پیوسته در اضطراب و ترس و تردید
در بـــرزخ عشق مانده با بیـــم و امید
امــــــــــا متـــــــاســفم نـمی دانستــیـــد
عشق آمد و رفت و همچنان در خوابید
علیرضا همتی فارسانی
خرداد95
پیوسته در اضطراب و ترس و تردید
در بـــرزخ عشق مانده با بیـــم و امید
امــــــــــا متـــــــاســفم نـمی دانستــیـــد
عشق آمد و رفت و همچنان در خوابید
علیرضا همتی فارسانی
خرداد95
تو می روی و دلم به هم می ریزد
از هر طرفی غصه و غم می ریزد
در تاب و تبم برای محکم شدنش
با لرزش ورقص؛ چشم,نم می ریزد
علیرضا همتی فارسانی
خرداد 95
آرامش قلب خســــــته ی من ، برگرد
درمان دل شکســــــته ی من ، برگرد
وضعیت حال ساده ی من خوش نیست
ای قسمتی از گذشتــه ی من ، برگرد
آمد رمضان و التهابی است به لب
هر لحظه مرا حسرت آبی است به لب
با شوق لب تو ربّنا می خوانم
هر بوسه دعای مستجابی است به لب
باران! باران! دوباره باران! باران!
باران! باران! ستاره باران! باران!
ای کاش تمام شعرها حرف تو بود:
باران! باران! بهار! باران! باران!
قیصر امین پور
هم چشمه و هم رود کپک خواهد زد
هم آتش و هم دود کپک خواهد زد
شور و نمک تمام هستی عشق است
بی عشق جهان زود کپک خواهد زد
جلیل صفربیگی
یک باره زد و شدی همه دنیایم
هرچند که عاشق شده ام, تنهایم
از بس که شده تکه کلامم نامت
تاول زده ی اسم تو شد لبهایم
علیرضا همتی فارسانی
خرداد95
بگذار دلت شکسته باشد، ماهی
پای تو به گِل نشسته باشد، ماهی
تا که نروی زیر سؤال قلاب
باید دهن تو بسته باشد، ماهی
می خواهی از این کلبه تارم بروی
این گونه غریب ، از کنارم بروی
یک لقمه نان هست که با هم بخوریم
امشب به خدا نمی گذارم بروی
بیژن ارژنگ
لطفاً دو سه سطر زندگی قرض بگیر
لای کلمات مرده را درز بگیر
نگذار به مردن دلم بو ببرند
این شاعر مرده را خودت فرض بگیر
جلیل صفربیگی
ای دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب
درمان طلبی درد تو افزون گردد
با درد بسازو هیچ درمان مطلب
خیام
درد آمدنی بوده و رسوا شدنی ست
بی راه سخن دوای آن ناشدنی ست
در شعر اگر گریه کنی می ارزد
چون این گره از راه بیان واشدنی ست
شاعر :سحر زینلی
می بینی اگر به ساز تو رقصیدم
وابسته ام از نبودنت ترسیدم
ابروی گره کرده ی تو یعنی نه
از شدت اضطراب می خندیدم
علیرضا همتی فارسانی
بهمن 94
چون دل به کسی نداده ام الا تو
دائم غم ناگزیر خوردم با تو
من هرچه که ... بیخیال تازه چه خبر
از دست زمانه تیر خوردم یا تو
علیرضا همتی فارسانی
بهمن 94
از روی عمد هرچه دلت خواست بد شدی
از کی چنین شکستن ِ دل را بلد شدی
می خواستم که زنده شوم با نگاه ِ تو
می خواستم ولی تو شبیه جسد شدی
بن بست منم ، همیشه دارم نقطه
باشد برو اصرار ندارم ، نقطه
پایان تمام سطرهای این عشق
با قطرهی اشک میگذارم نقطه
یک هم نفسِ قفس برایم بفرست
یک سنگ صبورِ آشنایم بفرست
دلتنگ برای گریه کردن هستم
یک شانه برای گریه هایم بفرست