مقاله: بررسی ترکیبات ابهامزا در اشعار نظامی و بیدل
چکیده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
نظامی گنجوی و بیدل دهلوی، دو شاعر برجستۀ سدۀ ششم و دوازدهم هستند که به نوآوری مشهورند. در سطح زبان اشعار این دو شاعر، عناصر متعدد ابهامزا دیده میشود. یکی از مهمترین این عناصر، «ترکیبات ابهامزا»ست. ترکیبات ابهامزا، واژههای مرکبی هستند که از همنشینی دو یا سه تکواژ تشکیل میشوند و در محور افقی زبان به صورت یک واحد معنایی عمل میکنند. بیشتر پژوهشگران، ساخت ترکیبات ابهامزا و خاص را در انحصار شاعران سبک هندی میدانند. در این مقاله، ترکیبات ابهامزا و خاص نظامی با ترکیبات ابهامزای بیدل، مقایسه و بررسی شدهاست. برای تحلیل ساختار و بیان معنی ترکیبات ابهامزا، این ترکیبات با توجه به «هستۀ معنایی» و «روابط نحوی» ترکیب بررسی شدهاند. هدف مقاله، نشان دادن وجود ترکیبات ابهامزا در دو دورۀ ادبی متفاوت و رفع ابهام این نوع ترکیبات است. نتیجۀ پژوهش بیانگر آن است که بسیاری از ترکیبات ابهامزا، در ژرفساخت یک جملۀ کامل با روابط نحوی و معنایی هستند و همچنین ساخت ترکبیات خاص و ابهامزا منحصر به بیدل و شاعران سبک هندی نیست. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژه ها | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سبک هندی؛ ترکیبات ابهام زا؛ ترکیبات برون مرکز؛ ترکیبات درون مرکز؛ روابط نحوی؛ نظامی؛ بیدل | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقدمه در قرن ششم، چندین شاعر باعث دگرگونی شعر فارسی شدهاند. یکی از این شاعران، نظامی گنجوی است. نظامی، هم در محتوا و هم در فرم و زبان شعر، تحول ایجاد کرد. این تغییرات در سطح زبان اشعار او نمود بارزتری دارند. «نظامی در لفظ و معنی و موضوع، مبتکر است و طراوت و تازگی در کلام او موج میزند؛ همین سبک تازه سبب شدهاست که او را "مطرزی" (دارای طرز نو و غریب) بنامند» (نظامی، 1383: 10). بیدل دهلوی نیز یکی از شاعران ممتاز اواخر دورۀ سبک هندی است که اشعارش به تعقید و دشواری معروف است. «تلاش بیدل همه این است که با زبان هندی، مفاهیم عراقی را عرضه کند. پرواضح است آنهنگام که مفاهیم عمیق عرفانی و دریافتهای مهآلود انسان از جهان هستی و آفرینندۀ آن، با بخشی پیچیده از زبان سبک هندی در هم بیامیزد، حاصل کار، شعری دیرآشنا خواهد بود» (حسینی، 1387: 25). در سطح زبان اشعار نظامی و بیدل، عناصر متعددی وجود دارد که باعث غموض و پیچدگی زبان شدهاست. یکی از مهمترین این عناصر، «ترکیبات ابهامزا»ست که در جایجای اشعار این دو شاعر دیده میشود. پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که «ترکیبات ابهامزا در اشعار نظامی و بیدل، چه نوع ساختاری دارند؟» و «آیا ترکیبات ابهامزا، بنا به گفتۀ بیشتر محققان، منحصر به اشعار بیدل دهلوی و به تبع او سبک هندی است؟». روش پژوهش بدینگونه است که ترکیبات ابهامزا نخست با توجه به «هستۀ معنایی ترکیب» در دو گروه «ترکیبات برونمرکز» و «ترکیبات درونمرکز» طبقهبندی میشوند، سپس براساس «روابط نحوی ترکیب»، جملههای زیربنایی که در ژرفساخت ترکیبات وجود دارد، نشان داده میشود. هدف پژوهش این است که بخشی از پیچیدگی زبان اشعار نظامی و بیدل با بررسی علمی ترکیبات ابهامزا، رفع شود. همچنین ساخت ترکیبات ابهامزا در قرن ششم ـ یعنی چهار سده پیش از ایجاد این نوع ترکیبات در اشعار بیدل و شاعران سبک هندی ـ نشان داده شود. 1ـ1. پیشینۀ پژوهش شفیعی کدکنی در کتاب شاعر آینهها، در بررسی شعر بیدل، بدون اینکه قصد ژرفنگری داشته باشد، تعدادی از ترکیبات خاص ابهامزای بیدل را ذکر کردهاست. در کتاب کلید در باز نیز خیلی مختصر به ترکیبات بیدل اشاره شدهاست. در مقالۀ «هنجارگریزی در خمسۀ نظامی»، در یک بخش به نام «ابداع واژگان مرکب»، بدون هیچ توضیحی، فقط چند مورد از این ترکیبات نام برده شدهاست. در مقالۀ «ترکیبسازیهای واژگانی در پنج گنج نظامی»، انواع ترکیبهای ونددار و شبهونددار و... ذکر شده و در یک بخش به بعضی از ترکیبات ابهامزا اشاره رفته و به بیان معنی بعضی از آنها پرداخته شدهاست. 2. چهارچوب تحقیق 2ـ1. ترکیبات ابهامزا در زبان اشعار نظامی و بیدل، انواع ترکیبات ادبی (تشبیهی، استعاری، کنایی...) هست که سبب برجستگی زبان شدهاست. در کنار این ترکیبات، یک نوع ترکیباتی وجود دارد که درک معنی را دشوار کردهاست؛ ترکیباتی مانند «فلکطرح»، «مفردرو»، «اندیشهرفتار» در اشعار نظامی، و ترکیباتی مثل «جنونانتظار»، «حیابیگانه»، «حیرتنگاه» در اشعار بیدل، ترکیباتی هستند که منجر به آشناییزدایی و غموض زبان شدهاند. این نوع ترکیبات، به ترکیبات خاص و ابهامزا معروفاند. ترکیبات ابهامزا از نظر ساخت، ترکیباتیاند که از همنشینی چندین تکواژ (واژگانی یا واژگانی ـ دستوری) به وجود آمدهاند. این تکواژها بدون هیچگونه رابطۀ ظاهری، در کنار هم مینشینند و واژههای مرکبی میسازند که در محور افقی زبان به صورت یک واحد معنایی عمل میکنند. بیشتر پژوهشگران، این نوع ترکیبات را که در زبان شعر سبک هندی به ترکیبات خاص معروف هستند، به سبک هندی منحصر میدانند (کاظمی، 1387: 116). شفیعی کدکنی (1366: 64) دربارۀ ساخت ترکیب در سبک هندی میگوید: زبان فارسی در میان زبانهای جهان، به لحاظ امکان ساختن ترکیب، چنانکه زبانشناسان میگویند، در ردیف نیرومندترین و بااستعدادترین زبانهاست و مسئلۀ ساخت ترکیبات خاص، یکی از مسائلی است که هر شاعری در هر دورهای در راه آن ـ هرچند اندک ـ کوشش کردهاست، اما شاعران فارسیزبان در قدرت ترکیبسازی یا در توجه به ترکیبسازی یکسان نیستند... در سبک هندی بالا بودن بسامد ترکیب، خود یک عامل سبکشناسی است. وی در بررسی ترکیبات خاص در شعر بیدل، ترکیباتی مانند استغنانگاه، حیابیگانه، تپشایجاد، حیرتصدا... را نمونههایی از ترکیبات خاص دانسته و میگوید: «بحث ما در اینجا بر سر نوع ترکیبهایی است که بیدل ساخته و این ترکیبها از نوع تجارب شاعران قبل از او نیست» (همان: 65). «یکی از سویههای مهم در آشناییزدایی، "غرابت زبانی" است» (احمدی، 1380: 49). ترکیبات ابهامزا نیز با غرابت زبانی، منجر به آشناییزدایی میشوند. 2ـ2. هستۀ معنایی ترکیب (semantic core) زبانشناسان، برخلاف دستورنویسان سنتی، در تقسیم و طبقهبندی ترکیب، نظر متفاوتی دارند. آنها از یک دیدگاه، ترکیبات را از نظر «هستۀ معنایی» بررسی میکنند. براساس این نظریه، ترکیبات موجود در زبان با توجه به رابطههای معنایی (semanticrelations) به دو گروه ترکیبات «درونمرکز» (endocentric compounds) و ترکیبات «برونمرکز» (exocentric compounds) تقسیم میشود. ترکیبات درونمرکز ترکیباتی هستند که «هستۀ معناییشان درون واژۀ مرکب قرار دارد و به بیان سادهتر، یکی از اجزای آن، هستۀ معنایی و اجزای دیگر، توصیفگر آن محسوب میشوند» (افراشی، 1391: 86) مانند «آبلیمو» و «دندانپزشک». در نمونۀ اول، هستۀ معناییِ ترکیب در کلمۀ «آب»، و در نمونۀ دوم هستۀ معنایی در کلمۀ «پزشک» قرار دارد. ترکیبات برونمرکز، ترکیباتی هستند که «هستۀ معناییشان درون واژۀ مرکب قرار ندارد. به بیان سادهتر، اجزای این نوع ترکیبها در خدمت توصیف مفهومی بیرونی قرار دارند» (همان: 87). به عبارت دیگر، «برونمرکز، واژۀ مرکبی است که معنای کل آن در شمول هیچیک از عناصر سازندهاش قرار ندارد» (طباطبایی، 1382: 25) مانند: «قدبلند» و «تهیدست». در هر دو مثال، هستۀ معنایی ترکیب که «انسان» و «شخص» و... است، در خارج از ترکیب قرار دارد. «به صورتهایی از این واژههای مرکب که از راه عمل گشتار حذف، یک سازۀ پایه از ژرفساخت آنها حذف و معنای سازۀ حذفشده به روساخت میرسد، در اصطلاح زبانشناسی، برونمرکز میگویند» (مستأجر حقیقی، 1369: 254). ترکیبات برونمرکز در دستورهای سنتی جزو «صفتهای بیانی مرکب» محسوب شدهاند (لازار، 1384: 309). 2ـ3. روابط نحوی ترکیب (syntactic relations) زبانشناسی زایاگشتاری، یکی از مکاتبی است که از دلِ نظریههای جدید فردینان دوسوسور بیرون آمد. نوام چامسکی در سال 1975 میلادی با انتشار کتاب ساختهای نحوی نظریۀ زایاگشتاری را مطرح ساخت. این نظریه به کشف روابط پنهانیای میپردازد که در زیربنا و ژرفساخت جملههای عینی و روبنایی دارد. براساس نظریۀ زایاگشتاری، هر جمله دو نوع ساخت دارد؛ یکی روساخت (surface structure) و دیگری ژرفساخت (deep structure). ژرفساخت تعیینکنندۀ روابط نحوی و معنایی اجزای جمله است و روساخت شکل خارجی جمله را نشان میدهد. ژرفساخت جمله با تعدادی قاعده که به آن «قواعد گشتاری» میگویند، به روساخت تبدیل میشود. این قواعد عبارتاند از: حذف (deletion)، جابهجایی (displacement)، جانشینی (adjunction)، افزایش (substitution). به عمل تبدیل ژرفساخت به روساخت، «گشتار» میگویند. در هر جمله، گشتار میتواند از طریق یک یا چند قاعدۀ گشتاری صورت بگیرد. یکی از حوزههای بررسی اجزای جمله در زبانشناسی زایاگشتاری، «ترکیب» است. بر پایۀ نظریۀ زایاگشتاری «واژههای مرکب، دارای یک زنجیرۀ ژرفساختی است که این ژرفساخت میتواند دارای عناصر یک جملۀ کامل باشد که اجزای سازندۀ آن واژۀ مرکب، دارای روابط دستوری جملۀ زیرساختی مربوط به خود است» (مستأجر حقیقی، 1369: 248). در ترکیب، هر یک از اجزا با یکدیگر در ژرفساخت، رابطۀ نحوی دارند؛ یعنی واژه [ترکیب که معادل یک واژۀ بسیط است] در واقع براساس جملۀ پایه ساخته شده و بخشی از واژۀ ساختهشده، در جملۀ پایه از نقشی نحوی برخوردار است. به عبارت دیگر، این واژهها در اصل جملههایی بودهاند که به صورت واژه درآمدهاند. در این نوع ترکیب، عناصر واژه با هم رابطهای نحوی دارند؛ یعنی اگر برای هر کدام از آنها «جملهای زیرساختی» تصور کنیم، خواهیم دید که بخشی از واژههای ما در آن جمله، نقش نحوی دارد (محمودی بختیاری، 1389: 33). «جمله کوچکترین واحد زبانی است» (شفایی، 1363: 159). در ژرفساخت ترکیبات، هر یک از جملههای زیرین نیز یک واحد زبانی به حساب میآیند. 3. بحث و بررسی 3ـ1. ترکیبات برونمرکز 3ـ1ـ1. ترکیب اِسنادی در ترکیب اسنادی، بین اجزای ترکیب در ژرفساخت، رابطۀ اسنادی وجود دارد. یک جزء از ترکیبْ «مسندالیه» و جزء دیگر «مسند» است. انواع ترکیبات اسنادی عبارتاند از: 3ـ1ـ1ـ1. ترکیب اسنادی صفتی این نوع از ترکیبات از همنشینی «اسم» و «صفت» به وجود میآیند. صفت، چه ساده و چه مقلوب، همواره نقش «مسند» دارد و اسمْ نقش «مسندالیه»: ـ صفت (مسند) با اسم (مسندالیه)
(نظامی، 1378: 772) دشتبانانِ شوریدهراه: «راه» به معنی سیره، روش، خلقوخو، رفتار است و «شوریده» به معنی آشفته، درهم، تیره، ناخوشایند. دشتبانانِ شوریدهراه، یعنی دشتبانانی که خلقوخو و رفتارشان نامناسب و ناخوشایند است.
(بیدل، 1366: 2/563) ترصدا: چیزی که صدایش تر (گیرا و دلنشین) است. این ترکیب در اینجا صفت برای ساز نفس است. نیز ترکیباتی مانند تمامحرف: کسی که حرف (سخن) او تمام (کامل) است؛ یعنی کسی که سخنش کامل و رساست (نظامی، 1378: 299). خضردامن: کسی که دامن (مجازاً: آغوش) او خضر (نرم و دلپذیر) است (همان: 391). تیزدولت: کسی که دولت (بخت و اقبال) او تیز (تند و گذرا و سریع) است؛ یعنی کسی که بهرۀ کمی از بخت دارد (همان: 159). پیشوجود و بیشبقا: کسی که وجود او پیش (پیشتر از همۀ موجودات) و بقا (زندگی و وجود) او بیش (بیشتر از همۀ مخلوقات) است (همان: 1). بالغنظر: کسی که نظر (بصیرت و درک و بینش) او بالغ (کامل) است؛ یعنی شخص آگاه و فهیم (همان: 16). بنای مستقیماساس: بنایی که اساس (شالوده و پایۀ) آن مستقیم (راست و بدون کجی) است (بیدل، 1366: 1/289). نگهِ رفتهآب: نگاه (چشمی) که آب (اشک) آن رفته (تمام شده و خشک) است (همان: 1/110). حسنِ یکتاییِ پریشانجلوه: حسن یکتایی (خداوند یکتای سراسر حسن) که جلوۀ (تجلیِ) او پریشان (آشفتهکننده) است (همان: 1/572). ـ اسم (مسندالیه) با صفت (مسند)
(نظامی، 1378: 667) دارای دولتصواب: دارایی که دولت (بخت و کامرانی) او صواب (ثابت و مسلم) است؛ یعنی دارای پیروز و خوشبخت.
(بیدل، 1366: 1/500) سینهصافان: کسانی که سینه (مجازاً: دل) آنها صاف است. نیز ترکیباتی مانند شکارشگفت: کسی که شکار کردنش شگفت و عجیب است؛ یعنی کسی که ماهرانه شکار میکند (نظامی، 1378: 467). کیوانِ علمسیاه: کیوانی که علمش سیاه است. این ترکیب، کنایه از سیاه بودن سیارۀ کیوان است (همان: 300). بنای بنیادمحفوظ: بنایی که بنیادش محفوظ است (بیدل، 1366: 1/299). 3ـ1ـ1ـ2. ترکیب اسنادی اسمی این ترکیب، از همنشینی «اسم» با «اسم» تشکیل میشود. ترکیب اسنادی اسمی در زنجیرۀ ژرفساخت، دو نوع ساختار دارد؛ یا به صورت اسمی ساده است یا به صورت اسمی تشبیهی. الف. ترکیب اسنادی اسمی ساده در این ترکیب، اسمِ اول همواره نقش «مسند» و اسمِ دوم نقش «مسندالیه» دارد. ـ اسم (مسند) با اسم (مسندالیه)
(نظامی، 1378: 174) غمروزی: کسی که روزیاش غم است؛ یعنی کسی که پیوسته در غم و غصه به سر میبرد.
(بیدل، 1366: 1/580) دلِ کلفتنصیب: دلی که نصیب (بهرۀ) آن کلفت (رنج و مشقت) است؛ یعنی دلِ دردمند. نیز ترکیباتی مانند: شهِ عالمآهنج. یکی از معانی «آهنج»، «آهنگ» (قصد و اراده) است (دهخدا، 1366: مدخل «آهنج»). شه عالمآهنج یعنی شاهی که آهنگ (اراده و عزم) او عالم (گشتن در عالم) است (نظامی، 1378: 745). دشتبساطِ کوهبالین: کسی که بساط (فرش و بستر) او دشت است و بالین (بالش و متکای) او کوه؛ یعنی کسی که در دشت و کوه سکنی دارد (همان: 380). خاکبهر: کسی که بهر (بهره و نصیب) او خاک است؛ یعنی کسی که جز خاک که چیز بیارزشی است، بهرهای ندارد (همان: 96). خَسَکبستر: کسی که بسترش خسک (خس و خار) است؛ یعنی کسی که روی خار میخوابد (بیدل، 1366: 1/110). معاشِ خندهعنوان: معاشی که عنوان (دیباچه و آغاز؛ مجازاً: ظاهر) آن خنده است؛ یعنی معاشی که بهظاهر رضایتبخش است (همان: 2/597). خاکِ تأملپبشه: خاک (مجازاً: انسان) که پیشهاش تأمّل است؛ یعنی انسان اندیشمند و ژرفنگر (همان: 1/646). ب. ترکیب اسنادی اسمی تشبیهی در جملۀ زیربنایی این ترکیب، یک رابطۀ نحوی از نوع اسنادی تشبیهی وجود دارد. ترکیب از همنشینی «اسم» با «اسم» به وجود میآید و همواره مسندالیه، «مشبه» و مسند، «مشبهبه» است. در صفت مرکبی که از دو اسم تشکیل مییابد، گاهی یک اسم به اسم دیگر تشبیه میشود (مقرّبی، 1372: 22). ـ اسم (مسند و مشبهبه) با اسم (مسندالیه و مشبه)
(نظامی، 1378: 105) زمانهگردش: چیزی که گردشش مانند زمانه است. اندیشهرفتار: چیزی که رفتار (حرکت) آن مانند اندیشه است. وجه شبه هر دو ترکیب، شتاب و سرعت است. شاعر، این صفتهای تشبیهی را در وصف «شبدیز» ساختهاست. در هر دو مورد، مشبهبه یک عنصر انتزاعی است؛ یعنی تشبیه از نوع محسوس به معقول است. نظامی در جای دیگر برای توصیف اسب، ترکیب «بادرفتار» را به کار برده به معنی اسبی که حرکتش مانند باد است.
(بیدل، 1366: 1/137) قیامتجلوه: چیزی که جلوهاش مانند قیامت، آشوبگر است. شاعرْ این صفت را برای «چشم» ساختهاست که هر کس آن را میبیند، در درونش جنبش و آشفتگی به وجود میآید. نیز ترکیباتی مانند قیامتروز: کسی که روز او در آشفتگی آشفتگیمانند قیامت است (نظامی، 1378: 105). خیزراندُم: اسبی که دمش در بلندی و محکمی مانند خیزران (نی) است (همان: 81). خضرِ چشمهرای: خضری که رای (اندیشۀ) او در جوشندگی مانند چشمه است (همان: 13). اژدهادست: کسی که دستش در قوی بودن مانند اژدهاست (همان: 428). سایهطبعان: کسانی که طبعشان در سیاهی و کدری مانند سایه است (بیدل، 1366: 1/120). ساقیِ شررباده: ساقیای که بادهاش در گرمی و حرارت مانند شرر است (همان: 1/110). نهنگِ توفاننفس: نهنگی که نفَس (دم) آن در شدت غرش و خروش، مانند توفان است (همان: 1/434). حباباعتبار: کسی که اعتبار (مقام و ارج) او در شکنندگی و و زودگذری مانند حباب است (همان: 1/228). در ترکیبات اسنادی تشبیهی هر دو شاعر، یک رابطۀ تشبیهی کلی وجود دارد؛ یعنی عنصری که در جایگاه مشبه قرار میگیرد، به عنصری تشبیه میشود که در جایگاه مشبهبه قرار دارد. یک نوع دیگر از تشبیهات ترکیبی وجود دارد که مسندالیه (مشبه) به یکی از اجزای مسند (مشبهبه) تشبیه میشود؛ مانند ترکیب «اشقرِ گورسُم» و «طوطیسرشت» در این ابیات نظامی و بیدل:
(نظامی، 1378: 447) اشقرِ گورسم: اشقر (اسب سرخیال)که سُمش مانند سم گور (گورِخر) محکم است.
(بیدل، 1366: 2/793) طوطیسرشتان: کسانی که سرشتشان مانند سرشت طوطی است. یعنی کورکورانه فقط تقلید میکنند. نیز ترکیباتی مانند: حورسرشت: کسی که سرشتش مانند سرشت حور است (نظامی، 1378: 480). کیخسروِ جمشیدهش: کیخسروی که هوش او مانند هوش و دانایی جمشید است (همان: 13). گلِ کافوربویِ مشکنسیم: گلی که بوی آن مانند کافور و نسیم (مجازاً: بویِ) آن مانند مشک است (همان: 566). شاهِ سلیمانبارگاه: شاهی که بارگاهش مانند بارگاه سلیمان است (بیدل، 1366: 1/591). عیسیدمِ لقمانخصالِ خضرپی: کسی که دم او مانند دم عیسی و خصال او مانند خصال لقمان و پی (پای) او مانند پی خضر است (همان: 1/136). در ژرفساخت این ترکیبات تشبیهی، قبل از مشبهبه، یکی از اجزای آن قرار میگیرد و نقش «مضاف» برای مشبهبه دارد؛ در واقع مشبه، به آن جزء مشبهبه تشبیه میشود. در ترکیب «اشقر گورسم»، سم اشقر به سم گور تشبیه شدهاست؛ یعنی تشبیه مشبه به یک جزء از مشبهبه (سمِ گور)، ولی در ترکیب «توفاننفس»، نفس (مشبه) به کل توفان (مشبهبه) تشبیه شدهاست نه به یک جزء از آن. ـ اسم (مسندالیه و مشبه) با اسم (مسند و مشبهبه)
(نظامی، 1378: 13) شاهِ فلکتاج: شاهی که فلک مانند تاج برای اوست.
(بیدل، 1366: 2/275) نگاهِ مژگانعصا: نگاهی که مژگان مانند عصا برای اوست. بیدل در غزل دیگری همین ترکیب تشبیهی را اینگونه بیان کردهاست: «به دست نرگس بیمارش از مژگان عصا بنگر» (همان: 2/270). نیز ترکیباتی مانند ستارهسریر: کسی که ستاره مانند سریر (تخت پادشاهی) برای اوست. شاعر برای نشان دادن مقام اغراقآمیز ممدوح، این ترکیب را ساختهاست (نظامی، 1378: 469). نفسسرمایه: کسی که نفَس (دم و زندگی) مانند سرمایه (مال و ثروت) برای اوست (بیدل، 1366: 2/25). شاه قدمبارگاه: شاهی که قدمش مانند بارگاه است؛ یعنی در مقابل قدمش مردم آنقدر به سجده میافتند که گویی بارگاه پادشاهی است (همان: 1/111). 3ـ1ـ2. ترکیب متممی «در ترکیبات متممی، یکی از اجزای ترکیب، متمم جملۀ زیرساختی است» (محمودی بختیاری، 1389: 34). ترکیبات متممی با توجه به حروف اضافۀ آنها، به چندین نوع تقسیم میشود: «متممی "به"ای (dative compound)، متممی "از"ی (ablative compound)، متممی "در"ی (locative compound)، و متممی "با"یی، (instrumental compound)» (همان: 34ـ35). ترکیبهای متممی در اشعار نظامی و بیدل در ساختارهای گوناگونِ «اسم» با «اسم»، «اسم» با «بن فعل»، «اسم» با «صفت»، «اسم» با «جزء غیرفعلی فعل مرکب» به وجود آمدهاست. الف. ترکیب «اسم» با «صفت» در این ترکیب که از همنشینی «اسم» با «صفت» و «صفت» با «اسم» به وجود میآید، اسم همواره نقش «متمم» و صفت نقش «مسند» دارد: ـ اسم (متمم) با صفت (مسند)
(نظامی، 1378: 387) مجنون مشقتآزموده: مجنونی که با مشقت آزموده شده (ریاضتدیده و ورزیده) است.
(بیدل، 1366: 1/341) حیابیگانهها: کسانی که از حیا بیگانه هستند؛ یعنی افراد بیحیا و بیآبرو. نیز ترکیباتی مانند: چشمآشنا: کسی که در چشم (نظر) آشناست؛ یعنی کسی که بیگانه و غریبه نیست (نظامی، 1378: 112). حصاربسته: کسی که در حصار (بند و زندان) بسته (محبوس) شدهاست (همان: 390). وطنآواره: کسی که در وطن آواره است (بیدل، 1366: 2/596). خاک غبارآماده: خاک (مجازاً: جسم) که برای غبار (برای غبار و محو شدن) آماده است (همان: 252). حیامنسوب: کسی که به حیا منسوب است؛ یعنی کسی که باحیاست (همان: 1/143). ـ صفت (مسند) با اسم (متمم)
(نظامی، 1378: 56) روبه یکفن: روباهی که در فن (مکر و حیله) یک (یگانه) است؛ یعنی روباهِ خیلی مکار و ماهر در حیلهگری.
(بیدل، 1366: 1/474) نقش بینشانتأثیر: نقش (تصویر) که از تأثیر بینشان است؛ یعنی نقشی که بدون هیچگونه تأثیرگذاری است. و نیز ترکیباتی مانند قادرسخن: کسی که قادر به سخن (سخن گفتن) است (نظامی، 1378: 99). آشنانظر: کسی که در نظر (مقابل چشم همگان) آشنا (معروف و مشهور) است؛ یعنی فرد روشناس و شناختهشده (همان: 493). نرمشمشیر: کسی که در شمشیر (شمیر زدن) نرم (سست و زبون) است (همان: 476). منفعلگفتار: کسی که در گفتار، منفعل (خجل و شرمسار) است (بیدل، 1366: 1/134). ظالمسرشتان: کسانی که در سرشت (ذات و فطرت) ظالماند؛ یعنی کسانی که ظلم در ذاتشان سرشته شدهاست و بهجز ستم کار دیگری نمیکنند (همان: 1/16). گرماستغفار: کسی که در استغفار (طلب آمرزش)، گرم (پویا و ساعی) است (همان: 2/345). رنگِ پریدهرو: رنگی که از رو پریده است (همان: 1/456). ب. ترکیب «اسم» با «اسم» این ترکیب از همنشینی «اسم» با «اسم» به وجود میآید. اسم دوم همواره نقش «متمم» دارد و اسم اول در جایگاه «مضافالیه» به کار میرود. ـ اسم (مضافالیه) با اسم (متمم)
(نظامی، 1378: 117) شتابآهنگ: چیزی که در آهنگِ (عزمِ) شتاب است. شاعر، این ترکیب وصفی را دربارۀ «شبدیز» ساختهاست.
(بیدل، 1366: 1/138) طراوتانتظار: کسی که در انتظارِ طراوت (تر و تازگی و خارج شدن از نیازمندی) است. نیز ترکیباتی مانند فرصتکمین: کسی که در کمین فرصت است (همان: 2/524). عملِ مکافاتکمین: عملی که در کمین مکافات (سزای بد دیدن) است؛ یعنی عملی که سزای خود را خواهد دید (همان: 842). ج. ترکیب «اسم» با «بن فعل» در این ترکیب، اسم نقش «متمم» دارد.
(نظامی، 1378: 6) مرغِ الهیِ قفسپر: مرغ الهی که با قفس میپرد. مرغ الهی استعاره از روح است و قفس استعاره از جسم. این ترکیب، اشاره به معراج جسمانی پیامبر(ص) دارد.
(بیدل، 1366: 2/18) یارانِ عدمتاز: یارانی که به عدم (فنا و نیستیِ از خود) میتازند. نیز ترکیباتی مانند زخمِ پهلوگذار: زخمی که از پهلو میگذرد (عبور میکند)؛ یعنی ضربهای که آسیب و جراحت عمیقی به پهلو وارد میکند (نظامی، 1378: 672). لعلطراز: کسی که با لعل (مجازاً: نور و روشنایی) میطرازد (میآراید) (همان: 1). نامیۀ اعتکافنشین: نامیه (رستنی و نبات) که در اعتکاف (گوشه) مینشیند؛ یعنی نامیه و نباتی که از بین میرود (همان: 481). نظرنواز: کسی که با نظر (نگاه) مینوازد (مهربانی و شفقت میکند) (همان: 458). قدماندیش: کسی که به قدم (مجازاً: راه و مسیر) میاندیشد (بیدل، 1366: 2/773). گل ابدپیوند: گلی که به ابد میپیوندد؛ یعنی گلی که همیشگی است و فنا در آن راه ندارد (همان: 1/131). سوار گروتاز: سواری که به گرو میتازد (همان: 653). نَفَسِ معنیرس: نفس (مجازاً: دعا و همت درونی) که به معنی میرسد (همان: 582). د. ترکیب «اسم» با «جزء غیرفعلی فعل مرکب» در این ترکیب، جزء اول که اسم است، نقش «متمم» دارد.
(نظامی، 1378: 18) حلقۀ زانوقرار: حلقهای که بر زانو قرار میگیرد. این ترکیب در اینجا اشاره به خمیدگی انسان دارد که زانوهایش را مقابل خود جمع میکند و دستهایش را بالای زانو حلقه میکند.
(بیدل، 1366: 3/120) هستیِ عدمتغییر: هستیای که به عدم (فنا و نیستی) تغییر میکند؛ یعنی هستیای که رو به زوال و نابودی میرود. نیز ترکیباتی مانند خورشیدسواران: کسانی که بر خورشید سوار میشوند. سوار شدن در اینجا مجازاً به معنی تسلط یافتن و چیره شدن است (دهخدا، 1366: مدخل «سوار»). این ترکیب کنایه از سحرخیزان و اولیای الهی است که هم قبل از طلوع خورشید بیدار میشوند و هم صاحب خوارق عادت و کرامت هستند (نظامی، 1378: 35). جهانداورِ آفرینشپناه: جهانداور (خدا) که به آفرینش (مجازاً: آفریدهشدهها و مخلوقات) پناه میدهد (همان: 629). همت معنینگاه: همت (ضمیر و دل) که به معنی نگاه میکند؛ یعنی دنبال معنی (معنویت و عالم روحانی و غیبی) است (بیدل، 1366: 2/770). دلِ هوستعمیر: دلی که با هوس تعمیر میشود (مرمت یا ساخته میشود)؛ یعنی دل هوسناک (همان: 3/17). نفْسخو: کسی که به نفس (مجازاً: هوی و هوس) خو میکند (همان: 1/582). ذات شرفایجاد: ذات (شخص و وجودی) که با شرف، ایجاد (آفریده) میشود. شاعر این ترکیب را دربارۀ کسی ساخته که ذاتاً شریف و بزرگوار است (همان:1/121). 3ـ1ـ3. ترکیب فاعلی «در این ترکیب، یکی از اجزای موجود در واژه، فاعل جملۀ زیرساختی است. به عبارت دیگر، یک جزء واژه در جملۀ پایه، نقش فاعل را بر عهده دارد» (محمودی بختیاری، 1389: 34). «در این ترکیبها نهاد و بن فعل از میان اجزای جملۀ زیربنایی باقی ماندهاند و بقیۀ اجزا حذف شدهاند» (افراشی، 1391: 97). ترکیب فاعلی از همنشینی «اسم» با «بن فعل» به وجود میآید. ـ اسم (فاعل) با بن فعل
(نظامی، 1378: 26) میِ بوسهخیز: میای که بوسه (مجازاً: لذت) از آن میخیزد؛ یعنی میِ لذتبخش.
(بیدل، 1366: 1/475) خسپوش: چیزی که خس آن را میپوشاند. خس اینجا استعاره از مژه است که چشم را میپوشاند. نیز ترکیباتی مانند فسون پیرآموز: فسونی که پیر (یک شخص مجرب) آن را میآموزد (نظامی، 1378: 508). مرحلههای ریگجوشان: مرحلههایی (منازلی) که ریگ در آن میجوشد (گرم و تفته میشود) (همان: 359). انگشترس: چیزی که انگشت به آن میرسد. این ترکیب کنایه از چیزی است که به آن عیب و خرده گرفته میشود (همان: 12). شعلۀ یاقوتبار: شعلهای که یاقوت (استعاره از شررهای آتش) از آن میبارد (بیدل، 1366: 1/136). حُسن صفاپیرا: حسنی که صفا آن را میپیراید و زیبا میکند (همان: 578). نرگسستانهای گلجوش: نرگسستانهایی که گل در آن میجوشد (بسیار میروید). 3ـ1ـ4. ترکیب مفعولی «این ترکیب که زایاترین نوع ترکیب نحوی در زبان فارسی به شمار میرود، حاوی مفعول جملۀ اصلی در نقش یکی از اجزای سازندۀ ترکیب است؛ یعنی در این ترکیب، یک جزء از واژۀ ساختهشده در جملۀ پایه، نقش مفعول را بر عهده دارد» (محمودی بختیاری، 1389: 34). ترکیبهای مفعولی در ساختار، از همنشینی «اسم» با «بن فعل» و «اسم» با «جزء غیرفعلی فعل مرکب» به وجود میآیند. ـ اسم (مفعول) با بن فعل
(نظامی، 1378: 617) آب حیوانگوار: حیوان در اینجا به معنی «زندگی» و آب کنایه از «شراب» است. آبِ حیوانگوار، یعنی آبی (شرابی) که حیوان (زندگی) را میگوارد (خوش و لذتبخش میکند). بین آب و حیوان ایهام تناسب وجود دارد.
(بیدل، 1366: 1/326) افسانهطراز: کسی که افسانه را میطرازد (ترتیب میدهد و میسازد) و میگوید؛ افسانهگو. در اینجا مجازاً به معنی سخن گفتن و تکلم کردن است. نیز ترکیباتی مانند همتِ چشمافسا: همت (دعا و سحر و افسون) که چشم را میافساید (تسخیر میکند؛ رام و خوابآلود میکند) (نظامی، 1378: 197). مرد دانشبسیج: مردی که دانش را میبسیجد (میاندوزد)؛ یعنی مرد صاحب دانش (همان: 816). خطِ خونیرهان: خطی (نوشته و فرمانی) که خونی (قاتل) را میرهاند؛ یعنی از مجازات نجات میدهد (همان: 593). پرورشآموز: کسی که پرورش (تربیت و علم و حکمت) میآموزد (همان: 1). دلخر: کسی که دل را میخرد یا میرباید (همان: 149). کورۀ طبیعتپز: کورهای که طبیعت (خاک و گل؛ مجازاً: انسان) را میپزد (آزموده و مجرب میکند). کوره استعاره از دنیاست (همان: 436). جلوۀ طاقتگداز: جلوهای که طاقت (توان آدمی) را میگدازد (بیدل، 1366: 2/772). پایهبخش: کسی که پایه (مقام و درجه) میبخشد (همان: 1/288). صبحِ تبسمریز: صبحی که تبسم (طراوت و لطافت) میریزد (همان: 346). ـ اسم (مفعول) با جزء غیرفعلی فعل مرکب
(نظامی، 1378: 457) خداییدوست: کسی که خدایی (سروری) را دوست دارد.
(بیدل، 1366: 2/773) آفتایجاد: طبعی که آفت را ایجاد میکند. نیز ترکیباتی مانند چشمِ آهوشکار: چشمی که آهو را شکار میکند؛ یعنی چشم آنقدر زیباست که آهو را اسیر خود میکند. شاعر در این ترکیب، با تشبیه مضمر و مرجّح، چشم معشوق را به چشم آهو تشبیه کرده و حتی به آن برتری دادهاست (نظامی، 1378: 248). کلامِ حیرتانشا: کلامی که حیرت را انشا میکند (میآفریند)؛ یعنی کلامی که سبب حیرت میشود (بیدل، 1366: 2/522). احسانِ جفاتمهید: احسانی که جفا را تمهید میکند (آماده میکند و میگسترد) (همان: 1/469). سنبل نشاطشکار: سنبلی (زلفی) که نشاط را شکار میکند؛ یعنی شادی و خوشی عاشق را از بین میبرد (همان: 1/128). 3ـ1ـ5. ترکیب قیدی در ترکیبات قیدی، قید از نوع «صفتی» است. این ترکیب هم از همنشینی «صفت» (قید) با «بن فعل» ساخته میشود. ـ صفت (قید) با بن فعل
(نظامی، 1378: 430) صبح مفردرو: صبحی (خورشیدی) که مفرد (بهتنهایی) میرود (در آسمان سیر میکند).
(بیدل، 1366: 2/525) خورشید تنهاگرد: خورشیدی که تنها میگردد. نیز ترکیباتی مانند: خدای رایگانآمرز: خدایی که رایگان (بدون چشمداشت) میآمرزد (نظامی، 1378: 85). خُرداندیش: کسی که خُرد (باریک و دقیق) میاندیشد (همان: 522). رایگانگَرد: کسی که رایگان (هرزه و یاوه) میگردد (همان: 356). سایۀ گراننورد: سایهای که گران (به کندی) مینوردد (راه طی میکند و حرکت میکند) (همان: 314). حرصِ هرزهتاز: حرصی که هرزه (بیهوده) میتازد (بیدل، 1366: 2/20). سراسیمهتاز: چیزی که سراسیمه (آشفته و پریشان) میتازد (همان: 3/793). 3ـ2. ترکیبات درونمرکز در ترکیبات درونمرکز، «یکی از اجزای آن، هستۀ معنایی و اجزای دیگر، توصیفگر آن محسوب میشوند» (افراشی، 1391: 86). ترکیبات درونمرکز در اشعار نظامی و بیدل به دو گروهِ «ترکیبات اضافی» و «ترکیبات وصفی» تقسیمبندی میشوند. 3ـ2ـ1. ترکیب اضافی در این نوع ترکیبها، بین اجزای ترکیب، حالت اضافی وجود دارد و از همنشینی «اسم» با «اسم» به وجود میآیند. در این نوع ترکیب، اجزای سازندۀ واژه، نقش مضاف و مضافالیه را در جمله ایفا میکنند (صفوی، 1391: 181). ـ اسم (مضافالیه) با اسم (مضاف)
(نظامی، 1378: 676) پـایلغز: لغـز (لغـزش) پـا. ایـن ترکیـب کنـایـه از فـروافـتـادن و مستـی اسـت.
(بیدل، 1366: 1/135) بزماصلاحِ نشاط: اصلاحِ (سر و سامان دادن و به نیکویی آراستنِ) بزمِ نشاط. اصلاح به معنی نیکو کردن و به صلاح آوردن است (دهخدا، 1366: مدخل «صلاح»). نیز ترکیباتی مانند فلکطرح: طرحِ (شالوده و پیکرِ) فلک (نظامی، 1378: 12). شبافسانه: افسانۀ شب؛ افسانه و حکایاتی که قدیم در شبها میگفتند (همان: 725). فرصتدشمن: دشمنِ فرصت (بیدل، 1366: 1/552). تحملطاقتِ اسباب: یعنی توانایی حمل کردن و برداشتن اسباب (تعلقات) (همان: 157). اقامتآرزو: یعنی آرزو و امیدِ توقف کردن و ماندن (همان: 2/778). نَفَسقاصدان: قاصدانِ نفس (سخن) (همان: 1/593). 3ـ2ـ2. ترکیب وصفی «این ترکیب از نظر ساخت مانند ترکیب اضافی است، به این معنا که در اینجا با صفت و موصوفهایی سر و کار داریم که کسرۀ بین آنها حذف شده و کل ساخت آنها به یک عنصر واحد تبدیل شدهاست» (محمودی بختیاری، 1389: 35). در این ترکیب که از همنشینی «صفت» با «اسم» به وجود میآید، جزء دوم همواره نقش موصوف دارد و جزء اول نقش صفت. ـ صفت با اسم (موصوف)
(نظامی، 1378: 19) سحریقوت: قوت سحری؛ غذایی که در چاشتگاه میخورند. این ترکیب در اینجا اشاره به نیایشها و عبادتهای سحرگاهان شاعر دارد که بنمایههای اشعارش را تشکیل میدهند.
(بیدل، 1366: 2/630) هرزهصید: صیدِ هرزه. نیز ترکیباتی مانند خشکافسانه: افسانۀ (سخن و حکایتِ) خشک (بیفایده و بیحاصل) (نظامی، 1378: 106). بهیمیسُم: سم بهیمی (حیوانی) (همان: 436). هرزهنوا: نوای هرزه (بیدل، 1366: 1/382). 4. نتیجه پژوهش حاضر نشان میدهد که بسیاری از ترکیبات ابهامزا در اشعار نظامی و بیدل که به صورت فشرده و به شکل واژۀ مرکب در روساخت جمله ظاهر شدهاند، در ژرفساخت، یک جملۀ کامل با روابط نحوی و معنایی هستند. این ترکیبات براساس قواعد گشتاری، با یک یا چند گشتار از ژرفساخت به روساخت تبدیل شده و در ساختار، یک واژۀ مرکب مبهم به وجود میآورند و معنی و مفهوم ترکیب را در هالهای از ابهام فرو میبرند. براساس تجزیۀ ژرفساختی، ترکیبات ابهامزای نظامی و بیدل، الگوهای گوناگون «روابط نحوی» دارند که بعضی از این الگوها از نظر «معنا» در زبان معیار وجود ندارد. این مقاله همچنین نشان میدهد که شاعران سبک هندی، آغازگر خَلق اینگونه ترکیبات نیستند، بلکه این نوع ترکیبات ابهامزا، در شعر نظامی، شاعر بزرگ ترکیبساز ادبیات فارسی، نیز وجود دارد. علاوه بر یکسان بودن ساختارهای گوناگون ترکیبات خاص و ابهامزای نظامی و بیدل، در بسیاری از موارد، وجود تشابه لفظی ترکیب، مانند: رایگانگرد (نظامی) و آوارهگرد (بیدل) و قفسپَر (نظامی) و قفسبیز (بیدل) بیانگر این است که شاعران ترکیبساز سبک هندی، به شاعران قبل از خود در ساخت ترکیبات ابهامزا نظر داشتهاند. | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|