نا مفهوم
از عشق توفعل های ما معلوم است
معنای شکست با تو نا مفهوم است
کمتر تو از این قلب به آن قلب برو
این شیوه ی تو در عاشقی محکوم است
علیرضا همتی فارسانی
6اردیبهشت 94
بد نیست
وقتی که برای غم ، حریم و حد نیست
یک شانه برای گریه کردن ،بد نیست
من سوختم و نساخت یعنی اینکه
دل دادن او هنوز صددرصد نیست
علیرضا همتی فارسانی
6اردیبهشت 94
شیشه تنهایی
پشت سر هم چرا جوابم کردی؟
زجرم دادی و هی عذابم کردی
بر شیشه تنهایی من سنگ زدی
دیوانه مگر تو هم حسابم کردی!!!
علیرضا همتی فارسانی
5اردیبهشت 94
روز بزرگداشت شیخ اجل سعدی بر شما دوستداران شعر پارسی مبارک باد
گویند مگو سعدی چندی سخن از عشقش می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
هنوز هستند آنانی که اول اردیبهشت ماه جلالی را، آن هنگام که بلبلان گوینده بر منابر قضبان می خوانند در شیراز شهر پرآوازه شیخ اجل برایش بزرگداشتی به پا می دارند، ولی تعدادشان زیاد نیست کسانی که این مراسم برایشان جالب باشد یا بخواهند در موردش بدانند و بخوانند و یا حتی در آن شرکت کنند.
آیا راهی برای پیداکردن فکرهای اولیه خوب وجود دارد؟
اولین راهی که نویسنده میتواند از طریق آن به فکرهای اولیه داستانی برسد تغییر نوع نگاه نویسنده به زندگی و حوادث پیرامون خود است. نویسنده باید به همه آدمها، حوادث و پدیدهها با کنجکاوی خاص نگاه کند.
چون هر حادثه و ماجرایی شاید بالقوه دارای مایه داستانی ارزشمندی باشد.سفر هم یکی از راههای دیگر یافتن فکر اولیه است. حضور در مکانهای تازه و دیدن مناظر و زندگی کردن، گاهی اوقات در نویسنده فکرهای تازهای را ایجاد میکند. مطالعه داستان و گاهی اوقات تماشای فیلم میتواند نویسنده را در یافتن فکرهای ناب و تازه، یاری دهد.
جستوجو در حوزههای مختلف زندگی شخصی، خاطرات گذشته و تأمل در شنیدهها و دیدهها نیز، راهی مناسب برای به دست آوردن فکر اولیه داستانی ست.
گاه نویسنده بدون مقدمه و تمرکز ارادی بهطور ناگهانی به فکر اولیه میرسد و حتی برخی اوقات هنگام مطالعه یا تماشای فیلم، یا گوش کردن به یک قطعه موسیقی و گاهی مواقع هنگام پیادهروی و یا هنگامی که برای استراحت به بستر میرود، ناگهان فکری به خاطرش میرسد.
اما لازمه همه اینها همان تغییر نوع نگاه است. نویسنده نباید مثل آدمهای دیگر به اشیاء، حوادث و آدمهای پیرامون خود نگاه کند. بلکه باید عمیقتر و با کنجکاوی یک کارآگاه در همه حوادث کوچک به دنبال سرنخ فکر اولیه باشد و مثل یک شکارچی سمج به محض احساس شکار، نباید لحظهای را برای به چنگ آوردن آن از دست بدهد.یک نویسنده مشهور میگوید:
«سوژهها ناگهان به ذهنم راه مییابند. اغلب شبها، موقعی که به رختخواب میروم! مسخره است. البته خیلی از سوژهها را این طوری از دست میدهم. تا لباس بپوشم و پشت میز تحریر بنشینم، سوژه پریده است و هر چقدر هم به ذهن فشار بیاورم، سوژه برنمیگردد».
توصیه بسیار جدی نویسندگان با تجربه این است که نویسنده هنگامی که فکر اولیه به ذهنش میرسد باید به سرعت آن را یادداشت کند. چون این نوع ایدهها بسیار فرارند و خیلی زود از خاطر میروند.
اغلب نویسندگان همیشه دفترچه کوچک و قلمی را همراه دارند تا به محض یافتن فکر اولیه آن را یادداشت کنند. به دلیل اینکه فکر اولیه اغلب دفعتاً به شکلی خام به ذهن میرسد، لازم است آن را یادداشت کنند اما از تبدیل سریع آن به داستان خودداری نمایند.
فکر اولیه مثل میوهای به درخت ذهن نویسنده باید خوب برسد و در موقع مناسب چیده شود. اگر این میوه را قبل از رسیدن کامل از شاخه جدا کنید، قابل استفاده نخواهد بود و اگر در زمان مناسب چیدن هم تأخیر بیفتد، میوه فاسد خواهد شد و دیگر ارزش قبلی را نخواهد داشت.
یک نویسنده دیگر هم درباره روند رسیدن فکر اولیه میگوید: «فکر اولیه به سیبی میماند. در فصل و زمان مناسبی کاملاً میرسد. اگر زمانی قبل از رسیدن آن را از شاخه جدا کنیم، نارس و کال خواهد بود و در بازار کسی سیب را نخواهد خرید. اما اگر زمانی دیرتر از وقت مناسب آن را بچینیم آن سیب خواهد گندید و دیگر مناسب و مطلوب نخواهد بود».
نویسنده به محض اینکه فکر اولیه را یافت باید آن را خیلی زود یادداشت کند. تا بعد از مدتی با معیارهای گفته شده آن را محک بزند. اگر ویژگیهای لازم را داشت، مدتی پیرامون آن فکر کند، تا پختهتر شود. و در زمان معین به نوشتن آن اقدام نماید.اما نباید فراموش کرد که با یافتن فکر اولیه هنوز داستانی بهوجود نیامده و تنها نطفه داستان بسته شده است. برای تبدیل شدن آن به یک داستان جذاب و جالب راه طولانی و دشواری باید طی شود. این تمرینها را با دقت انجام دهید.
ـ چند فکر اولیه بنویسید که ویژگیهای لازم یک فکر اولیه خوب را داشته باشد.
ـ داستانهایی که میخوانید فکر اولیهاش را یادداشت کنید.
ویژگیهای یک فکر اولیه
برای این که نویسنده بتواند قبل از نوشتن از مناسب بودن فکر اولیه خود اطمینان حاصل کند، لازم است ویژگیهای یک فکر اولیه خوب داستانی را بشناسد.
الف: فکر اولیه خوب دارای عنصر «عدم تعادل» است. یعنی روند طبیعی زندگی بر هم خورده است. فرض کنید کسی قصد دارد ماجرای رودخانه پرآبی را دستمایه داستان قرار دهد. این فکر اولیه «عدم تعادل» ندارد. رودخانهای پرآب که بدون هیچ مشکلی جاریست، از دلش داستانی پدید نمیآید، مگر اینکه از کوه مجاور سنگی بزرگ به میان آن بیفتد. حالا رودخانهای که سنگ بزرگی مسیر آن را بسته عنصر عدم تعادل دارد. یعنی اینکه بعد از شنیدن آن عبارت خوانند سؤال خواهد کرد که بعد چه اتفاقی میافتد. این نکته که ماجرا به کدام سو میرود و سرانجام کار چگونه میشود، اصلاً مهم نیست. شاید آب سنگ بزرگ را براند و آن را از سر راه بردارد و مشکل داستان حل شود. و یا آب پشت آن تخته سنگ انباشته شود و یا...
به مثال دیگری توجه کنید. مادری میخواهد فرزند خودش را بر سر راه بگذارد. این «فکر اولیه» دارای «عدم تعادل» است. به این معنی که در زندگی روزمره، چنین کاری سابقه ندارد و بهندرت هم امکان اتفاق پیش میآید.
ب: «فکر اولیه»خوب باید برای خواننده جالب توجه باشد. یعنی شنیدن داستان و ماجراهای آن برای خواننده جذاب و زیبا به نظر برسد.مثال «رودخانه همیشه جاری» به دلیل نداشتن «عنصر عدم تعادل» جالب توجه نیست. اما در مثال مادری که فرزندش را بر سر راه میگذارد، به دلیل عدم تعادل، جالب توجه خواهد بود.
«فکر اولیه» خوب از همان ابتدا باید سؤالهای متعددی را در ذهن خواننده پیش بیاورد. مثلاً اینکه مگر ممکن است مادری فرزندش را بر سر راه بگذارد. آیا واقعاً مادر میتواند با وجود عاطفه شدیدش چنین عملی را انجام بدهد اصلا مادر چرا میخواهد فرزندش را سرراه بگذارد.....
همه این سؤالهای ذهنی باعث میشود که خواننده با علاقه ماجراها را برای رسیدن به پاسخهای روشن دنبال کند. فرض کنید «فکر اولیه» ماجرای مردی است که سکه یک ریالی خودش را گم کرده است. این حادثه عنصر عدم تعادل دارد. اما مسأله مهم و جالب توجهی نیست. یعنی اشتیاقی برای دنبال کردن ماجرا در خواننده پدید نمیآید. این مسأله اصلاً مهم نیست که مرد آیا سکه یک ریالی خودش را پیدا میکند یا نه؟ البته با کمی تغییر میتوانیم تا حدودی آن را جالبتر کنیم. مثلاً فردی را در نظر بگیرید که در یک شهر غریب همه پولهایش را گم میکند.حالا دیگر این فکر اولیه هم عنصر عدم تعادل دارد و هم اینکه قابل گسترش و جالب است.
ج: «فکر اولیه» مناسب برای تبدیل شدن به داستان، حتماًً نباید تکراری باشد. تکراری بودن فکر اولیه به این معناست که قبلاً نویسندگان دیگر به آن پرداخته باشند.خواندن داستانهایی که فکر اولیه کاملاً تکراری دارند برای خواننده لطفی ندارد. البته در مراحل ابتدایی کار نویسندگی نباید روی این عنصر پافشاری کرد. چون برای نویسنده تازهکار، شاید یافتن «فکر اولیه» نو بسیار دشوار باشد.
اما نباید از یاد برد که داستانهای مهم جهان فکر اولیه نویی دارند.البته گاه نویسندهای به عمد فکر اولیه نه چندان تازهای را انتخاب میکند اما با پرداخت بهتر و عالیتر اثری زیباتر از قبل بهوجود میآورد. که میتوان در این صورت عدم تازگی فکر اولیه را به پرداخت ارزشمندش بخشید..
درقسمت نخست گام اول داستان نویس را باز گفتیم. اشاره کردم که اگر بخواهیم خانهای بسازیم، اولین کاری را که باید انجام دهیم پیدا کردن زمین است. برای ساختن خانه داستان هم،به یک فکر نیاز داریم.
فکر اولیه آن فکر خام گسترش نیافتهای است که اول بار در ذهن نویسنده بهوجود میآید. این فکر مثل همان زمینی است که خانه داستان بر روی آن بنا میشود. فکر اولیه داستان نیست. بلکه موضوعی است که بعدها داستان براساس آن شکل میگیرد. مثل گل رس که در دست سفالگر قوام پیدا میکند، شکل میگیرد، پخته میشود و در نهایت به یک شکل هنری تبدیل میشود.
اکنون به سه شیوه اصلی یافتن «فکر اولیه» داستانی اشاره میکنم.
حوزه تجربه: برای اغلب نویسندگان، یکی از سرچشمههای یافتن فکر اولیه حوادث و رویدادهاییست که در گذشته برایشان اتفاق افتاده است. این حوادث تجربه شده برای هر داستاننویس منبع سرشار و بزرگی جهت پیدا کردن فکرهای اولیه داستان محسوب میشود. هر فرد در طول زندگی خود، شاهد حوادث و اتفاقهای جالب، شگفتانگیز و برخی موارد تلخ و شیرین بوده است. این حوادث بالقوه شاید استعداد تبدیل شدن به داستان را داشته باشند .شما هم میتوانید در خاطراتتان به دنبال فکر اولیه بگردید.ممکن است شماچنین فکری به خاطرتان برسد «پسری که دوست دارد دوچرخهای داشته باشد»؛ ویا «دختری که با خانوادهاش به شهر دیگری برای زندگی میروند».
حوزه نقل: گاهی داستاننویس حوادث و رویدادهایی، را که برای داستانش یافته است شخصاً تجربه نکرده بلکه از کسی شنیده یا در جایی خوانده است.داستاننویس همواره باید از آنچه میشنود یا میخواند فکرهای اولیه داستانی بیابد. ممکن است شما برای این مرحله چنین فکری به خاطرتان برسد «پسری که دلش میخواهد به جبهه برود». و یا «دختری که با دوست همکلاسیاش قهر کرده است.» البته ممکن است این فکرها را قبلا شما جایی خوانده و یا شنیده باشید. حوزه تخیل: گاهی داستاننویس فکر اولیه داستانش را نه از میان تجربیات بیشمار گذشته خود و نه از شنیدهها و خواندههایش انتخاب میکند، بلکه با تکیه به نیروی تخیل خلاق خود آن را ابداع میکند.
البته این نکته را نباید از یاد برد که نویسنده حتی اگر فکر اولیه داستانش را از حوزه تجربه یا نقل هم یافته باشد، برای تبدیل کردن آن به داستان به تخیل خلاق نیاز دارد.هر کس به فراخور تجربه، اطلاعات و دانش خود در حوزههای مختلف ماجراها و حوادثی را به یاد دارد و هر روز هم که میگذرد بر تعداد آن اضافه میشود. داستاننویس میتواند با کمک تخیل از میان شنیدهها و تجربهها فکرهای اولیه بسیاری پیدا کند. اما آیا همه آنها میتواند دستمایه خوبی برای نوشتن داستان باشد. داستاننویس میتوان صدها فکر اولیه در حوزههای مختلف برای نوشتن پیدا کند، احتمالاً همه آنها چیزهای خوبی برای نوشتن نیست.
لابد دیدهاید که هندوانهفروشها بدون آنکه هندوانهای را قاچ بزنند، با زدن چند ضربه به پوست آن و گوش دادن به صدای آن ضربههای میتوانند تشخیص بدهند که هندوانه رسیده است یا نه. داستاننویس هم میتواند در همان مرحله اول، از میان فکرهای مختلفی که به ذهنش میرسد، بهترین و مناسبترین فکرها را انتخاب کند.پیشتر «فکر اولیه» را به زمینی مناسب برای ساختن خانه داستان تشبیه کردیم. اگر قرار باشد سرمایه زیادی برای ساختن یک خانه هزینه شود، پسندیدهتر آن است که قبل از هر گونه عملی ابتدا از هر حیث از مناسببودن زمین اطمینان حاصل کنیم.یعنی مطمئن شویم که این زمین سند دارد و میتوان اجازه ساخت هم گرفت و دهها سؤال و پاسخ مشابه. همانطور که بعضی زمینها به دلیل برخی ویژگیها برای ساخت مناسب نیستند، ساختن عمارت داستان هم بر روی زمین فکر اولیه نامناسب کار خردمندانهای نیست.
قسمت نخست :
اگر کسی بخواهد نوشتن داستان را یاد بگیرد، حتماً میتواند در قفسههای کتابخانه شهر، مدرسه یا محلهاش کتابهایی را پیدا کند که هنر نوشتن داستان را یاد میدهند. لابد شما هم به عنوان یک علاقهمند به این هنر، یک یا چند تایی از آنها را خواندهاید. مطالعه این کتابها برای کسی که میخواهد به طور جدی داستان بنویسد، بسیار سودمند است. اما شاید شما هم با من موافق باشید
که این کتابها در کنار همه خوبیهایی که دارند، گاهی یک عیب کوچک هم دارند. اغلب این کتابها برای کسانی سودمندتر است که کمی با هنر داستاننویسی آشنا هستند. در میان این آثار شاید به سختی بتوان کتابی را پیدا کرد که با زبانی ساده برای کسی که برای اولین بار میخواهد داستان بنویسد، مفید باشد، چرا که این کتابها اغلب برای بزرگسالان نوشته شده و به همین دلیل زبانی سادهای ندارند. متاسفانه برای و نوجوانان علاقهمند عملاً کتابی ساده و آموزشی یا وجود ندارد و یا کمتر پیدا میشود.قصد من این است که با زبانی ساده و کاملاً آموزشی، مراحل نوشتن داستان رابه همراه هم تجربه کنیم. میگویم «تجربه» چون همه کسانی که در کار یا هنری، به جایی رسیدهاند، حتماً پس از مطالعه و کسب اطلاعات لازم، یک روز دست به اولین تجربه کاری خود زدهاند. من قصد دارم این «اطلاعات» و تجربه را همزمان با هم و به اصطلاح آموزشی به «شیوه کارگاهی» ارائه کنم. فراموش نکنید که این شیوه زمانی تأثیر خواهد داشت که همراه با من، آنچه میگویم را با دقت فرا گرفته و بعد هم تمرینهای مشخص شده را با حوصله انجام دهید.
نوشتن داستان را از کجا شروع کنیم؟
بهتر است با یک مثال، بحث را آغاز کنم. اگر بخواهیم خانهای بسازیم، باید چه کاری انجام بدهیم. یا بهتر است بگویم برای ساختن خانه اولین کاری را که باید انجام دهیم چیست؟
شاید یکی بگوید «باید آجر و سیمان و گچ تهیه کنیم»؛ یکی دیگر هم میگوید خب قبل از اینها باید نقشه «خانه» را تهیه کنیم چند تایی هم شاید بگویند «تیرآهن نیاز داریم» و...
البته که همه اینها برای ساختن خانه لازم است. اما شاید اولین چیز مورد نیاز زمین باشد. زمینی که بر روی آن باید خانه ساخته شود.برای ساختن خانه داستان هم، به یک زمین نیاز داریم. زمین و بستری که داستان روی آن بنا شود. اگر از داستاننویسها سؤال کنیم که چطور داستان در ذهن شما شکل میگیرد، ممکن است پاسخهای متفاوتی بدهند. مثل این که، من یک روز که در خیابان قدم میزدم، بعد از دیدن درگیری دو نفر ناگهان «چیزی» در ذهنم جرقه زد. یا یکی دیگر ممکن است جواب بدهد، یک روز همین طور که در بستر دراز کشیده بودم و فکر میکردم ناگهان «چیزی» از گذشتهام به یاد آوردم و...
در همه پاسخها یک «چیز» وجود دارد. و آن چیز اشاره به نخستین مرحله پیدایش داستان در ذهن نویسنده دارد.
در مبانی هنر داستاننویسی به این «چیز» فکر اولیه میگویند. فکر اولیه آن فکر خام گسترش نیافتهای است که اول بار در ذهن نویسنده بهوجود میآید. این فکر مثل همان زمینی است که خانه داستان بر روی آن بنا میشود. در کتابهای آموزش داستاننویسی از این عنصر با نامهایی همچون «سوژه»، «ایده» و مایه داستان هم نام بردهاند.
فکر اولیه داستان نیست. بلکه موضوعی است که بعدها داستان براساس آن شکل میگیرد. مثل گل رس که در دست سفالگر قوام پیدا میکند، شکل میگیرد، پخته میشود و در نهایت به یک شکل هنری تبدیل میشود.
نویسندگان اغلب فکر اولیه داستانهایشان را با دیدن حادثهای یا به یادآوری خاطرهای یا شنیدن ماجرایی و یا پدید آمدن حسی پیدا میکنند.مثل خواندن خبر در صفحه حوادث روزنامه، دعوای چند نفر در خیابان یا چیزهایی از این قبیل. «چالز دیکنز» وقتی سرگرم نوشتن جملهای برای تهیه یک آگهی ورزشی بود ناگهان فکر اولیه داستان «آقای پیکویک» به ذهنش میرسد. «مارسل پروست» هم یک روز در سر میز ناهار، وقتی دستمال سفره به لبش میخورد،یکباره جرقه نوشتن یک داستان در ذهنش پدید میآید. این نمونهها نشان میدهد که یافتن «فکر اولیه» در میان نویسندگان یکسان نیست.
ولادت پنچمین نور ولایت ، امام محمد باقر علیه السلام مبارک باد.
از کنارم رد شدی بیاعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی
در تمام خاله بازیهای عهد کودکی
همسرت بودم همیشه ، بی وفا نشناختی؟
لیله باز کوچه ی مجنون صفتها، فکر کن
جنب مسجد، خانه ی آجرنما، نشناختی؟
دختر همسایه ، یاد جرزنی هایت به خیر
این منم تک تاز گرگم برهوا، نشناختی؟
اسم من آقاست ، اما سالها پیش این نبود
ماه بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟
کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه ، آری تازه فهمیدم چرا نشناختی
مجتبی سپید
اروتیسم در شعر معاصر فارسی - نیما یوشیج
برای بررسی رگه های اروتیک در شعر نیما - می گوییم رگه ها ، چون دنیاو فضای ذهنی نیما ، در بیان ، براین گواه است که "اروتیسم" در شعر او هرگز جریانی اصلی نبوده است - باید جستاری طاقت فرسا انجام داد. چرا که این رگه ها ، بسیار کم و درعین حال پنهان هستند و باید آنها را از لایه های زیرین معنا بیرون کشید. زیراحتی تغزل و عاشقانه سرایی صرف و خالص نیزبه ندرت در آثار او مشاهده می شود.
اطمینان داریم که شما تا به حال این تجربه را داشته اید که در کلاس درس و یا یک جلسه و سمینار حوصله تان سر رفته باشد، آن وقت با خودکاری که در دست دارید، روی کاغذ مقابلتان بی هدف نقاشیهایی را میکشید. ممکن است این خطوط درهم و مبهم، در نگاه اول چیز جالبی برای گفتن نداشته باشند ولی به اعتقاد بسیاری از روان شناسان این نوع نقاشیهای ناخودآگاه نمایانگر درون و افکار ما هستند.
بنا به گفته بسیاری از خط شناسان و روان شناسان، افراد در موقعیتهای متفاوتی این نقاشیها را میکِشند. به عنوان مثال وقتی تلفنی صحبت میکنند، یا به سخنرانی گوش میدهند و یا یادداشت بر میدارند. آنها هنگام کشیدن چنین نقاشیهایی به چیز دیگری میاندیشند و به هیچوجه متوجه حرکت قلم روی کاغذ نیستند.
روان شناسان تجزیه و تحلیلهای زیادی را روی این نقاشیها انجام داده اند و معتقدند که همانند دست خطها، این خطوط درهم و مبهم نیز از الگوی خاص و منحصر به فردی برخوردارند. ولی باید گفت که روان شناسیِ نقاشیهای ناخودآگاه به اندازه دست خط افراد دارای قطعیت و اطمینان نیست و به عوامل بسیاری بستگی دارد که به اعتقاد اسپنسر ـ خط شناس معروف ـ همین امر ارزیابی صحیح آنها را دشوارتر میکند. عواملی مانند شرایط محیط، روحیات خود فرد، شخصیت و میزان هوشیاری او در هنگام کشیدن این نقاشیها.
اسپنسر مینویسد: <اگرچه اثبات درستی و صحت نقاشیهای ناخودآگاه ، سخت و دشوار است اما این نقاشیهای مبهم نمای جالب و ارزشمندی از افکار و شخصیت افراد را به دست میدهد.>
پیشنهاد میکنیم اگر این بار شما نیز چنین نقاشیهایی را کشیدید، آنها را دور نیندازید. میتوانید نقاشیهایتان را با نمونههای زیر مقایسه کنید و ببینید چه خصوصیات و روحیاتی دارید.
ـ اشکال هندسی: مثلث، مربع و اشکال هندسی دیگر، نماد ذهنی سازمان یافته است و نشان میدهد که شما به گونهای روشن و آشکار میاندیشید و دارای مهارتهای برنامهریزی هستید، در برنامهها و طرحهایتان بسیار دقیق عمل میکنید و کفایت و کارآیی بالایی دارید.
ـ اجرام فضایی: ماه و خورشید و ستارگان و یا اجرام آسمانی دیگر، نماد جاه طلبی و بلند پروازی است. شما فرد خوشبینی هستید و این نیاز در شما هست که تأیید شوید و یا مورد تشویق دیگران قرار گیرید.
ـ اشکال درهم: نشانه هیجان و تنش هستند و نشان میدهند که شما در تمرکز دچار اشکال میشوید و همیشه چیزی هست که مزاحم تمرکزتان شود.
ـ بازیها: بازیهایی مانند نقطه بازی، دوز یا شطرنج، حس رقابت را در شما به تصویر میکشند و شما دوست دارید همیشه در بازیها پیروز باشید و اصلاً برای برنده شدن بازی میکنید.
ـ چهرههای خندان و زیبا: کشیدن چنین تصویرهایی نشان میدهد که شما به مردم و دیگران عشق میورزید، و همواره جنبههای مثبت افراد و شرایط را میبینید. فرد خوشبینی هستید و با دیگران دوستانه برخورد میکنید علاقهمند، به فعالیتهای اجتماعی هستید. خصوصیاتی مانند انسانیت، نیک سرشتی، دلسوزی و همدردی در شما وجود دارد. نسبت به دوستانتان حساس هستید.
ـ چهرههای درهم و زشت: نشانه حس سوءظن و بدگمانی در وجود شماست، سعی میکنید رفتاری تلخ و طعنه زننده داشته باشید، با مردم میانه خوبی ندارید و در واقع پرخاشگر و طغیانگر هستید، اعتماد به نفس کافی ندارید و در کارهای گروهی همکاری نمیکنید. تندخو هستید و همیشه احساس رنجش و محرومیت میکنید.
ـ فلشها و نردبان: نمادی از جاهطلبی در شماست. میل زیادی به تأیید و اثبات خود دارید، در تصمیمات، یکدنده و سمج عمل میکنید و همیشه سعی در تصدیق تواناییها و استعدادهایتان دارید.
ـ خانه و کلبهها: به دنبال خانه و خانوادهای هستید و نیاز به داشتن خانواده را در خود حس میکنید. میل دارید در خانوادهتان سرمایهگذاری کنید، در جستوجوی سرپناه روحی و معنوی هستید؛ در جستوجوی خود گمشده تان. احساس ناامنی دارید.
ـ نتهای موسیقی: عاشق آهنگسازی و موسیقی هستید.
ـ اشکال تکراری و دنباله دار: نماد صبر و استقامت در شماست، در رفتارهایتان پایبند شیوه و اسلوب هستید و در تمرکز توانمندید. قادرید کارهایتان را به راحتی سازماندهی کنید و با هر چیزی کنار بیایید.
ـ گل و گلدان، گیاه و درخت: شما فردی احساساتی هستید و دوست دارید همیشه در رویاهایتان بمانید، روحیه مهربانی دارید و با دوستانتان دوستانه رفتار میکنید، فردی اجتماعی هستید.
ـ حیوانات: شما به حیوانات علاقه دارید و مشتاق حمایت از دیگران هستید، حساس و ملاحظه کاراید و نیاز به آرامش فکر دارید، احساس میکنید که میتوانید از دیگران حمایت کنید.
ـ قلب: فردی احساساتی هستید. کسی را دوست دارید و رویایی هستید. آرزو دارید به شخص خاصی تعلق داشته باشید.
ـ آجرها و کتابهایی که روی هم قرار گرفته اند: زیر فشار و استرس زیادی قرار دارید و احساس میکنید که با کوچک ترین لرزشی نابود میشوید و فرو میریزید.
ـ غذا و میوه: خوردن را دوست دارید و احتمالا در رژیم به سر میبرید.
ـ خطوط متقاطع: احساس خفگی و اختناق دارید. نیاز به فرار و آزادی را در خود حس میکنید. این سدی است که میان خود و دیگران قرار دادهاید و از بروز احساساتتان گریزانید، سعی میکنید عواطفتان را پنهان کنید تا فرد مناسبی پیدا شود که شایستگی احساس شما را داشته باشد.
ـ چاقو، اسحله و شمشیر: نشانی از خشونت و عصبانیت در شماست و حتی گاهی تمایلات روانی، حس رقابت و نیاز به اثبات مردانگی در شما را نشان میدهد.
ـ پلهها: نمادی از جاه طلبی است و نشان میدهد که شما میل به صعود و پیشرفت دارید.
شوخی حالتی مثبت در ذهن است و موقعی ایجاد میشود که فردی موضوعی ناهمخوان ، غیرمنتظره و یا سرگرم کننده را بگوید و یا انجام دهد یا اینکه برای برخی افراد به دلایل دیگری اتفاق میافتد و مردم میخندند.خنده دار بودن مسائل نوع خاصی از شادی است، لذا خنده در شادی حائز اهمیت است.شوخی ویژگی رایج در زندگی است و غالبا پاسخی خودجوش به موقعیتها در حضور دیگران است. شوخی ناشی از یک خلق مطلوب است و میتواند تاثیر عمیقی بر شادی مردم داشته باشد. شوخی یکی از روشهای القاء خلق مثبت است. |
روانشناسی شوخی
اغلب روانشناسانی که شوخی را مطالعه کردهاند نتیجه گرفتهاند که ویژگی اصلی رویدادهایی که افراد را خوشحال میکند ناهمخوانی آنهاست و برای افرادی که تمایل به شوخطبعی دارند ضرورت دارد. استفاده از شوخی با خود ابرازی و خودنگری قابل پیشبینی هستند و هر دو آنها به عنوان شاخصهای مهارتی اجتماعی مطرح میباشند. افراد احساسی لطیفهها را خندهدارتر درک میکنند و بیشتر میخندند.
افراد متعصب لطیفههای جنسی را دوست دارند. افراد آزاد اندیش لطیفههای بیمعنی را ترجیح میدهند. بسیاری از افراد خشک و متعصب از ناهمخوانی لذت میبرند و از این طریق تنشهای خود را تخلیه میکنند. در بعضی مواقع نیز شوخی وسیلهای است برای بیان غیر مستیم دلخوریها و ناراحتیها از شخص یا گروهی بخصوص که به صورت مستقیم نمیتوان عنوان کرد.
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی،
غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بیخیال شوی،
با خانواده ات دور هم بنشینید، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه ؟!
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج،
تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی
که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟!
زیبائی در فراتر رفتن از روزمره گیهاست...