چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۸۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

 

اشک من؟ آنچه می شمردی بود

غصه ی من؟ هر آنچه خوردی بود

آبرویم؟ همان که می ریزم-

من به پایت ... ولی نبردی بود

از دل من سراغ می گیری؟

آن اناری که می فشردی بود

آنچه دیدی صدای خنده نبود

ناله های دوتار کردی بود

همه ی حرف من در این مدت-

دل خود را به کی سپردی بود

 

دکتر محمود رضا اکرامی فر  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۹
علیرضا همتی فارسانی
میزی برای کار...
 کاری برای تخت...
 تختی برای خواب...
 خوابی برای جان... 
جانی برای مرگ...
 مرگی برای یاد...
 یادی برای سنگ...
این بود زندگی...!!
 
«حسین پناهی»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۰۹:۴۴
علیرضا همتی فارسانی

بنده خدا فقط سلام کرد (شعر طنز)

 

دختری از کوچه باغی میگذشت
یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۷:۴۲
علیرضا همتی فارسانی

فیلسوفند عده‌ای: سرمست از آموزه‌ها
زاهدند اما گروهی: روزها و روزه‌ها

حاجیان بسیار، اما این کجا و آن کجا؟
بخت ِ بد: فیروزها و بخت ِ خوش: فیروزه‌ها

دور ِ عاشق‌ها گذشت و دوره‌ی سَیّاس‌هاست
می‌شکانَد سنگ سرها را به جای کوزه‌ها

من ولی از نسل شیرین، لیلی و عذرا و … نیست
بعدها مانند من حتا درون ِ موزه‌ها

می‌خورد آخر سرش بر سنگ و برمی‌گردد او
گرگ ِ باران‌دیده‌ با مهتاب دارد زوزه‌ها

 

مژگان عباسلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۵
علیرضا همتی فارسانی

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
 

منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
 

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
 

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
...
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
 

عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
 

قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
 

حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را 

 

کاظم بهمنی


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۶
علیرضا همتی فارسانی
 

ابر وقتی از غم چشم تو غافل می شود

               جای باران میوه اش زهر هلاهل می شود

سر بچرخان از تنت بیرون بیا لختی برقص

             در هوای چیدنت دستان من دل می شود

سر بچرخان از هوا سرشار شو قدری بخند

              دین من با خنده گرم تو کامل می شود

هر طرف رو می کنم محرابی از ابروی توست

                رو بگردانی نماز خلق باطل می شود

می توانی تب کنی بغض زمین را بشکنی

                بی نگاهت آب اقیانوسها گل می شود

چشمهایم را بگیر و چشمهایت را مگیر

             ای که بی چشم تو کار عشق مشکل می شود

 

ناصر حامدی




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۷
علیرضا همتی فارسانی
 
دلم گرفته ازین روزهای تکراری
از عاشقی که منم... از خود خودم! آری!
ازین تداوم معمول دوستت دارم
ازین تناوب هی دوستم ندا-داری
دلم گرفته و باید بگیرمش از تو
جنون گرفته و حالا علاج بیماری...
همین که با تو نباشد... گمان کنم... شاید...
اگرچه جز تو نمی آید از کسی کاری...
و از تو هم که نباید جز این توقع داشت
که داغ بر دل و دست روی دست بگذاری
دلم گرفته ازین ناله های تکراری...

نیلوفرعاکفیان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۴۵
علیرضا همتی فارسانی
 
 

نوبر است این چشم ها حیف است خوابش می کنی
تا به کی قلب مرا هر شب خرابش می کنی؟
آنقدر سیب گناه از چشم هایت می کند
مطمئنا یک شبی آدم حسابش می کنی
کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
با قدم هایت دچار اضطرابش می کنی
باشد از جنس خدایی پس خدایی کن بگو
کی دعایی را که کردم مستجابش می کنی؟
خانه ای می سازم از عشق تو در رویای محض
با وجود آنکه می دانم ...... خرابش می کنی!

سمیرا یحیی پور




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۳۸
علیرضا همتی فارسانی

شب های دراز بی عبادت چه کنم؟

طبعمم به گناه کرده عادت چه کنم؟

گویند کریم است و گنه میبخشد

گیرم که ببخشد ز خجالت چه کنم؟

 



 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۳
علیرضا همتی فارسانی

خنده‌ات طرح لطیفی است که دیدن دارد
نازِ معشوق دل‌آزار خریدن دارد

فارغ از گلّه و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتی است! دویدن دارد

شاخه‌ای از سر دیوار به بیرون جسته
بوسه‌ات میوه‌ی سرخی است که چیدن دارد

عشق بودی وَ به اندیشه سرایت کردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد

وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عاشقی بی‌سر و پا عزم رسیدن دارد

عمق تو درّه‌ی ژرفی است، مرا می‌خواند
کسی از بین خودم قصد پریدن دارد

اوّل قصّه‌ی هر عشق کمی تکراری‌ست!
آخرِ قصّه‌ی فرهاد شنیدن دارد...

کاظم بهمنی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۱:۴۵
علیرضا همتی فارسانی

... ولی نشد برسد دست من به دامن تو

نشد که بو کنمت ای بهار در تن تو!

گرفت دست مرا هرکه ، بر زمینم زد

بگیر دست مرا ، دست من به دامن تو

به شاه بیت غزل های خواجه می مانست

غزل ترانه ی چشمان مردافکن تو

شکوه شرقی خورشید های ناپیدا

نشد که نور بتابد به من ز روزن تو

تو باغ روشن آوازهای پیوندی

نشد که خوشه بچینم شبی ز خرمن تو

غریبه چشم تو را جار می زند اما

منم که گم شده ام در نگاه روشن تو

غریب و گنگ به بن بست مرگ افتادم

بیا! نیایی اگر خون من به گردن تو

غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداع

صدای هق هق من بود و گریه کردن تو

مرتضی امیری اسفندقه

 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۴۲
علیرضا همتی فارسانی
 

دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟؟

 

آن دختری که چند شب پیش دیده‌اید؟

دمپایی‌اش -تو را به خدا- تا به تا نبود؟

 

یک چادر سیاه ِ کشی روی سر نداشت؟

سر به هوا و ساده و بی‌دست و پا نبود؟

 

یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر،

گشتم ولی نشانی از او هیچ‌جا نبود   ...

 

زنبیل داشت، در صف نان ایستاده‌ بود

یک مشت پول خُرد… نه آقا! گدا نبود!

 

یک خرده گیج بود ولی نه… فرار نه

اصلن به فکر حادثه و ماجرا نبود

 

عکسش؟ درست شکل خودم بود…مثل من

هم اسم من و لحظه‌ای از من جدا نبود

 

یک دختر دهاتی و تنها… که لهجه‌اش

شیرین و ساده بود… ولی مثل ما نبود

 

آقا! مرا دقیق ببین! این نگاه خیس

یا این قیافه در نظرت آشنا نبود؟...

 

دیشب صدای گریه‌ی یک زن شبیه من

در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟...

 

 

پانته آ صفایی بروجنی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۴
علیرضا همتی فارسانی
 


مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود میبینم و رویت نمی بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

 

رهی معیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۱۰
علیرضا همتی فارسانی
 

همیشه با دل تنگ و تپیده می آیی

تو مثل حرمت اشکی چکیده می آیی

 

همیشه با دل خونین و خاطری غمگین

تو مثل سرخی خونی به دیده می آیی

 

گهی شبیه خزنده خزید و خواهی رفت

ولی شبیه کسی که گزیده می آیی

 

دمی چه بی خبر و ناگهان شبیه نسیم

به روی پیکر سردم وزیده می آیی

 

گهی تو خسته و بی حال وساکتی انگار

که از مسافت دوری رسیده می آیی

 

و اینکه بعد شب تیره و غم آلودم

تو مثل روشنی یک سپیده می آیی

 

چه شد شکوفه و برگت به زیر تیر تگرگ؟

درخت بی گل و برگی-تکیده می آیی    !

 

شبی تو در پی من در میان این مردم

شبیه آدم -آدم ندیده- می آیی     ..

 

 

جعفر مقیمیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۰
علیرضا همتی فارسانی
 

زلف، مشکی چشم، آبی خالِِ خوبان قهوه ای‌ست
پس به این ترتیب، گاهی حالِ انسان قهوه ای‌ست
قهوه ای شد عینک و کفش و کلاه و کیف تو
پس یقین دارم مدِ امروز ایران قهوه ای‌ست
چون تماشاگرنماها گِل به ما پاشیده اند
بعد از این پیراهنِ تیمِ سپاهان قهوه ای‌ست
بس که فنجان بر سر مردان به نامردی شکست
رنگ و روی بعضی از این زن‌ذلیلان قهوه ای‌ست
رنگ رفسنجان که سی‌سال است مغزِ پسته ای‌ست
در کنارش زاهدان مانند کرمان قهوه ای‌ست
شد سراپایش گِلی از بس که در چاه اوفتاد
یوسف گمگشته چون آید به کنعان قهوه ای‌ست
بخت بعضی ها سپید و بخت خیلی ها سیاه
بخت ما در این میان اما کماکان قهوه ای‌ست

 

جواد زهتاب 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۵۲
علیرضا همتی فارسانی
 

بگذار قیامت بکنم چند دقیقه
با بغض نگاهت بکنم چند دقیقه

یک عمر به پای تو نشستم گله ای نیست
بگذار شکایت بکنم چند دقیقه

بنشین که شکایت کنم از باعث این عشق
با چشم تو صحبت بکنم چند دقیقه

می گفت پدر گریه نباید بکند مرد
سخت است رعایت بکنم چند دقیقه

رسم است که خنجر بزند دوست به پشتم
بگذار رفاقت بکنم چند دقیقه

صدبار به پای تو بیفتم دم رفتن
احساس لیاقت بکنم چند دقیقه

وقتی بروی آخر دنیاست برایم
بگذار قیامت بکنم چند دقیقه

 

علی صفری

 
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۹:۱۴
علیرضا همتی فارسانی
 
خداحافظی بوق و کرنا نمی خواهد
خداحافظی دلیل
بحث
یادگاری
بوسه
نفرین
گریه
...
خداحافظی واژه نمی خواهد!

خداحافظی یعنی
در را باز کنی
و چنان کم شوی از این هیاهو
که شک کنند به چشم هایشان
به خاطره هایشان
به عقلشان
و سوال برشان دارد
که به خوابی دیده اند تو را تنها!؟
یا توی سکانسی از فیلمی فراموش شده!؟

خداحافظی یعنی
زمان را به دقیقه ای پیش از ابتدای آشنایی ببری
و دستِ آشنایی ات را پیش از دراز کردن
در جیب هایت فرو کنی
و رد شوی از کنار این سلام خانمان سوز
خداحافظی
"خداحافظ" نمی خواهد!

"مهدیه لطیفی"
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۲۶
علیرضا همتی فارسانی
 

ما چون دو دریچه رو به روی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

عمر آینه بهشت،اما آه

بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته است

زیرا یکی از دریچه ها بسته است

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد

م. امید

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۱۸
علیرضا همتی فارسانی
 
از دردهای بی‌سر و ته، تکه‌ی ریزی
جامانده تنها چشم‌هایت گوشه‌ی میزی
بغُ کرده‌ای آرام و با من اشک می‌ریزی
دل بسته‌ای مثل عروسک‌ها به هر چیزی
گریه نکن! این غصه را تکثیر خواهی کرد

شاید به این حس نبودن‌هات می نازی
از خاطرات مُرده‌ات هم درد می‌سازی
حالا تو مشغولی و جمعی از تو ناراضی
تنها تو ماندی باز هم در آخر بازی
این مرد را با گریه‌هایت پیر خواهی‌کرد!

محسن‌عاصی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۴
علیرضا همتی فارسانی
 

تا کی در انتظار گذاری به زاریم

باز آی بعد از این همه چشم انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز

جانسوز بود شرح سیه روزگاریم

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود

دیشب که ساز داشت سر سازگاریم

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد

چشمی نماند شاهد شب زنده داریم

گفتی هوای لاله عذاران ری خوش است

پنداشتی که بوالهوس لاله زاریم

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست

ماند به شیر شیوه ی وحشی شکاریم

سندان به سرزنش نتوان کرد پایمال

سرکوبیم زیاده کند پافشاریم

شرمم کشد که بی تو نفس می کشم هنوز

تا زنده ام بس است همین شرمساریم

تا هست تاج عشق تو ام بر سر ای غزال

شیرین بود به شهر غزل شهریاریم

شهریار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۷
علیرضا همتی فارسانی