط بانگ برداشت.این صدا به گوش شیر سلطان جنگل که در آن نزدیکی بود،رسید و از اینجاست که داستان شیر و گاو آغاز میشود.
اما به جز شیر و گاو،آنکه نقش موثری در این داستان ایفا میکند،روباهی جاهطلب و تیزهوش و مکار به نام دمنه است که با برادر هوشمند خود کلیله،به حالت گمنامی در میان وحوش زندگی میکنند.
صدای گاو هرروز رساتر میشود،و این صدا که شیر هرگز مانند آن را نشنوده بود،رعب و وحشتی در او پدید آورد،زیرا شیر صاحب صدا را از خود قویتر میداند و از آن میترسد که موجودی قویتر جای او را بگیرد و به آقایی و حکومتش خاتمه دهد.
شیر ترس خود را از اطرافیان پنهان میدارد. دمنه که حیوان تیزهوشی است به این راز پی میبرد و آن را با برادر خود کلیله در میان میگذارد و نظر او را در مورد نزدیکی خود با پادشاه به این بهانه جویا میشود.
کلیله نیز که مانند دمنه باهوش و زیرک است،اما طبع ماجراجویانه گستاخی دمنه در او نیست،به برادر خود میگوید:
«ما بر درگاه این ملک آسایشی داریم و طعمهای مییابیم و از آن طبقه نیستیم که بر مفاوضت ملوک مشرف توانند شد.از این حدیث در گذر،که هرکه به تکلف کاری جوید که سزاوار آن نباشد،بدون آن که رسد که به بوزینه رسید».
گفت:چگونه؟
گفت:«بوزینهای درودگری را دید که بر چوبی نشسته بود و آن را میبرید و دو میخ در پیش او،هرگاه که یکی را بکوفتی دیگری که بیشتر کوفته بودی برآوردی.در این میان دروردگر به حاجتی برخاست.بوزینه بر چرب نشست از آن جانب که بریده بود.انثیین او در شکاف چوب آویخته شد و آن میخ که در کار بود پیش از آنکه دیگری بکوفتی برآورد.هردو شق چوب به هم پیوست،انثیین او محکم در میان بماند،از هوش بشد.درودگر باز رسید وی را دستبردی سره بکرد تا در آن هلاک.و از اینجا گفتهاند: «درودگری کار بوزینه نیست».
دمنه این داستان را شنید،اما به کلیله گفت: «بدانستم،لکن هرکه به ملوک نزدیکی جوید، برای طمع قوت نباشد که شکم به هرجای و به هرچیز سیر شود...فایده تقرب به ملوک رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان و قناعت از دنائت طبع و قلت مروت باشد... و هرکه را همت او طعمه است در زمره بهایم محدود گردد.چون سگ گرسنه به استخوانی شاد شود و به پارهای نان خشنود گردد و شیر باز اگر در میان شکار خرگوش گوری ببیند،دست از خرگوش بدارد و روی به گور آرد».
و در ادامه دمنه میگوید:«و هرکه به محل رفیع رسید اگر چون گل کوتاه زندگانی باشد، عقلا آن را عمر دراز شمرند...و آنکه به خمول راضی گردد اگرچه چون برگ سرو دیرپاید به نزدیک اهل فضل و مروت وزنی نیارد».
«کلیله گفت شنودم آنچه بیان کردی.لکن
فارابی » شماره 62 (صفحه 160)
به عقل خود رجوع کن و بدان که هرطایفهای را منزلتی است و ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را مرشح توانیم بود...»
آنچه در این گفت و شنود مهم است، شخصیت متفاوت این دو روباه یا به اصطلاح دو شگال است.هردو باهوش و زیرکند.هردو خردمند و باریکبین و آیندهنگرند،اما میبینیم از نظر فکری،دمنه نقطه مقابل کلیله است،در حالی که هردو از یک خانوادهاند و در یک محیط پرورش یافتهاند.دمنه هرگز راه کلیله را نمیپسندد و از مشکلات و مخاطراتی که او را تهدید میکند،نمیهراسد.
در این داستان که مباحثه و مجادله کلیله و دمنه به طول میانجامد،خواننده کلیله را موجود محتاط و دوراندیشی تصور میکند که با کمپلکسهایی ناشی از خود کمبینی و ناچاری در برابر قدرت هنجارها و انگارهها روبروست و معتقد است که حد و مرز و دیواری در میان افراد اجتماع کشیده شده که هرفردی از طبقه و محدوده خود نمیتواند تجاوز کند و پای فراتر نهد،تا بتواند با سازش با نیازها،واقعیت موجود را درک کند.
اما دمنه راهی را میپیماید که حاصل پارادوکس این معنی است و میخواهد فرصتی بیابد تا از واقعیتهای ناکامروا فاصله بگیرد و اگرچه برای مدتی کوتاه،وظیفه خود را برای رعایت هنجارهای حاکم از یاد ببرد و به تحرک و خلاقیت خود مجال خودنمائی دهد و از طریق گستاخی و ماجراجوئی به خلاقیتهای شجاعانه خود دست باید.
آنچه در این داستان زیبا و شگفتانگیز است، قدرت و توانائی در ترسیم و به اجرا درآمدن عناصری است که در انیمیشن بسیار مورد توجه است،مانند:انساننمایی،شخصیتپردازی، استفاده از قرادادهای اجتماعی،نقش فانتزی و واقعیت نمایی.
شخصیتها در کنش و تقابل با یکدیگر
در کتاب کلیله و دمنه مسایلی از قبیل دوستیهای ناپایدار و دوستیهای ثابت و قابل اعتماد،تعامل هنجارها و تنشهای ناهنجار، ناشکیبی و شکیبایی،وفای به عهد و بدعهدی و...همه و همه در آفرینش شخصیتها دخالت دارد.
کلیله،دمنه را از نزدیک شدن به دربار پادشاهان برحذر میدارد،اما دمنه در جواب میگوید:«فایده تقرب به ملوک،رفعت منزلت است و اصطناع دوستان و قهر دشمنان و قناعت از دنائت همت و قلت مروت باشد.و هرکه همت او طعمه است،در زمره بهایم معدود گردد.»و دمنه در ادامه این سخنان میگوید: «هدف من رسیدن به مقام بلند است و آن که به خمول راضی گردد،اگرچه چون برگ سرو دیر پاید،به نزدیک اهل فضل و مروت،وزنی نیارد.»کلیله همه سخنان او را میشنود،اما دست از اندرز و باز داشتن او،برنمیدارد.دمنه هدف خود را دنبال میکند و از همه مقتضیات و وقایع به نفع خود استفاده مینماید،تا آن که خود را به شیر معرفی میکند و آن چنان به او نزدیک میشود،که مورد اعتماد کامل شیر قرار میگیرد و جایگاهی بس رفیع به دست میآورد،اما پس از مدتی«شتربه»(گاو)جای دمنه را میگیرد و این امر حسادت دمنه را برمیانگیزد،دمنه با
فارابی » شماره 62 (صفحه 161)
حیله و چارهجویی،به دشمنی شیر و گاو دامن میزند،تا آن که شیر و گاو با هم مواجه شده و در نتیجه گاو کشته میشود.دمنه گاو را به قیام علیه شیر متهم میکند و آنچنان در شیر میدمد،که شیر خود را برای جنگ با گاو آماده میکند،مثلا به شیر میگوید:«هرگاه که این غدار مکار بیاید،آماده ساخته باید بود تا فرصتی نیابد و اگر بهتر نگریسته شود،خبث عقیدت او در طلعت کژ و صورت نازیبایش مشاهدت افتد؛که تفاوت میان ملاطفت دوستان و نظرت دشمنان ظاهر است و پوشیدن آن بر اهل تمیز متعذر.»و به شتربه نیز میگوید:«چون به نزدیک او[شیر] روی،علامات شر بینی،که راست نشسته باشد و خویشتن را برافراشته و دم بر زمین میزند.» شتربه گفت:«اگر این نشانها دیده شود،حقیقت عذر از غبار شبهت بیرون آید.»بعد از آن که شیر گاو را میدرد،دمنه احساس میکند که میتواند نفس راحتی بکشد و دوباره جایگاه اصلی خود را باز مییابد.اما این منصب نیز برای دمنه نمیپاید و همچنان که برادرش کلیله گفته بود به زودی تباه میشود و راز مکر دمنه را به محاکمه میکشاند،قضات او را محکوم میکنند. دمنه به زندان میافتد و در نهایت خواری و گرسنگی و ناتوانی میمیرد.در دیگر بابهای کلیله و دمنه تضاد و واکنشهای زیادی از این قبیل دیده میشود که هرکدام،میتواند موضوع جداگانهای از یک عکسالعمل مثبت یا منفی باشد.در این کتاب مسایلی از قبیل دوستیهای نا پایدار که منجر به دشمنی میشود،دوستیهای ثابت و قابل اعتماد،تعامل هنجار و تنشهای ناهنجار و شخصیتهای بدمنش و نیک سیرت، وفای به عهد و بدعهدی و نابکاری،ناشکیبی و شکیبایی،تثبیت شخصیت و فرصتطلبی و بالاخره هنجار ستیزی و بهنجاری،همه و همه در آفرینش شخصیتها دخالت داشته است. و این حیواناتاند که در لباس انسانها ظاهر میشوند و یک انیماتور میتواند با الهام از هر یک از این پرسوناژها،به خلق اثری تازه بپردازد که همه عناصر یک فیلم پویانمایی،در آن مشاهد شود و وسیلهای برای شکوفایی میراث ادبی و معرفی آن به علاقهمندان هنر باشد.
مثلا دمنه یک شخصیت مکار،فرصتطلب و ماجراجوست،که در راه رسیدن به اهداف غیر منطقی خود،از هیچ کوششی فروگذار نمیکند و برای رسیدن به هدف نادرست خود به هردستآویزی،دست مییازد و آنگاه که کلیله او را از ادامه این راه برحذر میدارد و میگوید:«...چگونه در هلاک گاو سعی توانی پیوست و او را قوت از تو زیادت است و یار معانی نشاید نگریست،که بنای کارها به قوت ذات و استیلای اعوان نیست و گفتهاند:آنچه به رأی و حیلت توان کرد به زور و قوت، دست ندهد».سپس داستان«زاغ و مار»را برای اثبات نظر خود بیان میکند:«آوردهاند که زاغی بر بالای درختی خانه داشت و در آن حوالی سوراخ ماری بود،هرگاه که زاغ بچه بیرون آوردی،مار بخوردی،چون از حد بگذشت و زاغ در ماند،شکایت آن بر شگال که دوست وی بود،بکرد و گفت:میاندیشم که خود را،از برای این ظالم جان شکر باز
فارابی » شماره 62 (صفحه 162)
رهانم.شگال پرسید که:به چه طریق قدم در این کار،خواهی نهاد؟گفت:میخواهم که چون مار در خواب شود،ناگاه چشم جهان بینش برکنم،تا در مستقبل،نوردیده و میوه دل ممن از قصد او ایمن گردد،چه خردمند قصد دشمن بر وجهی کند که در آن خطر نباشد و زینهار تا چون ماهی خوار نکنی که در هلاک پنج پایک سعی پیوست و جان عزیز خویش به یاد داد.زاغ پرسید که چگونه؟ گفت:...و سپس داستان مرغ ماهیخوار و پنچ پا یک(خرچنگ)را برای او بیان میکند. نویسنده کلیله و دمنه در این داستان از پنج پایک،قهرمانی خلق میکند که با شجاعت و فداکاری و از خود گذشتگی،انتقام ماهیان را از ماهیخوار میگیرد.دمنه با بیان داستان پنج پایک میخواهد کلیله را متقاعد کند بر این که،انسان با فکر و چارهاندیشی میتواند کاری کند که هرگز با داشتن قدرت و توانایی ظاهری و پشتیبانی یاران و امکانات مادی از او ساخته نیست.در این داستان،دو شخصیت متمایز در برابر هم قرار گرفتهاند. یکی ماهیخوار است که به هنگام عجز،به صورت شخصیتی قاهر و مکار درآمده که میخواهد،زندگی خود را با کشتار و مرگ زیردستان تأمین کند،از این رو غمناک در کنار برکه مینشیند و هنگامی که پنج پایک از آنجا میگذرد،خود را مظلوم و مغموم نشان میدهد،آنچنان که پنج پایک هرگز او را چنین ندیده بود.پنج پایک علت این اندوه را میپرسد و میگوید:تو را غمناک میبینم!؟ ماهیخواهر با حیله داستانی از خود میسازد و اظهار میدارد:«چگونه غمناک نباشم که غذای من یک دو ماهی بود که هرروز از این برکه شکار میکردم،امروز دو صیاد از اینجا گذشتند،یکی از آنها به دیگری گفت:«در این آبگیر ماهی بسیار است،تدبیر ایشان بباید کرد» دیگری گفت:«فلان جای بیشتر است،چون آنها را شکار کردیم به اینجا میآییم.»اگر حال این گونه باشد،باید دست از جان بردارم و به رنج گرسنگی،بلکه مرگ تن بدهم...
پنج پایک نزد ماهیان میرود و آنان را خبر میکند،همه برای مشورت نزد ماهیخوار میآیند و معتقدند،کسی که مورد مشورت قرار میگیرد،امین است و از او التماس میکنند که چارهای بیندیشد.ماهیخوار میگوید:«من در این نزدیکی آبگیری را میشناسم که بسیار باصفا و در عین حال از دسترس صیادان دور است.اگر بتوانیم از اینجا نقل مکان کنیم و به آنجا رویم،از آسیب صیادان در امان خواهیم ماند،اما انتقال شما به آنجا دشوار،بلکه غیر ممکن است. ماهیان با عجز و التماس از او کمک میخواهند و بالاخره ماهیخوار با پذیرش هزار منت از آنان،قرار میگذارد،هرروز چند تن از آنان را به آبدان ببرد.چون مدتی گذشت،پنج پایک نیز نزد ماهیخوار آمد و از او تقاضا کرد که به آنجا منتقل شود.ماهیخوار او را در منقار گرفت و روی بدان محل نهاد.پنجپایک،در اوج هوا از دور استخوان بسیار دید و فهمید که بر سر ماهیان چه آمده است!؟
با خود اندیشید که:«خردمند چون دشمن را در مقام خطر بدید و قصد او در جان خود مشاهدت
فارابی » شماره 62 (صفحه 163)
کرد،اگر کوشش فروگذارد،خون خویش سعی کرده باشد و چون بکوشد،اگر پیروز آید،نام گیرد و اگر برخلاف آن کاری اتفاق افتد،باری کرم و حمیّت و مردانگی و شهامت او مطعون نگردد و با سعادت شهادت،او را ثواب مجاهدت فراهم آید.» پس خود را به گردن ماهیخوار افکند و حلق او را بفشرد.ماهیخوار بیهوش بر زمین فرود آمد و یکسر به زیارت مالک رفت.سپس آمد و ماهیان را از ماجرا آگاه گردانید.ماهیان شاد شدند و مرگ ماهیخوار را عمری دوباره شمردند و آن گاه در غم یاران گذشته به سوگ نشستند.
اینها نمونههایی از ادبیات منثور و منظوم ماست که شاید کتاب کلیله و دمنه یکی از قدیم ترین منابع زبان فارسی است و اینگونه منابع،در ادبیات ملتهای دیگر نیز وجود دارد،مسایلی از نوع تجلیات جامعهشناختی و روانشناختی نیز در این متون یافت میشود،که این واقعیات از راه روایت داستان ما را به وجود پرسوناژهای گوناگون رهنمون میشود و میتوانیم به عناصر تکنیکی آنها دست یابیم،اگرچه در پندار ما این عناصر قدیمی،کهنه مینماید و شاید بیندیشیم که با استفاده از این منابع،راه به جایی نخواهیم برد.اما علیرغم این تصور،باید دانست که همین مایههای قدیمی که در میان اقوام و ملل وجود دارد،میتوانند دستمایه خلق اثری تازه شوند و از بازسازی و رنگآمیزی تازه،آنها در قالب تصویرهای متحرک کشید و از آنها کاراکترهای تازهای ساخت که خالی از شگفتیهای تازه و جالب و مناسب با زمان نباشد.آنچه قابل اهمیت است،دستیابی به عناصر تکنیکی این روایات و داستانهاست.
تعارض نیکی و بدی در قالب شخصیتهای تخیلی
در بحث گذشته،از هدف فردوسی در شاهنامه سخن گفتیم و یادآور شدیم که نظر فردوسی از مقایسه موجودات اهریمنی با اهورایی،اتخاذ راه راست و بهره گرفتن از نتیجه مبارزات و تعارض آنها است،در نهایت گزینش و تمایز هدفهای انسانی و مبارزه با بدیها و نابسامانیها و آزادی از چنگ دیوان و اهریمنان است.
شخصیتهای نیک و بد شاهنامه،اعم از ضحاک و فریدون،سیاوش و سودابه،سلم و تور و ایرج،یا شخصیتهای تخیلی مانند دیو و اژدها،زن جادو و امثال آنها که همه آفریدگان اساطیری و افسانهای شاهنامهاند،پیوسته در تعارض و جدال با یکدیگرند،حتی زمین و آسمان نیز از این تأثیر در امان نیستند.در کتاب اوستا آمده است که ارواح پلید به کشوری که ایرانیان(آریاییها)در آن زندگی میکردند، ناگهان حمله کردند،زمین سرد شد و قبایل آریایی ناگزیر شدند به سرزمینهای دیگر مهاجرت کنند.بنابر روایت«ودا»کتاب مقدس هندوان،این مهاجرت و پراکندگی در حدود سه هزار سال(سی قرن)قبل از میلاد مسیح بوده است،که در آن زمان قشر عظیمی از یخ ناگهان زمین را پوشاند و همهچیز منجمد شد.در اوستا آمده است:«در زمان«جم»اهورامزداد به او فرمان میدهد که چون یخبندان فراخواهد رسید،او باید پناهگاهی برای بقای موجودات در زمین بسازد.»پایان این یخبندان با فصل معتدلتری مصادف شد که آغاز بهار بود جمشید آن را به
فارابی » شماره 62 (صفحه 164)
عنوان سال نو جشن گرفت و نوروز نامید.
در جنگهای طولانی ایران و توران که جنگ نماد راستی با نماد اهریمنی است،این نشانهها به خوبی آشکار است.در حالی که ایرانیان و تورانیان از یک نژادند و برخلاف تصور، تورانیان آنچنان که فردوسی گفته است همه ترک نیستند.افراسیاب پادشاه توران زمین که نامش در«اوستا»فرنگرسین است و در پهلوی فراسیاک نامیده شده،خود پسر پشنگ،پسرزاده سلم،پسر تور پسر فریدون است.و میدانیم که طبق روایت شاهنامه،فریدون پادشاه پیشدادی، پس از کناره گرفتن از سلطنت،کشور خود را بین سه فرزندش،ایرج و سلم و تور تقسیم کرد که در این تقسیم خاک توران به تور واگذار شد و ایران به ایرج و نواحی غرب به سلم.نام فریدون و پدرش آبتین،در کتاب مقدس هندوان هم ذکر شده و در اوستا سلم،سئیریم،تور، توئیری و ایرج اثیری آمده است.
به هرحال،بسیاری از قهرمانان تخیلی شاهنامه، موجوداتی هستند که انساننما هستند یا در مرز انسان و حیوان قرار دارند.ضحاک از این گونه شخصیتهاست.در کتاب«ودا»که نام فریدون و آبتین ذکر شده،اژدهای دو سر،به دست فریدون کشته میشود و این اژدها همان کسی است که به«آژدی دهاک»و در شاهنامه به ضحاک تبدیل میشود،که سرشت او با اهریمن و حیوان آمیخته است.
داستان سیمرغ،که زال را بر بلندای البرز پرورانید،خود یکی از تجلیات این موجودات انساننماست.او که از مرغهای اساطیری قوم آریاست،حتی در حماسههای چینی هم وارد شده است.«سکاها»قومی که از نزدیک چین تصرف تا نواحی شرقی و شمالی ایران کنونی را در تصورف داشتند،فرهنگ خود را در بین همسایگان گسترش دادند و میدانیم که خانواده رستم نیز از آنان بودهاند،زیرا رستمزاده زابلستان است.نام سیمرغ در اوستا«سئنا Saena »ذکر شده و مورد ستایش قرار گرفته است.در حماسههای ملی ایران،سیمرغ شخصیتی نیمه انسانی است،زیرا پس از آن که زال را در چکاد البرز کوه میپرورد،مقداری از پرهای خود را به او میدهد،تا هروقت نیازمند به کمک او شد،یکی از آنها را بسوزاند؛تا سیمرغ ظاهر شود و مشکل او ر حل کند و میبینیم که رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن،به یاری زال همین کار را میکند و یا به دست آوردن چوب گز،اسفندیار را میکشد.
مسأله دیگر که بسیار جالب توجه است،این است که سیمرغ علاوه بر مرغ بودن،به عنوان مردی پارسا و خردمند هم شناخته شده،به این دلیل،نامش در فرهنگها به عنوان دانا و حکیم نیز آمده است.
در سمبلهای عرفانی ایرانی،سیمرغ،مظهر دانایی، فراست،کمال،روحانیت و مقصد نهایی عارفان است که در کوه افسانهای قاف زندگی میکند.
در منطق الطیر عطار،آنگاه که مرغان جمع میشوند و میخواهند به کوه قاف بروند،مقصد نهایی آنان دیدار سیمرغ است که فقط سی مرغ به این هدف نایل میشوند و در آنجا جلوه سیمرغ بر آنان ظاهر میشود.در افسانههای چینی هم سیمرغ (سیان-هو)چنین نقشی دارد و جالب است که سیمرغ برای یافتن درخت گز،به کرانه دریای چین سفر میکند و رستم را با خود میبرد.
اگر به داستانهای هفت خوان رستم و اسفندیار توجه کنیم،همین انساننمایی و
فارابی » شماره 62 (صفحه 165)
شخصیتآفرینی کاذب مشاهده میشود.مثلا در هفت خوان،رستم با این گونه موجودات روبهرو میشود و در خوان سوم که رستم در خواب است،اژدهایی به سراغ رخش میآید. رخش ناچار میشود چند بار رستم را از خواب بیدار کند و هربار بلافاصله اژدها ناپدید میشود تا آنجا که رستم به خشم میآید و رخش را تهدید میکند که اگر بار دیگر چنین کنی سرت را از بدن جدا میکنم.بالاخره بار آخر که رستم سراسیمه از خواب برمیخیزد،با اژدها روبهرو میگردد و به او حمله می کند و جالب است که رستم و اژدها با یکدیگر گفتوگو میکند و هریک دیگری را تهدید میکنند.بدو اژدها گفت:«نام تو چیست؟»که زاینده را بر تو باید گریست!چنین داد پاسخ که:
بدو اژدها گفت نام تو چیست که زاینده بر تو باید گریست بدو داد پاسخ که من رستمم ز دستان سامم،نه از نیرمم ببینی ز من دستبرد نبرد سرت را هماکنون در آرم به گرد
در خوان چهارم،رستم به دشت خرمی میرسد و در آنجا سفرهای گسترده و غذا و شراب میبیند، میپندارد که آن خوان ایزدی است،در این حال پیرزن جادو که خود را به صورت زن زیبایی در آورده،در برابر رستم ظاهر میشود.رستم خدای خورشید را میستاید که چنین نعمتهایی به او ارزانی داشته است،اما تا نام خدا را میبرد،رنگ چهره زن دگرگون میشود و به صورت زن جادو درمیآید که رستم با کمند او را میگیرد و سر از بدنش جدا میکند.
منابع
1-اساطیر ایران،مهرداد بهار،انتشارات،بنیاد فرهنگ ایران،341،چاپخانه زر
2-اساطیر یونان،باز نوشته راجر لنیلمن گرین،ترجمه عباس آقاجانی،ویرایش دوم،سروش،تهران،0731
3-ایران در عهد باستان،جلد اول،دکتر جواد مشکور، چاپخانه سازمان تربیت معلم و تحقیقات تربیتی،تهران، 3431
4-داستان داستانها،رستم و اسفندیار،محمد علی اسلامی ندوشن،چاپ دوم تهران،خرداد 6352
5-رویاهای بیداری-مجموعه گفتهها و نوشتهها درباره سینمای انیمیشن،کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،گردآورنده و ویراستار مهدی فرودگاهی، چاپ اول،اسفند ماه 7731
6-شاهنامه-حکیم ابوالقاسم فردوسی،انتشارات امیر کبیر،چاپخانه سپهر تهران 7352،چاپ پنجم
7-فرهنگ فارسی،دکتر محمد معین،انتشارات امیر کبیر، تهران،8531
8-فرهنگ کوچک زبان پهلوی،د-ن-مکنزی،مدرس زبانهای ایرانی در دانشگاه لندن،ترجمه مهشید میرفخرایی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول،تاریخ انتشار 3731.
9-فرهنگ سنسکریت،جلد اول،تألیف دکتر سید محمد رضا جلالی نائینی،پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی،تهران،5731
01-قصههای شاهنامه،به قلم ساسان فاطمی-انتشارات کوروش،چاپ دوم
11-مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی، چاپ کلاله خاور،تهران 5131-9131
21-مولانا جلال الدین محمد بلخی-مقدمه،تصحیح، تعلیقات و فهرستها از:دکتر محمد استعلامی،چاپ سوم،5731 خورشیدی-انتشارات زوار 831
فارابی » شماره 62 (صفحه 166)
مجله فارابی » زمستان 1385 - شماره 62 (از صفحه 139 تا 166
دکتر مهدی علمداری