چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۸۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها
تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز...
دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها
غیرمعمولی‌ست رفتار من و شک کرده است
ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها
نامه‌هایت، عکس‌هایت، خاطرات کهنه‌ات
می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها
...
هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور... به خیلی چیزها
می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز...
بعدِ من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها...

 مرحومه نجمه زارع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۲
علیرضا همتی فارسانی
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم 
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم 
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست 
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم 
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است 
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم   
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود 
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم 
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست 
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم 

از :  فاضل نظری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۹
علیرضا همتی فارسانی

زندگی با همه ی وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست
اضطراب هوس دیدن و نادیدن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی جنبش جاری شدن است
از تماشاگه آغاز حیات
تا به جائی که خدا میداند.....

 

سهراب سپهری 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۹
علیرضا همتی فارسانی

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

 

آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

 

!ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان

!ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر

 

!آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

 

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

 

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

!با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

 

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

!دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر

 

این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

 

دست خستۀ مرا، مثل کودکی بگیر

!با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

 

قیصر امین پور

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۵
علیرضا همتی فارسانی

باچتر آبیت به خیابان که آمدی
حتماً بگو به ابر به باران که آمدی

نم نم بیا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خیس درختان که آمدی!

امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی

فواره های یخ زده یکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که امدی

زیبایی رها شده در شعر های من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی

...پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی


...گنجشگها ورود تو را جار می زنند
آه ای بهار گمشده ...ای آنکه آمدی!

 

فرهاد صفریان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۲
علیرضا همتی فارسانی

پرسیدم..... ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟

 با کمی مکث جواب داد :

گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ،

با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ،

و بدون ترس برای آینده آماده شو .

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن ،

وهیچگاه به باورهایت شک نکن .

زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .

پرسیدم ، آخر .... ،

و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :

مهم این نیست که قشنگ باشی ... ،

قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .

کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را ..

بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن ..

داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد ...  
هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و 
امرار معاش در صحرا میچراید ،

آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر 
خواهد شد ،

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو 
سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند ..

مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ... ،

مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب بر خیزی و برای زندگیت ، با تمام 
توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی ..

به خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی میخواستم باز هم ادامه دهد و 
باز هم به ... ،

که چین از چروک پیشانیش باز کرد و با نگاهی به من اضافه کرد :

زلال باش .... ،‌ زلال باش .... ،

فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست. 

دو چیز را همیشه فراموش کن:

خوبی که به کسی می کنی

بدی که کسی به تو می کند

همیشه به یاد داشته باش:

در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار

در سفره ای نشستی شکمت را نگه دار

در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار

در نماز ایستادی دلت را نگه دار

دنیا دو روز است:

یک روزبا تو و یک روز علیه تو

روزی که با توست مغرور مشو و روزی که علیه توست مایوس نشو. چرا 
که هر دو پایان پذیرند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۴۷
علیرضا همتی فارسانی

نیستی این جا، در و دیوار خانه بازهم_
قهر کرده بامن و باعکست از آغاز هم_
در نبودت سهم من از زندگی یک تکه درد_
یک دهن حرف نگفته، یک گلو آواز هم_
روز دیدارت عزیزم نکته نکته، حرف حرف_
درد دوری را برایت می کنم ابراز هم_
زندگی را باتو تا آن سوی رؤیا می برم_
می زنم ازهرچه قانون جهان سر باز، هم_
می گشایم بال و پر، تاشهرهای آرزو_
دست در دست تو جانا می کنم پرواز هم_
گیسوانت را به هم می بافم و دیوانه وار_
شعر می خوانم برایت، می نوازم ساز هم_

 

جلال نیوشا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۷
علیرضا همتی فارسانی
 

قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده

حروف عشق به خط عتیقه خشک شده

دوباره زخم تو گل کرده، دوم ماه است

زمان به روی دو و ده دقیقه خشک شده

کنار پنجره‌ای ماه می‌وزد، داری

به سمت کوچه نگاهِ عمیق خشک شده

از آن قرار برای تو این فقط مانده ست

گلی که بر سر جیب جلیقه خشک شده

هجوم خاطره‌ها، چشم‌های تو بسته ست

و دست‌های تو روی شقیقه خشک شده

برای عشق تو سرمشق تازه می‌خواهی:

قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده

 

نجمه زارع

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۴ ، ۰۶:۴۱
علیرضا همتی فارسانی
در بادها گم می کنی خاکسترم را
وقتی به اتش می کشانی خاطرم را
هرجور می خواهد دلت اواره ام کن
در هم بپیچان واژه های دفترم را
سر می کشم ابی چشمان تو را باز
تا پر کنی از شوکرانت ساغرم را
هرگز مکش بر دوش خود بار گناهم
حتی اگر اتش زدی بال وپرم را
لج می کنی تا از دلم تاوان بگیری
یا بشکنی ایینه های باورم را
دل دادن من از هوای سادگی بود
دیگر مده بر بادها خاکسترم را

محمد میرزازاده ارانی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۱
علیرضا همتی فارسانی

نیمه شب وقتی که در زد ... میهمان داری کنید

                               در به روی او نبندید، آبرو داری کنید

قلب من در شهر چشمان شما جا مانده است

                               قدر یک شب هم شده از او نگه داری کنید

راستی ... پرهای گنجشکان قلبم زخمی اند

                               یادتان باشد که از آنها پرستاری کنید

چشمتان شاید دوباره زخمشان را تازه کرد

                               از نمک پاشی به روی زخم، خودداری کنید

قلب دزدی " رسم خوبی نیست؛ خواهش می کنم

                               بعد از این خاتون من! کم مردم آزاری کنید

 

مصطفی رستگاری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۶
علیرضا همتی فارسانی
در کنار من و غم ، جای ، تو را نیست ، برو
شور ِ وصل ِ من و تو قسمت ِ ما نیست،برو
سر ز سجاده تــــو بردار ، عبادت کافیست
کـار از کـار شـده ، وقتِ دعـا نیست ، بـرو
ایـن جماعت گره در کار ِ من انـداخته اند
مشکل ِ ما به خدا دست ِ خدا نیست ، برو
فـرض کـن قسمت و تـقدیر چنین خواسته اند
یا گمان کن که خداوند ، رضا نیست ، برو
مرگ ، درمان ِ غم و دردِ جدائیست ، فـقـط
درد ِ ما را بـه خـدا گـریه دوا نـیـسـت ، برو
در دل و خاطر ِ من تـــا بـه ابد می مانی
غمی از دوری و این فاصله ها نیست ، برو

مهدی وحید دستجردی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۸
علیرضا همتی فارسانی

من که دیگر نیستم حالا چه فرقی میکند؟

بی حضور یک نفر دنیا چه فرقی میکند؟

لا به لای ازدحام این همه بود ونبود

هستیم با نیستی آیا چه فرقی میکند؟

با شما هستم شمایی که مرا نشنیده اید!

با شما خانوم ویا آقا چه فرقی میکند؟

اینکه هر شب یک نفر از خویش خالی میشود

واقعاً در چشم آدم ها چه فرقی میکند؟

من به هر حال آمدم تا با تو باشم مهربانِ

واقعیٌت باش یا رویا چه فرقی میکند؟

واقعیت باش .رویا باش یا اصلاً نباش

من که دیگر نیستم حالا چه فرقی میکند؟

 

مهدی میچانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۶
علیرضا همتی فارسانی
شب رادچارصد گِله بودم، به جان تو 
یا شعر نا تمام سرودم ، به جان تو
بیداری ام تمام نمی گشت دیر گاه
آتش زدم به بود و نبودم، به جان تو
بر خواستم نماز بخوانم سبک شوم
سهو تمام بود سجودم ، به جان تو
تا چشم خویش را به تو آیینه ساختم
خود را هزار بار ستودم ، به جان تو
بر کوره وجود خود اسپند گشته ام 
برعرش رفته آتش ودودم،به جان تو
از دست توست اینکه من از دست داده ام
شعر تر و هوای صعودم ، به جان تو


مژگان ساغر
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۳
علیرضا همتی فارسانی

شعرم به زخمهای تو مرهم نمیشود

حتی  غزل ترین غزلم  هم  نمیشود

از بس غزل غزل به دلت نامه داده ام

یک  ذره نفرتت  به غزل کم  نمیشود

پیش  تو   ماهتاب  برای درخششش

از پشت  ابر شرم  مصمم  نمیشود

گنجایش حضور تو در صحن چشمهام

در   باور    تغزل    طبعم   نمیشود

حوا !   خیال نیست   مرا بیخیال شو

هرخاک آب خورده که آدم نمی شود

 

ناصر بقالی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۲
علیرضا همتی فارسانی
 

خودت گفتی که عاشق صورتش سرخ است با سیلی
قبول! این هم به عشق چشمهای تو٬ بیا! سیلی!
خودت با چشمهای قهوه ای دیوانه ام کردی
ولی حالا که گفتم دوستت دارم٬چرا سیلی؟
تو هر کاری کنی پیغام عشقت میرسد گوشم
چه با خنده٬ چه با غمزه٬چه با عشوه٬ چه با سیلی!
من آن روزی که دل بستم به تو تا پای جان رفتم
نخواه از من که برگردم٬ و آن هم با دو تا سیلی...

حسین زحمتکش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۱۱
علیرضا همتی فارسانی
 

وقتی که شب بساط غزل رو به راه شد

بغضم شکست و عاشقی ام را گواه شد

 

او رفت و آتشی به دلم زد که ناگهان

طبعم به شعر غم زده ای پا به ماه شد

 

دیشب پیام داد که دنیای من تویی

فورا" ولی نوشت ببخش اشتباه شد

 

با دیگران اگر غزلی عاشقانه بود

هر وقت پیش چشم من آمد سیاه شد ـ

 

تنها به این بهانه که نامحرم همیم

وقتی به ما رسید محبت گناه شد

 

روحم همیشه کنج نگاهش پلاس بود

حیف از جوانیم که در آنجا تباه شد

 

ناصر بقالی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۵
علیرضا همتی فارسانی

تماشایی تـرین تصویـــــر دنیا می شوی گاهی
دلم می پاشد از هم ، بس که زیبا می شوی گاهی
حضور گاه گاهت بازی خورشید بــا ابر است
که پنهان می شوی گاهی و پیدا می شوی گاهی
به ما تا می رسی کج می کنی یکباره راهت را
ز ناچاریست گر همصحبت ما می شوی گاهی
دلت پاک است امـــــــا بـا تمـــــام سادگیهایت
به قصد عاشق آزاری معما می شوی گاهی
تو را از سرخی سیب غزل هایم گریزی نیست
تـــو هـــــم مانند آدم زود اغوا می شوی گـاهی

 

مهدی عابدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۳
علیرضا همتی فارسانی

این منم، خون جگر از بد دوران خورده
مرد رندی که رکب های فراوان خورده
غم ویرانی خود را به چه تشبیه کنم؟
فرض کن کوه شنی طعنه ی طوفان خورده
عشق را با چه بسازد به کدامین ترفند
شاعری که همه ی عمر غم نان خورده
چه به روز غزل آمد که همه منزوی اند
قرعه بر معرکه ی معرکه گیران خورده
از دهان کس و ناکس خبرش می آید
شعر -این باکره ی دست هزاران خورده-
با چنین فرقه ی نسناس، یقین پاپوش است
اتهامی که به شخصیت شیطان خورده
دشتمان گرگ- اگرداشت نمی نالیدم
نیمی ازگله ی ماراسگ چوپان خورده
جرم من فاش مگوهاست و حکمم سنگین
چه کند شاهد سوگند به قرآن خورده
شعر هم عقل ندارد که در این شهر شعور
گذرش برمن دیوانه ی دوران خورده

مجتبی سپید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۳۶
علیرضا همتی فارسانی

بین ما " خطی ست قرمز " ، پس تو با ما نیستی

یک قدم بردار ، می بینی که تنها نیستی
... خیر خواهان توایم ای شیخ! ما را گوش کن،

فرصت امروز را دریاب ، فردا نیستی
یک سخن کافی ست گفتن، گر درین خانه کَس است

یا نشانی را غلط دادی به ما ، یا نیستی!
هیچ می ترسی ز هول روز رستاخیز؟ نه !

از مسلمانی همین داری که " ترسا " نیستی!
ای که با یک سنگ کوچک، خاطرت گِل می شود،

مشکل از اطفال شیطان نیست، دریا نیستی!
نیل در پیش و عصا در دست و فرعون از عقب،

فرق دارد آخر این قصه ، موسی نیستی!!

حسین جنتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۸:۰۹
علیرضا همتی فارسانی

مثل هر شب، هوسِ عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگی‌ام بی خبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار
بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟
.از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من!|
بین این قافیه‌ها گم شده و در‌به‌درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته "کدوئین" خوردم و عاقل نشدم!|
پدر عشق بسوزد... که در آمد پدرم!
بی تو دنیا به دَرَک! بی تو جهنّم به دَرَک!|
کفر مطلق شده ام، دایره‌ای بی‌وترم
.
من خدای غزل ناب نگاهت شده‌ام 
از رگ گردنِ تو، من به تو نزدیکترم

امید صباغ نو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۰۷:۵۶
علیرضا همتی فارسانی