چشمهایت خیمه گاهم بود و نیست
بازوانت تکیه گاهم بود و نیست
دل به درگاه تو روی آورده بود
عشق تو پشت و پناهم بود و نیست
خاک پایت سرمه ی چشمان من
چشم تو سوی نگاهم بود و نیست
کوچه گرد شام غم بود این دلم
روی تو مهتابِ ماهم بود و نیست
برق چشمانت شرر می زد به دل
شمع شب های سیاهم بود و نیست
لا ابالی بودم و مسحور عشق
مستی ام تنها گناهم بود و نیست
باز گرد ای ماه پنهان در خسوف
سایه ای دیده به راهم بود و نیست
زهره طغیانی
شب در تپش ثانیه ها می گذرد
هر ثانیه با غمی جدا می گذرد
لطفا نگران حال این خسته نباش
سخت است...ولی شکر خدا می گذرد!
این شعر شاید شعر تلخ آخرین باشد
بگذار این هم سهم یار نازنین باشد
ای یار شاید صبح فردا پای یک دیوار
افتاده نعش سرخ من روی زمین باشد
بگذار پس دست تهی از حاصلم امشب
در باغ لیمو و ترنجت میوه چین باشد
تو آفریدی شعرهایم را به یک لبخند
این آفرینش لایق صد آفرین باشد
من در دهان زخم هایم عشق ورزیدم
ترکیب زخم و عشق – آری – بهترین باشد
آزاده تر از سرو بودم در مسیر باد
شاید لج این بادها هم از همین باشد
حالا نشسته روبرویم جوخه ی آتش
شاید خدا می خواست پایانم چنین باشد!
محمد رضا حسینی مود
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ
می گریند
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺧﯿﺲ ﺷﻮﻧﺪ
ﻏﺼﻪ می خوﺭﻧﺪ
ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﻮﺩ
ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼِ ﺑﻠﻨﺪِ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﻣﻮﺧﺘﻨﺪﻩ ﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ. . .
ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﻨﺪ
ﻓﻘﻂ ...
ﻓﻘﻂ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ِﮐﺴﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﺨﻮﺭﺩ
مارال آخوندی
برای روح غریبم صدایتان خوب است
شنیدن نفس آشنایتان خوب است
بدون فاصله با من همیشه صحبت کن
نبند پنجره را چشمهایتان خوب است
قرار بود از این راه رفته برگردی
درون سینه ام انگار جایتان خوب است...!
مرا به عصر دو فنجان داغ دعوت کن
عزیز طعم دل انگیز چایتان خوب است
غروبها که دلم تنگ و آسمان ابری است...
چه قدر پرسه زدن در هوایتان خوب است...
دلم عجیب گرفته است...نا خوشم بانو!
کمی قدم بزنم... پا به پایتان خوب است...
مسعود جعفری
هر برهه ی عمر من مرتب درد است
انگار که زندگی لبالب درد است
بسم الله اگر حوصله اش را داری
در سینه ی من هزار و یکشب درد است
بهنام خسروانی
ای ناب ترین ترانه ی دریا تو
پیوند عمیقی است دلم را با تو
تصویر تو را شکسته می بینم - آه...
ای آینه من شکسته ام؟ من؟ یا تو؟
حمید باقری فارسانی
با کوزه شکسته های بی دست و دهن
با دورنمای پاره های دل من
در موزه کسی مست،چنین گفت سخن:
خیام،کدام کوزه ای؟حرف بزن
مهدی سهراب رمضان پور
از کیف خودش پسر در آورد قفس.
از زندگی تو سردرآورد قفس !
بیچاره پسر! به آرزویش نرسید
با داشتن تو پردرآورد قفس !
حمید رضا امینی
از دست همه، گلایه دارم، آری
ای داد از این خلایق تکراری
من خسته ام ای عزیز من عزرائیل
در بوفه برای یک نفر جا داری؟؟؟؟
"هر کس به طریقی دل ما..." حتی تو!
من آمدم و دروغ گفتم؟ یا تو...؟
عشق تو به جان من توان می بخشد
لا حول ولا قوه الا... با تو
اگر ماه بودی، تو را از لب برکهها
اگر آه بودی، تو را از دل سینهها
اگر راه بودی، تو را از کف خیل واماندهها
تو اما نه ماهی، نه آهی، نه راهی!
فقط گاه گاهی، فقط گاه گاه..
مرا بسپار در یادت
به وقت ریزش باران ، نگاهت گر به آن بالاست
و در وقت دعا قلبت مثال بید میلرزد
دعایم کن که من محتاج محتاجم
تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
نهج البلاغه : آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن
سپس آستین ها را بالا بزن
آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است
در این ایام که از رحمت و برکت انباشته است
در این روزها که فرشته ها راحت میان ما قدم می زنند
و در این شب ها که از انوار خدا سپیدی گرفته اند
ما را از نسیم دعا فراموش نکنید
امشب که بلرزید دل و بغض و صدایت
آرام روان گشت دلت سوی خدایت
رفتى به در خانه آن قاضى حاجات
یاد آر مرا ملتمس لطف و دعایت
امشب رحمت دوست جاریست مانند رود، نه!
مانند باران، اگر دلتان لرزید، بغضتان ترکید
کسی اینجا محتاج دعاست
اگر یادتان بود باران گرفت دعایی به حال من بیابان کنید
امشب تمام آینه ها را صدا کنید
گاه اجابت است رو به سوی خداکنید
ای دوستان آبرودار در نزد حق
درنیمه شب قدرمرا هم دعا کنید
تقدیری سراسر خیر ، برکت ، خرسندی
سلامت ، خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت
توشه شب قدرتان باد . . .
التماس دعا
آیا سحری به رنگ خون دیدی تو محراب و تو منبری چنین دیدی تو
خون بر در و دیوار و جماعت سر و رو فرقی که به سجده لاله گون دیدی تو
ان زاده کعبه و امین حرمین افتاده میان خاک و خون دیدی تو
انکس که ستیز خیبر و بدر و احد چون شیر بغرید چنین دیدی تو
ایا تو درون ظلمت شام سیاه نان اور کودک یتیم دیدی تو
ایا دل پرز خون و گریان چشمی از جور زمانه و زمان دیدی تو
او زخم تن و زبان که در طول زمان با جان به خرید و دم نزد دیدی تو
ایا زمیان مردم کوفه و شام مظلوم تر از علی کسی دیدی تو