مرگ یعنی ...
گفته بودم میروی، دیدی عزیزم آخرش
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجر آورش
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش!
حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که
خسته از تکلیف شب خوابیده روی دفترش
مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست
مرگ، یعنی حال من با دیدن انگشترش!
یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب
وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش!
جای من این روزها میزی است کنج کافه ها
یک طرف اندوه و من، یاد تو سمت دیگرش
عشق هر جا میرسد آتش به دل ها میزند
درد را جا میگذارد در دل خاکسترش
بی تو بین گریه ها یاد تو در آغوشم است
من شدم مرداب و یاد تو شده نیلوفرش
با تو فهمیدم جدایی انتهای عشق نیست
آشنا کردی مرا با لحظه های بدترش…