چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۸۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

نیمه شب وقتی که در زد ... میهمان داری کنید

                               در به روی او نبندید، آبرو داری کنید

قلب من در شهر چشمان شما جا مانده است

                               قدر یک شب هم شده از او نگه داری کنید

راستی ... پرهای گنجشکان قلبم زخمی اند

                               یادتان باشد که از آنها پرستاری کنید

چشمتان شاید دوباره زخمشان را تازه کرد

                               از نمک پاشی به روی زخم، خودداری کنید

قلب دزدی " رسم خوبی نیست؛ خواهش می کنم

                               بعد از این خاتون من! کم مردم آزاری کنید

 

مصطفی رستگاری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۶
علیرضا همتی فارسانی
در کنار من و غم ، جای ، تو را نیست ، برو
شور ِ وصل ِ من و تو قسمت ِ ما نیست،برو
سر ز سجاده تــــو بردار ، عبادت کافیست
کـار از کـار شـده ، وقتِ دعـا نیست ، بـرو
ایـن جماعت گره در کار ِ من انـداخته اند
مشکل ِ ما به خدا دست ِ خدا نیست ، برو
فـرض کـن قسمت و تـقدیر چنین خواسته اند
یا گمان کن که خداوند ، رضا نیست ، برو
مرگ ، درمان ِ غم و دردِ جدائیست ، فـقـط
درد ِ ما را بـه خـدا گـریه دوا نـیـسـت ، برو
در دل و خاطر ِ من تـــا بـه ابد می مانی
غمی از دوری و این فاصله ها نیست ، برو

مهدی وحید دستجردی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۸
علیرضا همتی فارسانی

من که دیگر نیستم حالا چه فرقی میکند؟

بی حضور یک نفر دنیا چه فرقی میکند؟

لا به لای ازدحام این همه بود ونبود

هستیم با نیستی آیا چه فرقی میکند؟

با شما هستم شمایی که مرا نشنیده اید!

با شما خانوم ویا آقا چه فرقی میکند؟

اینکه هر شب یک نفر از خویش خالی میشود

واقعاً در چشم آدم ها چه فرقی میکند؟

من به هر حال آمدم تا با تو باشم مهربانِ

واقعیٌت باش یا رویا چه فرقی میکند؟

واقعیت باش .رویا باش یا اصلاً نباش

من که دیگر نیستم حالا چه فرقی میکند؟

 

مهدی میچانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۶
علیرضا همتی فارسانی
شب رادچارصد گِله بودم، به جان تو 
یا شعر نا تمام سرودم ، به جان تو
بیداری ام تمام نمی گشت دیر گاه
آتش زدم به بود و نبودم، به جان تو
بر خواستم نماز بخوانم سبک شوم
سهو تمام بود سجودم ، به جان تو
تا چشم خویش را به تو آیینه ساختم
خود را هزار بار ستودم ، به جان تو
بر کوره وجود خود اسپند گشته ام 
برعرش رفته آتش ودودم،به جان تو
از دست توست اینکه من از دست داده ام
شعر تر و هوای صعودم ، به جان تو


مژگان ساغر
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۳
علیرضا همتی فارسانی

شعرم به زخمهای تو مرهم نمیشود

حتی  غزل ترین غزلم  هم  نمیشود

از بس غزل غزل به دلت نامه داده ام

یک  ذره نفرتت  به غزل کم  نمیشود

پیش  تو   ماهتاب  برای درخششش

از پشت  ابر شرم  مصمم  نمیشود

گنجایش حضور تو در صحن چشمهام

در   باور    تغزل    طبعم   نمیشود

حوا !   خیال نیست   مرا بیخیال شو

هرخاک آب خورده که آدم نمی شود

 

ناصر بقالی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۲
علیرضا همتی فارسانی
 

خودت گفتی که عاشق صورتش سرخ است با سیلی
قبول! این هم به عشق چشمهای تو٬ بیا! سیلی!
خودت با چشمهای قهوه ای دیوانه ام کردی
ولی حالا که گفتم دوستت دارم٬چرا سیلی؟
تو هر کاری کنی پیغام عشقت میرسد گوشم
چه با خنده٬ چه با غمزه٬چه با عشوه٬ چه با سیلی!
من آن روزی که دل بستم به تو تا پای جان رفتم
نخواه از من که برگردم٬ و آن هم با دو تا سیلی...

حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۱
علیرضا همتی فارسانی
 

وقتی که شب بساط غزل رو به راه شد

بغضم شکست و عاشقی ام را گواه شد

 

او رفت و آتشی به دلم زد که ناگهان

طبعم به شعر غم زده ای پا به ماه شد

 

دیشب پیام داد که دنیای من تویی

فورا" ولی نوشت ببخش اشتباه شد

 

با دیگران اگر غزلی عاشقانه بود

هر وقت پیش چشم من آمد سیاه شد ـ

 

تنها به این بهانه که نامحرم همیم

وقتی به ما رسید محبت گناه شد

 

روحم همیشه کنج نگاهش پلاس بود

حیف از جوانیم که در آنجا تباه شد

 

ناصر بقالی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۵
علیرضا همتی فارسانی

تماشایی تـرین تصویـــــر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم ، بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاه گاهت بازی خورشید بــا ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر همصحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است امـــــــا بـا تمـــــام سادگیهایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزل هایم گریزی نیست
تـــو هـــــم مانند آدم زود اغوا می شوی گـاهی

 

مهدی عابدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۳
علیرضا همتی فارسانی

این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب های فراوان خورده
غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده
عشق را با چه بسازد به کدامین ترفند
شاعری که همه ی عمر غم نان خورده
چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند
قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده
از دهان کس و ناکس خبرش می آید
شعر -این باکره ی دست هزاران خورده-
با چنین فرقه ی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده
دشتمان گرگ- اگرداشت نمی نالیدم
نیمی ازگله ی ماراسگ چوپان خورده
جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده
شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش برمن دیوانه ی دوران خورده

مجتبی سپید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۶
علیرضا همتی فارسانی

بین ما " خطی ست قرمز " ، پس تو با ما نیستی

یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی
... خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،

فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی
یک سخن کافی ست گفتن، گر درین خانه کَس است

یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!
هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه !

از مسلمانی همین داری که " ترسا " نیستی!
ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،

مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!
نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،

فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!!

حسین جنتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۹
علیرضا همتی فارسانی

مثل هر شب، هوسِ عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار
بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟
.از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من!|
بین این قافیه‌ها گم شده و در‌به‌درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم!|
پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم!
بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک!|
کفر مطلق شده ام، دایره‌ای بی‌وترم
.
من خدای غزل ناب نگاهت شده‌ام 
از رگ گردنِ تو، من به تو نزدیکترم

امید صباغ نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۶
علیرضا همتی فارسانی
 

از همین خانه که حالا گله برمی خیزد

لحظه ی آمدنت هلهله برمی خیزد

شوق پیوستنمان ریشه گرفته ست چه باک

اگر اینسان تبر فاصله بر می خیزد

معجزه نیست، فقط زورق تو دیده شده ست

رو به دریا اگر این اسکله برمی خیزد

بی گمان بوی حضور تو به ذهنم خورده ست

کز درخت غزلم چلچله برمی خیزد

تو خود عشقی و من منتظرت می مانم

هرچه هست از دل این مسئله بر می خیزد

با زبانم چه بگویم که دهان زخمم

بازمانده ست و از او هلهله برمی خیزد

 محمدرضا رستم پور




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۱
علیرضا همتی فارسانی

خیره ام در چشمِ خیست حسرتم را درک کن

قبله ام باش عاشقانه ، نیتم را درک کن

 

ای که رویایت دلیلِ گُنگِ عصیانم شده ست

شعرهایم ،گریه هایم ، خلوتم را درک کن

 

عشق را بر شانه ی اسطوره ها باریده ام

ردِّ اشکِ نیمه شب بر صورتم را درک کن

 

غرقِ آغوشت شدم، عریانی ام تسلیم توست

تا ابد می خواهمت این حالتم را درک کن

 

روزهای بودنم باتو علامت خورده است !

توی تقویمم بمان وُ عادتم را درک کن

 

گرچه نقشِ منفی ام را خوب ایفا کرده ام

در غزل ها جنبه های مثبتم را درک کن

 

از قرارم با تو یک عمر است که آواره ام !

لا اقل دلشوره های ساعتم را درک کن

 

صنم میرزاده نافع

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۱
علیرضا همتی فارسانی

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی‌

 بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی‌

 

 یک آسمان پرندگی‌ام دادی و مرا

 در تنگنای «از تو پریدن‌» گذاشتی‌

 

 وقتی که آب و دانه برایم نریختی‌

 وقتی کلید در قفس من گذاشتی‌

 

 امروز از همیشه پشیمان‌تر آمدی‌

 دنبال من بنای دویدن گذاشتی‌،

 

 من نیستم‌... نگاه کن‌; این باغ سوخته‌

 تاوان آتشی است که روشن گذاشتی‌

 

 گیرم هنوز تشنه‌ی حرف تواَم ولی

 گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی‌؟

 

 آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند

 اما برای من دل چیدن گذاشتی‌؟

 

 حالا برو، برو که تو این نان تلخ را

 در سفره‌ای به سادگی من گذاشتی

 

 

 مهدی فرجی

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۸
علیرضا همتی فارسانی

پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست

دید باز امدنی در پیِ این رفتن نیست


همه گفتند "مرو" دیدم و نشنیدم شان

مثله این بود به یک رود بگویند:بایست!


مفتضح بودن ازین بیش ک در اول قهر

فکر برگشتنم و واسطه ای نیست ک نیست


در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون

در جهانِ تهی از عشق نمی باید زیست


دهخدا تجربه عشق ندارد ورنه

معنی "مرگ"و "جدایی" به یقین هردو یکیست

 

کاظم بهمنی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۴
علیرضا همتی فارسانی

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد

 زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد

ایستاده ای لبه ی زندگیم، از این روست

هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد

مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخواست

مثل گلهای اتاقت نفسم بند آمد

موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم

خوش نیاید به مذاقت، نفســـــ....

کاظم بهمنی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۰
علیرضا همتی فارسانی

.حرفت قبول! لایق خوبی نبوده‌ام!

وقتی بدم! موافق خوبی نبوده‌ام!

 

عذرای پاکدامن اشعار آبی‌ام

من را ببخش وامق خوبی نبوده‌ام

 

فهمیدی اینکه خنده‌ی تلخم تصنعی است؟

الحق که من منافق خوبی نبوده‌ام!

 

 این بادها به کهنگی‌ام طعنه می‌زنند

من بادبان قایق خوبی نبوده‌ام

 

من هیچوقت شاعر خوبی نمی‌شوم!

من هیچوقت خالق خوبی نبوده‌ام!

 

فهمیدم اینکه فلسفه‌ی من شکستن است

هرگز دچار منطق خوبی نبوده‌ام

 

حرفت قبول! هر چه که گفتی قبول! آه…

اما نگو که عاشق خوبی نبوده‌ام

 

امیر مرزبان

 

 

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۵
علیرضا همتی فارسانی

بنشین فقط یکبار با من، پای شعرم

با اینکه می لرزاندت سرمای شعرم

 

اینجا دما بیشینه اش هم زیر صفر است

باید که خورشیدی شوی بالای شعرم

 

در دست هایم لانه کن آهوی کوچک

در قلب من، در فکر من، هرجای شعرم

 

دنیا همین مجموعه ی محدود ما نیست

خط می خورد روزی شب از فردای شعرم

 

افکار منفی ذهنمان را خط خطی کرد

تا غم کشد سرپنجه بر سیمای شعرم

 

بیهوده یکسال از غزل درگیر تب بود

حیف از مضامینی که شد منهای شعرم

 

حالا که در قاموس ما دوری گناه است

با یک غزل برگرد فاطیمای شعرم

 

پوریا بیگی

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۵۱
علیرضا همتی فارسانی

گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته‌ای

دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای

 

به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای

گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای

 

در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت

کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای

 

عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد

نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای

 

چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود

شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای

 

از بس برای خاطر تو گل خریده ام

حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

 

عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم

با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای

 

گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت

تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای

 

 

آرش شفاعی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۵
علیرضا همتی فارسانی

گفتی برو اما یقین کن بر نمیگردم

حالا که از چشمان تو عزم سفر کردم

 

آن روز یادت هست با ساز تو میخواندم :

(( امشب سر هر کوچه دنبال تو می گردم )) ؟

 

دیگر برایت یک قدم هم بر نمیدارم

تنها نه از تو ,  از خودم , از عشق دلسردم

 

این روز ها ماه است تسکین دل تنگم

با شهریار ملک غم انگار همدردم *

 

آنروز وقتی نامه ام را پس فرستادی

حس کردم از شهر نگاهت تا ابد طردم

 

حتما پشیمان می شوی روزی که می بینی

با یک فرشته عین قرص ماه میگردم

 

ناصر بقالی

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۶
علیرضا همتی فارسانی