گفته بودم میروی، دیدی عزیزم آخرش
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجر آورش
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش!
گفته بودم میروی، دیدی عزیزم آخرش
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجر آورش
زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش!
یک عده به فکر مذهب و خودسازی
یک عده به دنبال سیاست بازی
از ساخت و ساز تو فقط فهمیدم
کار تو همیشه ی خدا جوسازی
علیرضا همتی فارسانی
مرداد97
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا
قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
ابرهای بغض در رؤیای بارانی شدن
سینهها؛ دریاچهای در حال طوفانی شدن
پنجهی خونین بالشها پُر از پَرهای قو
خوابها دنبال هم در حال طولانی شدن
زندگی آن مردِ نابینای تنهاییست که –
چشمها را شسته در رؤیای نورانی شدن
قطرهای پلک مرا بدجور سنگین کرده است
مثل اشک برهها در شام قربانی شدن
خوب میفهمم چه حالی دارد از بیهمدمی
پابهپای گرگها سرگرم چوپانی شدن
برکههای تشنه میبینند با چشمان خیس
نیمهشبها خواب گرمِ ماهپیشانی شدن
خالیام از اشتیاق بودن و تلخ است تلخ
جای هر حسی پر از حس پشیمانی شدن
چارهی لیلای بی مجنون این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن... یا بیابانی شدن
شدم مانند رود از بارشی جریان که میگیرد
که من بدجور دلتنگ توأم، باران که میگیرد
دلم تنگ است میدانی؟ پناهم شانههای توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که میگیرد
چه بی راهم، چه از غم ناگزیرم من، چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که میگیرد!
چقدر از خاطراتت ناگزیرم، نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم - تهران که میگیرد
تو را، عشق تو را، آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل میشود کارم دلم آسان که میگیرد!
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که میگیرد... ولی باران که میگیرد
اشک و باران با هم از روی نگاهش میچکند
او سرش را میبرد پایین... خیابانِ شلوغ
عابران مانند باران در زمین گم میشوند
او فقط میماند و چندین خیابانِ شلوغ
او فقط میماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش سنگین... خیابانِ شلوغ
نجمه زارع
یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی
غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی
هر روز به روی ریل بی تابی ها
درگیر هزار و یک شتل ، بارانی
از کودکیش چقدر دور است اما
عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی
ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی
گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی
یک ظهر صدای شیشه ی همسایه
با شیطنت حسن کچل ، بارانی
بعد از گذر تمام آنها امروز
آلوده به ذهن مبتذل ، بارانی