چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۸۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد

یک نفر از خواب بیدارم کند دارد کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو می برد

 

 

الهام دیداریان


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۰
علیرضا همتی فارسانی

خاستم پنجره را باز کنم گفتی نه
جای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفتی نه

 

دست بردم بزنم پرده به یکسو و خودم
خانه را غرق در آواز کنم گفتی نه

 

به سرم زد گل ِ گلدان ِ اتاقت بشوم
عطر ِ خود را به تو ابراز کنم گفتی نه

 

آرزو داشتم آیینه شوم تا که تو را
یک دل ِ سیر برانداز کنم گفتی نه

 

زخمه برداشتم از شوق شده مثل نسیم
تاری از موی ِ تو را ساز کنم گفتی نه

 

آمدم حافظ ِ آن شاخه نباتت باشم
عشق را ساکن ِ شیراز کنم گفتی نه

 

زیر ِ آوار ِ سکوتی که به جانم می ریخت
لب گشودم سخن آغاز کنم گفتی نه

 

دلخور از تو به در ِ باز ِ قفس خیره شدم
آسمان گفت که پرواز کنم
گفتی نه!

شهراد میدری


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۱:۰۱
علیرضا همتی فارسانی

کجــاها را به دنبالت بگـــــــردم شهر خالی را...!؟

دلم انگـــــار باور کــــــرده آن عشق خیالـــــی را


نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر

تـــــو در شــــــهری اگــر باران بگیرد این حوالــــــــــی را



مرا در حسرت نارنجــــزارانت رهــــــا کـــــردی

چراغان کن شبِ این عصــــــرهای پرتقالی را



دلِ تنگِ مــــــــرا با دکــــمه ی پیـــــراهنت واکن

رها کن از غم سنــــجاق، موهـــــای شلالی را



اناری از لبِ دیوار باغت ســــــرخ می خنــدد

بگیر از من بگیر این دستـــــهای لاابـــالی را



نسیمی هست، ابری هست.،اما نیستی در شهر

دلــــــم بیهوده مـــــی گردد خیابان های خالـــی را...! 

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۰
علیرضا همتی فارسانی

با من به گذشته بیا

.

.

.

.

دارم از حال می روم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۱
علیرضا همتی فارسانی

مثل اوقات ِ طوفانی

سرم را پایین گرفتم

آن لحظه که

عبور کردی

از من !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۵
علیرضا همتی فارسانی

می خواهم کوزه گر شوم !

پشت چرخ سفال گری که بنشینی

عادت ات می شود

تیپا زدن 

به آدم های بدسرشت !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۳۱
علیرضا همتی فارسانی

” هست ” را اگر قدر ندانی، میشود ” بود “!

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۸:۵۲
علیرضا همتی فارسانی

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم

چنــد ساعت شده از زندگیــــم بی خبرم

این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار

بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من

بین این قافیــه ها گــم شده و در به درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر

این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم

بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم

پدر عشـــق بسوزد کـــه درآمد پدرم

بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک

کفــر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم

من خدای غزل ناب نگاهت شده ام

از رگ گردن تــو من به تو نزدیک ترم

امید صباغ نو

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۴
علیرضا همتی فارسانی

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی

من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی

 

نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز

آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی

 

این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟

پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟

 

سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام

رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!

 

تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است

آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !

 

من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام

می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟

 

اصغر عظیمی مهر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۲۲
علیرضا همتی فارسانی

اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟

من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟

با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟

روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟


مهدی مظاهری


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
علیرضا همتی فارسانی

نیا، من نیستم چون خارج از آمار این شهرم

هنوز آن قوی سنگی آخر بلوار این شهرم

 

نه بیمارم، نه رنجورم، فقط یک گوشه افتادم

که سنگی از بقایای پُر از آوار این شهرم

 

نیا اینجا، دعا کردم، که تا جان در بدن دارم

نبینی من گدای کوچه و بازار این شهرم

 

ندیدی دوستت دارم؟ ندیدی بی تو میمیرم؟

ندیدی من اسیر مردم بیمار این شهرم؟

 

«تمدن»باغ وحش خوش خط وخالیست،میدانی؟

شکار مارهای زهری و کفتار این شهرم

 

عزیزم، من مسلمانم، تو هم شاید نمی دانی

که رودرروی مشتی مشرک و کفار این شهرم

 

به دست میزبانم بسته شد پاهای من تا دید

گریزان از مه و آب و هوای تار این شهرم

 

نه در دارد که بگریزم، نه سقفی و نه دیواری

چه حیران از نبوغ خفته ی معمار این شهرم

 

مسافر، جاده ای بگشا، خطر اینجا کمین کرده

نمی داند کسی، من آخرین اخطار این شهرم

 

به هرجا میروی عشقم، نگاهی هم به اینجا کن

ببر با خود مرا، من دائمن سربار این شهرم

 

چه آسان پرپرم اینجا، به دست هرکس و ناکس

که تنها بوته ی زیبا ولی بی خار این شهرم

 

چه باید کرد قسمت را؟ نیا دیگر به دنبالم

بگردی نیستم، من خارج از آمار این شهرم

 

 

فاطمه سادات بحرینی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۲
علیرضا همتی فارسانی

پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید

من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید

باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد

بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم

پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید!

مرد باشید و ... بیایید ... و ... کنارم بزنید

 

نجمه زارع


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۹
علیرضا همتی فارسانی

نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم

سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم

بـرق چـشمـان تــو از دور مـرا می گـیـرد

مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا

مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم

روح ِ برخاسته از من ...! ته ِ این کوچه بایست

بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم...

کاظم بهمنی

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۶
علیرضا همتی فارسانی

چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست

لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست

هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است

فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست

مـوی تـــو نیست ریختــه بر روی شانه هات

هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست

من یک چنار پیـــرم و هر شاخــه ای ز من

دستی به التماس به سمت پریده هاست

از عشق او بترس غزل مجلسش نرو

امروز میهمانی یوسف ندیده هاست

حامد عسگری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۲
علیرضا همتی فارسانی

زندگی بی تو جهنم شدنش حتمی بود

با تو اما غم من، کم شدنش حتمی بود

 

بین ما موش دواندند خودت می دانی

چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود

 

شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود

جنت آباد ، جهنم شدنش حتمی بود

 

| امید صباغ نو |


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۳
علیرضا همتی فارسانی

گفتند: نگذر از غرورت! کار خوبی نیست...
باید خودت فهمیده باشی ... یار خوبی نیست!

گفتند: هرگز لشگرت را دست او نسپار!
این خائن بالفطره ، پرچم دار خوبی نیست!

سیگار و تو هر دو برای من ضرر دارید!
تو بدتری ...! هرچند این معیار خوبی نیست!

ترک تو و درک جماعت کار دشواری ست ...
تکرار تنهایی ولی تکرار خوبی نیست ...

آزادی از تو ...انحصار واقعی از من!
بازی شیرینی ست ، استعمار خوبی نیست ...

از هر سه مرد بین بیست و پنج تا سی سال
هر سه اسیر چشم تو آمار خوبی نیست ...

دیوار ما از خشت اول کج نبود اما ...
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست ...

دیوار من ، دیوار تو ، دیوار ما ... افسوس ...
دیوار حاشا خوب من! دیوار خوبی نیست...

آرام بالا رفتی و از چشمم افتادی
من باختم ! هر چند این اقرار خوبی نیست ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۶
علیرضا همتی فارسانی

به خودت نگیر

شیشه‌ی پنجره

تمیزت می‌کنند

                 که کوه را بی‌غبار ببینند

و آسمان را

              بی‌ لکه

به خودت نگیر

شیشه

                         تمیزت می‌کنند که دیده نشوی .

علیرضا روشن

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۴
علیرضا همتی فارسانی
 

ذهنم پر از شعر است اما دفترم خالی است
این سرزمین از سال های دور، اِشغالی است
فرقی ندارد آسمان صاف است یا ابری
این از مزیت های عمری بی پروبالی است
من با خطوط دفتر شعرم گلاویزم
پیشانی ام درگیر خط های بداقبالی است
گرم غزل خوانی شدم یک عمر و یادم رفت
عمری است مردی در دلم سرگرم ِ نقالی است
وقتی که حرفم را نمی خواند کسی دیگر
کاری ندارم این غزل خوب است یا عالی است

زهرا بشری موحد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۷
علیرضا همتی فارسانی
 

تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ، ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یک لحظه آری ، با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟

مهرشاد شیخ محمدی "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۸
علیرضا همتی فارسانی
شبیه بادهای بی قرار می نویسمت
و در تمام فصل ها بهار می نویسمت
 
ببین چقدر ساده ام ستاره می کشم تو را
به لهجه ی محلی سه تار می نویسمت
 
به رنگ حرف های آشنای توست قلب من
بیا,بخوان,بمان,بگو,ببار,می نویسمت!
 
تو سالهاست بین شعرهای من قدم زنان...
ولی نه خسته می شوی! ,سوار می نویسمت
 
کنار آن درخت کهنه ی حیاط مدرسه
هنوز کودکم , و یادگار می نویسمت
 
و راستی ببخش دست من نبود ,خب اگر
دوبار خط زدم, هزار بار می نویسمت!
 
نه اشتباه می کنم,شما که بچه نیستی
که من چنین صریح و خنده دار می نویسمت!
 
و قول می دهم کمی بزرگتر شوم و بعد
به سبک مردمان روزگار می نویسمت.
 
نغمه مستشار نظامی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۳
علیرضا همتی فارسانی