چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۸۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

 

قربان آن سری که مرا سربلند کرد

تنها برای دیدن من سر بلند کرد

دستی که بی‌نیاز به دامی و دانه‌ای 

من را کبوترانه به خود پایبند کرد

نفرین عشق بر دل من باد اگر دمی

با هرکه جز غم تو بگو و بخند کرد

"هرکس که دید روی تو بوسید چشم من"

آئینه بودن تو مرا خودپسند کرد

بیم جدایی است نه شوق رها شدن

در آن سری که عشق دلش را به بند کرد

مژگان عباسلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۲۰
علیرضا همتی فارسانی
 

تو می روی و دیده ی من مانده به راهت

ای ماه سفرکرده خدا پشت و پناهت

ای روشنی دیده سفر کردی و دارم

از اشک روان آینه ای بر سر راهت

بازآی که بخشودم اگر چند فزون بود

در بارگه سلطنت عشق ، گناهت

آیینه ی بخت سیه من شد و دیدم

آینده ی خود در نگه چشم سیاهت

آن شبنم افتاده به خاکم که ندارم

بال و پر پرواز به خورشید نگاهت

بر خرمن این سوخته ی دشت محبّت

ای برق! کجا شد نگه گاه به گاهت؟

محمدرضا شفیعی کدکنی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۵۷
علیرضا همتی فارسانی
 
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ
ﯾﮏ ﺁﺩﻣﮏ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺑﺎ ﺗﻦ ﭘﻮﺵ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ
ﻫﯽ ﺑﺎﻝ ﺑﺎﻝ ﻭ ﻓﻮﺝ ﻓﻮﺝ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻡ
ﺍﻣﺎ ﺍﻣﯿﺪﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﯿﺮ ﺍﺳﺘﺎﻧﯽ
ﺍﻫﻞ ﮐﺠﺎﯾﻢ ؟ ! ﺭﺷﺖ ﯾﺎ ﺳﺎﺭﯼ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ !
ﺍﻫﻞ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ !
ﻣﺜﻞ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﻻﯾﻪ ﻻﯾﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ
ﻫﯽ ﻻﯾﻪ ﻻﯾﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﭘﻨﻬﺎﻧﯽ !
(
ﺧﻤﯿﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﻭﺯ ﮐﺴﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ
ﺧﻤﯿﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﻃﻮﻓﺎﻧﯽ )
ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺶ ﮐﻨﻢ _ﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ
ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺭﺍ – ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﺭﺍ ... ﺍﯾﻦ « ﻣﺎﻩ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ «!
ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺷﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﯾﮏ ﮐﻮﻟﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ
ﺷﺐ ﻣِﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻫﯽ ﺑﻮﺳﻪ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ
ﺩﺭ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻣﯿﺰﺩ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﺼﯿﺎﻧﯽ )
ﺑﺎﻧﻮﯼ ﻏﻢ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺯﺍﺩ ﻭ ﻭﻟﺪ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧﺎﺯﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺧﻨﺪﺍﻧﯽ !
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﮔﻞ
ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ
ﺣﺎﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻢ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﻧﺪﮎ
ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺑﯿﺖ ﭘﺎﯾﺎﻧﯽ !
ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻡ ﻧﺒﻀﯽ ﺑﮕﯿﺮ ﺍﺯ ﺑﯽ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻣﯽ
ﺗﺠﻮﯾﺰ ﮐﻦ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻗﺮﺹ ﻧﺴﯿﺎﻧﯽ ! 
ح.ا.ریوار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۵
علیرضا همتی فارسانی
 
با دیگران تنها نشستی باورش سخت است 
نا مهربانی های تو سرتاسرش سخت است 
تو آتش جامانده یی در زیر خاکستر 
فکر تورا خاموش کردن در سرش سخت است 
آتش بیار معرکه! همراهی با این 
بادی که بر هم می زند خاکسترش سخت است 
کوروش اگر از خواب بر خیزد به یکباره 
چشمش بیفتد بر زوال کشورش سخت است 
هرگز نفهمیدی منم آن پادشاهی که
خوردن زمین در پیش چشم لشکرش سخت است 
خواهی نخواهی آخر این راه ،گمراهی ست 
اما کلاغ قصه بودن ،کیفرش سخت است 
اصلن رفاقت کردن این سکه ی بدشانس
با نیمه ی پنهان روی دیگرش سخت است 
.

مأیوس و سر ریزم نکن از جام لبهایت
بی شوکران راه آمدن تا آخرش سخت است 
سید مهدی نژادهاشمی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۲۲
علیرضا همتی فارسانی
 

کاظم بهمنی

مـرده ام ؛ ایـن نـفـس تـازه ی مـن فـلـسفـه دارد

روی پــا بــودن ایـن بـــرج ‌ِ کــهــن فـلـسـفـه دارد

سنگ این است که من فکر کنم"قسمتم این بود"

تیـشـه بـر سـر زدن «سنـگ شکن» فلسفه دارد

دوستـی بـا تـو میـسّـر کـه نـشـد نقشه کشیدم

بـا رفـیــقــان شـمـا دوســـت شــدن فلسفه دارد

گفته بودند که در شهر شبی دیده شدی،

حیف و هـمـین "حیـف" خودش مـطـمـئـنـا فلسفه دارد

آمــدی بــر ســر قــبــرم ، نـشـد از قـبــر در آیــم

تـازه فـهـمـیـده ام ایـن بـنـد ِکـفــن فـلـسفه دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۹
علیرضا همتی فارسانی
 

انسیه سادات هاشمی

 

مشعلی در دست بادم، حال و روزم خوب نیست

در دل آتشفشان هم، اینچنین آشوب نیست

 

پا که می‌کوبی بر این آتش، جری‌تر می‌شود

چاره‌ی طغیان گری مانند من، سرکوب نیست

 

هرچه بی‏رحمانه سیلی می‏خورم از  دست تو

اعترافم همچنان جز ذکر یا محبوب نیست

 

پیش پایت آنقدر افتادم و برخاستم

تا بدانی هرکه افتاد از نفس مغلوب نیست

 

با همین تکرارهای ساده بالا می‌روم

نردبان چیزی به جز تکرار چندین چوب نیست

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۴
علیرضا همتی فارسانی
 

فاضل نظری

غمخوار من! به خانه ی غم ها خوش آمدی
با من به «جمع» مردم تنها خوش آمدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند
می بینمت... برای تماشا خوش آمدی

راه نجاتم از شب گیسوی دوست نیست
ای من به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای دل و عشق، روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی غیر از این نبود
منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۱
علیرضا همتی فارسانی
 

آه از دست شما و دل و این تقدیرم
من بیچاره به موهای شما زنجیرم

من افسرده و بیچاره ی شاعر ، بانو
من که از زاویه ی چشم شما دلگیرم

اعترافی بکنم پیش شما ..بی تردید
بی شما با خودم و خلق خدا در گیرم

گفته بودید مقصر منم و احساسم
من هنوزم که هنوز عاشق این تقصیرم

خواستم از تو...ببخشید شما، یادم رفت
به خدا دست خودم نیست که بی تدبیرم

دهنم تلخ شد از گفتن یک ریز«شما»
زخمی از عاطفه ی سنگی این تعبیرم

قول دادم بشود «تو» به «شما»..امّا من
قول دادم، ولی از دست «شما» می میرم

علی نیاکوئی لنگرودی

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۴
علیرضا همتی فارسانی
 

قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم

فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم
فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر
روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!
حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است
قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!
من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم
که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم
امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم
نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم
گر تفنگی برسانند به من، نامردم
تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!


زهرا شعبانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۵
علیرضا همتی فارسانی

چقدر فاصله اینجاست بین آدم ها                

چه قدر عاطفه تنها ست بین آدم ها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد         

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد               

تب غرور چه بالاست بین آدم ها

و از صدای شکستن کسی نمی شکند              

چه قدر سردی و غوغاست بین آدم ها

میدان کوچه ی دل ها فقط زمستان است           

هجوم ممتد سرماست بین آدم ها

زمهربانی دل ها دگر سراغی نیست              

چقدر قحطی رویا ست بین آدم ها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند               

غروب زمزمه پیداست بین آدم ها

و حال آینه را هیچ کس نمی پرسد                

همیشه غرق مداراست بین آدم ها

غریب گشتن احساس درد سنگینی است       

و زندگی چه غم افزاست بین آدم ها

مگر که کلبه ی دلها چقدر جا دارد               

چقدر راز و معماست بین آدم ها

چه ماجرای عجیبی است این تپیدن دل       

و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم         

طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها

میان این همه گلها ی ساکن اینجا             

چقدر پونه شکیباست بین آدم ها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند                   

چه قدر خشکی و صحراست بین آدم ها

و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم            

نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها

میان تک تک لبخند ها غمی سرخ است   

وغم به وسعت یلداست بین آدم ها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو           

دلت به وسعت دریاست بین آدم ها

مریم حیدرزاده

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۶
علیرضا همتی فارسانی

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

لحظه های کا غذی را روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

بانگاهی سر شکسته ، چشمهایی پینه بسته

خسته از در های بسته ، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میز های صف کشیده

خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی ، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردن

شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را با غبار آرزو ها

باد خواهد بست روزی باد خواهد برد ، آری

روی میز خالی من ، صفحه باز حوادث

در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری

قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۸
علیرضا همتی فارسانی

من چه تصدیق کنم یا نکنم خواهد رفت

مثل جان کندن سخت از بدنم خواهد رفت

زهر چشمان یهودا صفت ِ خیره سری

اثرش یک شبه تا عمق تنم خواهد رفت

این چه دردی است که ایّوب ِ دل خونینم

طاقتش از تن و از پیرهنم خواهد رفت

کافر خود شوم اینبار اگر دل بِکَنم

جذبه اش از رگ ِ بی خویشتنم خواهد رفت

منتظر مانده دَمِ در غزل خوش یمنی ...

من اگر یک کلمه دم نزنم خواهد رفت

آه ...ای عشق ...بمان تا نفسی تازه کنم ....

خستگی با تو از اعماق تنم خواهد رفت

 

سید مهدی نژاد هاشمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۳
علیرضا همتی فارسانی

نروید آی! به چشمان شما محتاجم
تک و تنها نگذارید مرا محتاجم

اگر از چشم شما دور شوم می میرم
مثل هر آدم خاکی ، به هوا محتاجم

دل به دریا نزنید این همه ، یادم بدهید
به فراگیری قانونِ شنا محتاجم

عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم

دل حیران من ... انبوه خدایان زمین
چند روزیست به یک قبله نما محتاجم

قصه ها یکسره تکراری و مانند همند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم

گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه ! شرمنده که من ـ خود ـ به دعا محتاجم
...

بازهم آخر هفته ست دلِ شاعر من
یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم

 

زنده یاد نجمه زارع

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۱۷
علیرضا همتی فارسانی

عشق ویرانــــگر او در دلــم اردو زده است 
هرچه من قلب هدف را نزدم، او زده است

بیستون بود دلم... عشق چه آورده سرش
که به ارگ بــم ویران شده پهلو زده است؟

مــو پریشان به شکار آمــــد و بعد از آن روز 
مــن پریشانم و او گیره به گیسو زده است

دامنش دامنـــه های سبلان است ...چقدر 
طعم شیرین لبــش طعنه به کندو زده است

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش
از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است

ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان 
تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است

تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!" 
لعنتـــی بـاز به من حرف دو پهلو زده است!

 

عبدالمهدی نوری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۸
علیرضا همتی فارسانی

در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم

این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟

هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم

آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم

آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم

جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم

هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم

دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم

 

شیرین خسروی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۹:۰۴
علیرضا همتی فارسانی

به شب و پنجره بسپار که بر می گردم
عشق را زنده نگــه دار کـه بر می گردم
بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را
دست از این خاطـره بردار کــه بر می گردم
دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است
تکیــه کـــن بــــر تن دیــــوار کــه بر می گردم
بین ما پیشترک هر سخنــی بود گذشت
عاشقت می شوم این بار که بر می گردم
گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی
بــــه همــان دیده بیدار کـــه بر می گردم
پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار
روی رف آیینه بگذار که بر می گردم
پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست
به شب و پنجـــره بسپار کــــه می گردم

امید مهدی نژاد 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۹
علیرضا همتی فارسانی

از فکر من بگذرخیالت تخت باشد
"من" می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد از این سر سخت باشد

تصمیم دارد با خودش با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد هم بسازد
هرچند دشوار است باید پابگیرم
تا انتقامم را ازاین دنیا بگیرم

من خسته ام دیوانه ام آزارکافی ست
راهی ندارم پیش رو دیوار کافی ست
جز دردها سهمم نبود از با تو بودن
لطفا برو دست از سرم بردار کافی ست
لج می کند جسمت بگوید زنده هستی
وقتی برایم مرده ای انکارکافی ست
با ساز دنیا گرچه مجبورم برقصم
حرفی ندارم چون برایم دار کافی ست

من خسته ام دیوانه م دلگیرم از تو
خود را همین امروز پس میگیرم از تو
از فکر من بگذر خیالت تخت باشد
"من" می تواند بی تو هم خوشبخت باشد

الهام دیداریان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۹
علیرضا همتی فارسانی

غیر تو با هیچ کس اینگونه راحت نیستم
گرچه اهل حرفهای با صراحت نیستم
دوست دارم با تو باشم ماهها و سالها
حیف اما صاحب قدری جسارت نیستم
با تو بودن خوب بود اما تومیدانی که من
آدمی که خو کند تنها به عادت نیستم
هر کجا باشم تویی در خاطرم هر چند من
جز خیالی دور و تنها در خیالت نیستم
دست و پا گم می کنم پیش تو کم می آورم
گرچه جز تو با کسی اینگونه راحت نیستم 
گاه می ترسم از این باری که روی دوش ماست
من که مرد بار سنگین امانت نیستم

فریبا عباسی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۵۶
علیرضا همتی فارسانی
 
ما کتاب کهنه ای هستیم ... سرتا پا غلط
خواندنی ها را سراسر خوانده ایم ... امّا غلط
سال ها تدریس  می کردم ... خطا را با خطا
سال ها تصحیح می کردم ... غلط را با غلط
بی خبر بودم ... دریغا ... از اصول الدین عشق
خط غلط، انشا غلط، دانش غلط، تقوی غلط
دین اگر این است ! بی دینان زِ ما مؤمن ترند
این مسلمانی ست آخر؟  لا غلط ... الّا غلط !
روز اوّل درس مان دادند، یک دنیا فریب ...
روز آخر ... مشق ما این بود: یک عُـقـبا غلط
گفتنی ها را یکایک هر چه باد و هر چه بود
شیخــنا فرمود ... امّا یا خطا شد ... یا غلط
گفتم از فرط غلط ها ... دفتر دل شد سیاه
گفت می دانم ... غلط داریم آخر تا غلط !
روی هر سطری که خواندیم از کتاب سرنوشت
دیده ی من یک غلط می دید و او ... صدها غلط
یا رب ... از تو مغفرت زیباست ... از ما اعتراف
یا رب از تو مرحمت می زیبد و ... از ما غلط
 
علیرضا قزوه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۰
علیرضا همتی فارسانی

پابند کفشهای سیاه سفر نشو 
یا دست کم بخاطر من  دیرتر برو
دارم نگاه می کنم و حرص می خورم 
امشب قشنگ تر شده ای، بیشتر نشو 
کاری نکن که بشکنی امـا... شکسته ای 
حالا شکستنی ترم از شاخه های مو
موضوع را عوض بکنیم ، از خودت بگو
به به مبارک است ،  دل خوش ،  لباس نو
دارند سور و سات عروسی می آورند
از کوچه های سرد به آغوش گرم تو
هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر 
مجبور نیستی که بمانی ...   ولی نرو

از : مهدی فرجی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۵
علیرضا همتی فارسانی