چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

علی سعیدی فر

 

  دل دادن اگر چه لحظه ی شادم بود

تجویز تو در عشق پر از ماتم بود

هر چند که من خالق احساساتم

در این قضیه سکوت فریادم بود

 

علیرضا همتی فارسانی

بهمن 95

  • علیرضا همتی فارسانی

 
شادی برسان که خنده از یادم رفت
وقتی که خیالت از دلِ شادم رفت

هر کس که کنارم آمد ، اندوهت را
در قطره‌ی اشک خود نشان دادم رفت

─────

 

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی
 

بگذار با صفای تو من زندگی کنم

 در گوشه ی صدای تو من زندگی کنم

پیش از تو بی بهانگی ام مثلِ مرگ بود

بگذار تا برای تو من زندگی کنم

من هر چه دیده ام،همه نیرنگ و رنگ و ننگ 

بگذار با وفای تو من زندگی کنم

پیش از تو،شوق زندگی از دست رفته بود

بگذار پا به پای تو من زندگی کنم

دنیایی از طراوت و دریایی از صفا

ای کاش در هوای تو من زندگی کنم

 

سهیل محمودی

  • علیرضا همتی فارسانی
 

هرچه در سر داشتم، آخر خیالی می شود 
عقده ی دنیا کجای کار، خالی می شود؟
ما مگر با یوسف کنعان چه بد کردیم که
در دیار ما مرتّب خشکسالی می شود؟ 
زیر پا بنداز اگر از ما توقّع داشتی 
کین جماعت در مقام «رنگ»، قالی می شود
سنگ کی می پاشد از هم با خیال اشک و آه؟
کوزه ی دل ها به این علّت، سفالی می شود
هرچه حل کردیم و حل کردند در ما عقل را
در نهایت پاسخ آن احتمالی می شود 
مانده ام با کهکشانی از سوأالات عجیب
انتهای این غزل، حتماً «سوألی» می شود
دوره ی جولان عشق و عاشقی سر آمده ست
کی به این دیوانه ی بی فکر، حالی می شود...؟ 

آریا. ا. صلاحی

 
  • علیرضا همتی فارسانی
 
چه فکری کرده ای؟ دریاست، در فنجان نمی گنجد
شکایت های من در گوش همراهان نمی گنجد
اگر از من حرارت می زند بیرون، سبب عشق است
پرم از عشق، دیگر در تنورم نان نمی گنجد
پرم از عشق این شبها، نگو از درد نان با من
دهانم از غزل پر شد، در آن دندان نمی گنجد
تو آن زیباترینی، من همین هستم که می بینی
حلالم کن اگر زیبایی ات در جان نمی گنجد
"در اینجا لاله، آنجا یاس، آن سوتر کمی شب بو"
تو آن باغی که می خواهی در این گلدان نمی گنجد
تو از من آسمان می خواهی و من کاسه ی آبم
چه رنجی می کشم وقتی که در این، آن نمی گنجد
غمی دارم که ... نه! بد نیست غم در سینه ام باشد
چه سود از خانه ام وقتی در آن مهمان نمی گنجد؟

علی کریمان
  • علیرضا همتی فارسانی


مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقتِ دوستی و دوری باشد

لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب ؟
خرسندی عاشقان ، ضروری باشد
-


 

  • علیرضا همتی فارسانی

 
تا کی در انتظار گذاری به زاریم ؟
بازآی بعد از اینهمه چشم‌انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده‌های ساز
جانسوز بود شرح سیه‌روزگاریم

بس شِکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سر سازگاریم

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب‌زنده‌داریم

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
مانَد به شیر ، شیوه‌ی وحشی شکاریم

شرمم کشد که بی تو نفس می‌کشم هنوز
تا زنده‌ام ، بس است همین شرمساریم
═══════ * ═══════
❖ #شهریار



 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 سیر و سلوک در ورزش باستانی

 




 
 

 

نویسنده: محمّدمهدی تهرانچی


سیر و سلوک در مسلک عرفا راهی برای ایجاد تغییر و دگرگونی است. سیری بطئی و تدریجی که سرانجام به تصفیه، تزکیه و تحول درونی می‌انجامد. این دستاورد به سخت‌کوشی و مراعات نظم و ترتیب نیاز دارد، زیرا یک حرکت عارفانه به سوی خودآگاهی است. این طریقی است که مریدان و طالبان را به سوی حقیقت و وارستگی سوق می‌دهد و موجب می‌شود که بشر از زنجیرها و قید و بندهای مادی رهایی یابد.
در این طی طریق، روح متعالی می‌گردد و باطن سالک از انوار الهی و معنوی روشن می‌شود و روش زندگی نوینی را به انسان مؤمن اعطا می‌نماید. سیروسلوک در عرفان اسلامی یکی از مظاهر بزرگ خداشناسی است.

  • علیرضا همتی فارسانی
 

نیست شوقى که زبان باز کنم، از چه بخوانم
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
واى از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامى و حسرت
که عبث زاده‌ام و مهر بباید به دهانم
دانم اى دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پر بسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیرى است خموشم، نرود نغمه زیادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامى که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
 

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی
 
 

خسته از سوختن و ساختنی حق داری 
خسته از این همه پرپر زدنی حق داری

کرم ابریشمی و جرات پروازت نیست 
پیله از ترس اگر هم بتنی حق داری

ابری امروز اگر، قطره‌ای از مردابی
باید از اصل خودت دل بکنی حق داری

سپر انداختم و نیزه نشانم دادی
جنگ جنگ است تو باید بزنی حق داری

توبه از نام اگر می‌شکنم حق دارم
توبه از ننگ اگر می‌شکنی حق داری

یوسف آنقدر شکسته‌ست که نشناختی‌اش
باز هم منتظر پیرهنی حق داری

ما دو کوهیم که هرگز نرسیدیم به هم
سرد و مغرور تو هم مثل منی حق داری

 

 شیما شاهسواران احمدی         

  • علیرضا همتی فارسانی
 

انگار نمی‌آید و هم می‌آید

این دور و بر انگار که کم می‌آید

او عابر و من پیاده رو، آه چقدر

از حاشیه رفتنش خوشم می‌آید !

 

غلامرضا بروسان

  • علیرضا همتی فارسانی
 

 

این ریتم‌ها باید صدای گام او باشد
این «می‌روم‌ها» آخرین پیغام او باشد
می‌دانم اینجا جای ماندن نیست، اما باز
رفتن نباید اولین اقدام او باشد
آن سو یکی دارد برایش دانه می‌پاشد
می‌ترسم این دانه نباشد، دام او باشد
اویی که می‌گویم کبوتر نیست، آهو نیست
شاید تفنگی در پی اعدام او باشد
از گرگ‌های دشت می‌ترسم، زبانم لال
پیراهن خونی اگر فرجام او باشد
ای کور بادا کور بادا کور بادا کور
چشمی که تنها در پی اندام او باشد
امشب هوا ابری‌ست، حتا ابر می‌خواهد
همسایه‌ی چشمان ناآرام او باشد
او می‌نویسد سطرهای این غزل را هم
بانوی شاعر می‌تواند نام او باشد
وقتی دلش ابری‌ست شاعر می‌شود، ای کاش
باران امشب منبع الهام او باشد
یک شاهکار تازه حتمن خلق خواهد شد
وقتی فضا در اختیار تام او باشد
این ریتم‌های خیس، ضرب‌آهنگ باران است
تا مانع اقدام بی‌هنگام او باشد

 

مجتبی صادقی

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی
 
در این دوران نامردی و عصر بد گمان بودن
چه سودی می بری ای مهربان از مهربان بودن؟
چه سودی می بری وقتی که قدرت را نمی فهمند
وفرقی نیست پیش دشمنان یا دوستان بودن
تو مثل آن معمایی که ساده حل نخواهی شد
و من هم عاشق پیچیدگیِ چیستان بودن
برای من که فرش و عرش را یکجور می بینم
چه فرقی می کند دریا شدن یا آسمان بودن ؟
به من می گفت بابا : پهلوانان زنده می مانند
ولی مردند و حالا دور ، دور قهرمان بودن
تو از من دور باش و شعر هایم را بخوان بانو
که دور از جانتان یک لحظه مثل شاعران بودن
که جمع شاعری و عاشقی یک تابع سادست
و حاصل می شود یک عمر منهای جوان بودن
سوالت را بگو ، من مثل آن طفل دبستانم
که من را می کشد دلشوره های امتحان بودن
اتاق ساکت و نور کم و ما روبروی هم
و من شرمنده از شرح تمام داستان بودن

وحید پورداد
  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی
 

 

قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست

مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما 

حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست

رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند 

آتش سردی که بگدازد درون سنگ را

آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست 

هرکرا بودست آه سرد، می‌داندکه چیست

بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند 

عقل کی منصوبه‌ی این نرد می‌داند که چیست

قطره‌ای از باده‌ی عشقست سد دریای زهر 

هر که یک پیمانه‌ی زین می‌خورد، می‌داند که چیست

وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم 

علت آثار روی زرد می‌داند که چیست

 

وحشی بافقی

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی
 

 

تنهایی

من که تسبیح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی!
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن، رشته ایمان دلم پاره شدست
من که تسبیح نبودم، تو چرا چرخاندی؟

 

نغمه رضایی

  • علیرضا همتی فارسانی