چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۸۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

 
ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط
خواندنی ها را سراسر خوانده ایم ... امّا غلط
سال ها تدریس  می کردم ... خطا را با خطا
سال ها تصحیح می کردم ... غلط را با غلط
بی خبر بودم ... دریغا ... از اصول الدین عشق
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط
دین اگر این است ! بی دینان زِ ما مؤمن ترند
این مسلمانی ست آخر؟  لا غلط ... الّا غلط !
روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب ...
روز آخر ... مشق ما این بود: یک عُـقـبا غلط
گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخــنا فرمود ... امّا یا خطا شد ... یا غلط
گفتم از فرط غلط ها ... دفتر دل شد سیاه
گفت می دانم ... غلط داریم آخر تا غلط !
روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده ی من یک غلط می دید و او ... صدها غلط
یا رب ... از تو مغفرت زیباست ... از ما اعتراف
یا رب از تو مرحمت می زیبد و ... از ما غلط
 
علیرضا قزوه
  • علیرضا همتی فارسانی

پابند کفشهای سیاه سفر نشو 
یا دست کم بخاطر من  دیرتر برو
دارم نگاه می کنم و حرص می خورم 
امشب قشنگ تر شده ای، بیشتر نشو 
کاری نکن که بشکنی امـا... شکسته ای 
حالا شکستنی ترم از شاخه های مو
موضوع را عوض بکنیم ، از خودت بگو
به به مبارک است ،  دل خوش ،  لباس نو
دارند سور و سات عروسی می آورند
از کوچه های سرد به آغوش گرم تو
هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر 
مجبور نیستی که بمانی ...   ولی نرو

از : مهدی فرجی

  • علیرضا همتی فارسانی

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها
نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...
بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها...

 مرحومه نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم 
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم 
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست 
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم 
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است 
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم   
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود 
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم 
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست 
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم 

از :  فاضل نظری
  • علیرضا همتی فارسانی

زندگی با همه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب هوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جائی که خدا میداند.....

 

سهراب سپهری 

  • علیرضا همتی فارسانی

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

 

آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

 

!ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان

!ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر

 

!آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

 

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

 

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

!با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

 

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

!دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر

 

این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

 

دست خستۀ مرا، مثل کودکی بگیر

!با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

 

قیصر امین پور

  • علیرضا همتی فارسانی

باچتر آبیت به خیابان که آمدی
حتماً بگو به ابر به باران که آمدی

نم نم بیا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خیس درختان که آمدی!

امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی

فواره های یخ زده یکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که امدی

زیبایی رها شده در شعر های من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

...پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی


...گنجشگها ورود تو را جار می زنند
آه ای بهار گمشده ...ای آنکه آمدی!

 

فرهاد صفریان

  • علیرضا همتی فارسانی

پرسیدم..... ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

 با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ، آخر .... ،

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...  
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و 
امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر 
خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو 
سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام 
توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و 
باز هم به ... ،

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،

فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست. 

دو چیز را همیشه فراموش کن:

خوبی که به کسی می کنی

بدی که کسی به تو می کند

همیشه به یاد داشته باش:

در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار

در سفره ای نشستی شکمت را نگه دار

در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار

در نماز ایستادی دلت را نگه دار

دنیا دو روز است:

یک روزبا تو و یک روز علیه تو

روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو. چرا 
که هر دو پایان پذیرند.

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی
 

ا

اینجا زمین است، رسم آدم‌هایش عجیب است!

اینجا گم که می‌شوی به جای این که دنبالت بگردند

فراموشت می‌کنند.

  • علیرضا همتی فارسانی

سه چیز را با احتیاط بردار

قدم،

قلم،

قسم

سه چیز را پاک نگهدار

 جسم،

لباس،

خیال

 

از سه چیز خود را نگهدار

افسوس،

 فریاد،

نفرین کردن

سه چیز را به کار گیر

عقل،

همت،

صبر

اما سه چیز را آلوده نکن

قلب،

زبان،

چشم

و سه چیز را هیچ وقت فراموش نکن

خدا،

مرگ،

دوست

 

نظر بدهید

  • علیرضا همتی فارسانی

 

برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد

هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد

 

دکتر شریعتی

  • علیرضا همتی فارسانی

در سن ۳ سالگی  : مامان ، بابا عاشقتونم"
در سن۱۰ سالگی " ولم کنین "
در سن۱۶ سالگی" مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
در سن۱۸ سالگی" باید از این خونه بزنم بیرون"
در سن۲۵ سالگی " حق با شما بود"
در سن۳۰ سالگی "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
در سن۵۰ سالگی " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم"
در سن۷۰ هفتاد سالگی " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن

  • علیرضا همتی فارسانی

پیری برای جمعی سخن می راند.
لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.
بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
 
او لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،
پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه می دهید؟
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید.

  • علیرضا همتی فارسانی

 

سه راه برای شناخت خدا وجود دارد مذهب ، هنر و عشق

  • علیرضا همتی فارسانی

دکتر علی شریعتی

 

 

 

 

فقر

 

 

میخواهم بگویم ......

 

 

فقر همه جا سر می کشد .......

 

 

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......

 

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست .....

 

طلا و غذا نیست .......

 

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک

 

کتابفروشی می نشیند ......

 

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های

 

برگشتی را خرد می کند ......

 

فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن

 

یادگاری نوشته اند .....

 

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان

 

انداخته میشود .....

 

فقر ، همه جا سر می کشد ........

 

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست ..

 

فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است

  • علیرضا همتی فارسانی

وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج میشکند،

یک زندگی بپایان میرسد.

وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل میکشند،

یک زندگی آغاز میشود .

همیشه زندگی از نیروی داخلی آغاز میشود

  • علیرضا همتی فارسانی

 

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌ هاست

و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت

مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ ها از زمین می‌رسند،

باز می‌کنند و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت:

این جا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد

کمی‌ جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند

و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.

مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:

این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.

مرد کمی‌جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بی کار نشسته است

مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟

فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است.

مردمی‌که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی‌جواب

می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند خدایا شکر

  • علیرضا همتی فارسانی

نیستی این جا، در و دیوار خانه بازهم_
قهر کرده بامن و باعکست از آغاز هم_
در نبودت سهم من از زندگی یک تکه درد_
یک دهن حرف نگفته، یک گلو آواز هم_
روز دیدارت عزیزم نکته نکته، حرف حرف_
درد دوری را برایت می کنم ابراز هم_
زندگی را باتو تا آن سوی رؤیا می برم_
می زنم ازهرچه قانون جهان سر باز، هم_
می گشایم بال و پر، تاشهرهای آرزو_
دست در دست تو جانا می کنم پرواز هم_
گیسوانت را به هم می بافم و دیوانه وار_
شعر می خوانم برایت، می نوازم ساز هم_

 

جلال نیوشا

  • علیرضا همتی فارسانی
 

قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده

حروف عشق به خط عتیقه خشک شده

دوباره زخم تو گل کرده، دوم ماه است

زمان به روی دو و ده دقیقه خشک شده

کنار پنجره‌ای ماه می‌وزد، داری

به سمت کوچه نگاهِ عمیق خشک شده

از آن قرار برای تو این فقط مانده ست

گلی که بر سر جیب جلیقه خشک شده

هجوم خاطره‌ها، چشم‌های تو بسته ست

و دست‌های تو روی شقیقه خشک شده

برای عشق تو سرمشق تازه می‌خواهی:

قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده

 

نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی
در بادها گم می کنی خاکسترم را
وقتی به اتش می کشانی خاطرم را
هرجور می خواهد دلت اواره ام کن
در هم بپیچان واژه های دفترم را
سر می کشم ابی چشمان تو را باز
تا پر کنی از شوکرانت ساغرم را
هرگز مکش بر دوش خود بار گناهم
حتی اگر اتش زدی بال وپرم را
لج می کنی تا از دلم تاوان بگیری
یا بشکنی ایینه های باورم را
دل دادن من از هوای سادگی بود
دیگر مده بر بادها خاکسترم را

محمد میرزازاده ارانی
  • علیرضا همتی فارسانی