من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکستهی تنها شبیه من
حتی خودم شنیدهام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
من خستهام، تو خستهای آیا شبیه من؟
یک شاعر شکستهی تنها شبیه من
حتی خودم شنیدهام از این کلاغها
در شهر یک نفر شده پیدا شبیه من
تو دلت مثل ساحلی آرام، دل من پر خروش و مواج است
من به آرامش تو محتاجم، ساحل آرامگاه امواج است
من زنم، ساقهای که میشکند تندباد غمی اگر بوزد
تو ولی استواریات از سرو … سبزیات آرزوی هر کاج است
باد دیروز روسری مرا … عشق از من قرار را امروز …
راست میگفت مادرم انگار: فصل پاییز، فصل تاراج است
فصل پاییز، فصل خوبی نیست بی تو اما بهار هم حتی …
خسته از فصلهای فاصله عشق، او به یک فصل تازه محتاج است
*
کولی امروز توی دستم خوند: «یه زمستون سخت تو راهه»
من دلم با تو قرصه اما تو …؟ تو دلت چند مرده حلاجه؟
مژگان عباسلو
می چکد از چشم هایت آسمانی سوخته
قصّه ای راوی گداز و داستانی سوخته
می چکد از چشم هایت یک کماکان درد و داغ
هم چنانی مردم افکن ، هم چنانی سوخته
دست هم از شدّت ننوشتن آتش می شود
در جهنّم درّه ی ذهن و زبانی سوخته
آن روز مجبوری که از من چشم برداری
فاطمه سلیمانی
تن داده ام در این نبرد از پا بیفتم
حتی اگر از چشم خیلی ها بیفتم
دیگر نمی خواهم برای با تو بودن
چون بختکی بر جانِ این دنیا بیفتم
...
بگذار اگر این بار سر از خاک بر آرم
بر شانه تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام ، اما گله ای از تو ندارم
بی سبب زخم زبان بر جگرم نگذارید
وقت و بی وقت فقط سر به سرم نگذارید
مثل قابیل نگردید به دور و بر من ...
داغ فرزند به دوش پدرم نگذارید
عرصه ی زندگی ام تنگ شده بدترازآن ...
لحظه ای نیست که پا روی پرم نگذارید
این عشق کمی بهانه می خواست که ما...
دلتنگی شاعرانه می خواست که ما...
یک طایفه را به زور راضی کردیم
افسوس فقط خدا نمی خواست که ما...
در بقچه ام شکوفه و باران گذاشتم
امروز صبح سر به بیابان گذاشتم
بی خود به انتظار جنونم نشسته ای
در راه عقل چند نگهبان گذاشتم
خیالِ با تو بودن بی قرارم می کند هرشب
و با تو بودن اَم شب زنده دارم می کند هرشب
تو گفتی بر نمی گردی - اگرچه – در کنارِ من
امیدِ دیدن اَت چشم انتظارم می کند هرشب
غروبِ رفتن اَت ناباورانه اتفاق افتاد
طلوعِ یادِ تو امیدوارم می کند هرشب
من آن پاییزِ حزن انگیزم اما مطمئن هستم
حضورِ سبزِ احساست بهارم می کند هرشب
از آن ابری ترین بغض ام که روزی با تو می بارم
ولی عریانیِ شب شرمسارم می کند هرشب
و حالا این منم با یِک بغل احساسِ تنهایی
سکوتِ سایه هایت داغدارم می کند هرشب
بی سبب نیست زمین سینه ی پر پر دارد
به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد
با نسیم سحری شعله نکش می ترسم
کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد
آموزش تدوین مقاله پژوهشی
چکیده:
تدوین مقالهی علمی برای انتشار در مجلههای علمی بویژه در محیطهای دانشگاهی شیوه متعارفی برای تولیدکنندگان و دستاندرکاران مسائل علمی است صرفنظر از آثار حقوقی- اداری و استخدامی مقالات علمی اساساً هر نویسندهای علاقهمند است حاصل کار خود را در مجله یا نشریهای منتشر کند و آن را به اطلاع علاقهمندان برساند. ضمن اینکه غالباً محققان اعم از دانشجویان تحصیلات تکمیلی یا استادان یا مجریان پروژهها ناگزیرند از کار خود مقالهای ارائه دهند. انتشار مقالات علمی از سوی دیگر بر ارتقای منزلت اجتماعی و اشتهار علمی نویسنده در جامعه تأثیر مثبت دارد. این نوشتار، در صدد بیان اصول و فنون پژوهش است، مسأله اصلی در این مقام را چنین می توان تقریر کرد: مقاله های پژوهشی چه تمایز ساختاری با مقاله های ترویجی، اطلاع رسانی و آموزشی دارند. در تدوین مقاله های پژوهشی چه اصولی را باید رعایت کرد؟ پاسخ به این مسأله را با مقدمه ای فراگیر، در زمینه مراحل مختلف فرایند تحقیق ارائه می کنیم. مراحل عملیاتی پژوهش
هر برنامه پژوهشی، به یک معنا، سه مرحله عمده دارد: طراحی، اجرا و گزارش.
عشق رسوایی محض است که حاشا نشود
عاشقی با اگر و شاید و اما نشود
شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم
هر کسی در به در خانهی لیلا نشود
دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم
سر بازار که او منتظر ما نشود
لذت عشق به این حس بلاتکلیفی است
لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟
گرچه هرشب استکان بر استکانت می زنند
هرچه تنهاتر شوی آتش به جانت می زنند
تا بریزی دردهایت را درونِ دایره
جای همدردی فقط زخم زبانت می زنند
چه رفته است که امشب سحر نمی آید؟
شب فراق به پایان مگر نمی آید؟
جمال یوسف گل چشم باغ روشن کرد
ولی ز گمشده من خبر نمی آید