ما هیچ گاه همدیگر را به تأمل نمی نگریم
زیرا مجال نیست
این گونه است که عزیزترین کسانمان را
در چشم بر هم زدنی
به حوصله ی زمانه از یاد می بریم
" حسین پناهی "
ما هیچ گاه همدیگر را به تأمل نمی نگریم
زیرا مجال نیست
این گونه است که عزیزترین کسانمان را
در چشم بر هم زدنی
به حوصله ی زمانه از یاد می بریم
" حسین پناهی "
که بود ؟ شهرهی عالم به سستپیمانی
وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی
چه گفت ؟ گفت فراق تو بر من آسان است
وداع کرد و نمییابمش به آسانی
چه برد ؟ تاب مرا برد تابِ گیسویش
چه بود جرم تو ؟ سرگشتگی ، پریشانی
چه کرد ؟ عشق مرا کفر خواند و خونم ریخت
چه حکمتیست در این شیوهی مسلمانی ؟
چه از تو خواست ؟ غزلهای بیرقیب مرا
کجاست ؟ نزد رقیبان پی غزلخوانی
چرا به عشق چنین ظالمی دچار شدی ؟
تو نیز عاشق اویی ، خودت نمیدانی ...
سجاد_سامانی
گرچه داری خبر از حرف دلم
مینویسم همه را بار دگر
میبرد گریه امانم ، گله نیست
هرچه اشک است ، به لبخند تو دَر
پریناز_جهانگیر
کدخدا میگوید از اینجا نرو ـ یک ناشناس،
با بهار و گل میآید سال نو یک ناشناس
با خودم میگویم ای شاعر! تو تنها نیستی
توی دنیا هست حتماً مثل تو یک ناشناس
با صدای ساعتِ قلبم از این پس مایلم
بشمرم این لحظهها را تا سه! دو! یک!... ناشناس،
میرسد میپرسم ای خوبِ جنوبی کیستی؟
خیره میماند و میگوید که: مُو؟ یک ناشناس
آه میدانم که روزی روزگاری میرسد
میرویم آنسوتر از غمها من و یک ناشناس
نجمه زارع
سرد و بی طاقت و یک ریز، دلم می لرزد
دو قدم مانده به پاییز، دلم می لرزد
می رسی، شط نگاهت چه تماشا دارد
موج با موج گلاویز... دلم می لرزد
بعد می میرم و می میرم و می میرم و باز
من و یک حسّ غم انگیز، دلم می لرزد
وَ تو می آیی و می آیی و می آیی و می...
از صدای نفست نیز دلم می لرزد
من پر از حرفم و صد مُهر خموشی بر لب
و تو از حنجره لبریز... دلم می لرزد
وَ اذا زلزلت الارض، وَ مَن کُن فیکون
از تو فریاد که برخیز... دلم می لرزد
وَ مرا آن دم با نفخه ی اسرافیلت
کمی آهسته بر انگیز ... دلم می لرزد
الهام عمومی
کاش یک دفعه فقط از خاطرت رد می شدم
کاش می شد فارغ از اما و شاید می شدم
دائماً از سوی تو در امتحانم بی دلیل
من نمی دانم چرا از دید تو رد می شدم
هیچ چیزی بدتر از تنها شدن انگار نیست
لحظه ی تنهایی اما با خودم بد می شدم
ترس از رسوا شدن اصلاً ندارم مثل تو
تازه در رسواشدن با تو سرآمد می شدم
عاشقت هستم اگر دیوانه می آیم به چشم
من به این ترتیب با عشقت زبانزد می شدم
علیرضا همتی فارسانی
بهمن 95
به تب و لرز دچاریم و جهان ریخت به هم
قصه ی عشق در این دور و زمان ریخت به هم
روح غمگینی اگر در دل ما جا خوش کرد
بغض کردیم و دل از غصه چنان ریخت به هم
بعد هم رسم برادر کشی افتاد به راه
بعد هم زندگی ساده یمان ریخت به هم
کاش می شد که کمی عشق نصیبم می شد
در غم دوریِ از عشق جهان ریخت به هم
عشق چون طرح لطیفی ست کماکان زیبا
لحظه ی آمدنِ عشق زبان ریخت به هم
علیرضا همتی فارسانی
هم، این فلکِ ذلیــــلِ بد پیر نخواست
هم،قهوه و فال و رمل و تعبیر نخواست
مشـــکل نرسیدن است ، بر میگردیم
باعــــذرِ موجهی، که تقدیر نخواست !
اینقدَر هم بینشان در این گلستان نیستم
در قفس شاید ز من مشتِ پَری ماند به جا !
#رحیم_معینی_کرمانشاهی
گفتم،تو فقط هوای مـــا را داری
هر دم ، تو فقط هوای ما را داری
غیر از تو تمام دوستداران رفتند
ای غم، تو فقط هوای ما را داری
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد
غلامعلی شکوهیان
انگار تمام باورم زخم شده
یک ایل بلوط در سرم زخم شده
ایلام چه دست های زبری دارد
مثل کف دست پدرم زخم شده
جلیل صفربیگی
بگذار با صفای تو من زندگی کنم
در گوشه ی صدای تو من زندگی کنم
پیش از تو بی بهانگی ام مثلِ مرگ بود
بگذار تا برای تو من زندگی کنم
من هر چه دیده ام،همه نیرنگ و رنگ و ننگ
بگذار با وفای تو من زندگی کنم
پیش از تو،شوق زندگی از دست رفته بود
بگذار پا به پای تو من زندگی کنم
دنیایی از طراوت و دریایی از صفا
ای کاش در هوای تو من زندگی کنم
سهیل محمودی
هرچه در سر داشتم، آخر خیالی می شود
عقده ی دنیا کجای کار، خالی می شود؟
ما مگر با یوسف کنعان چه بد کردیم که
در دیار ما مرتّب خشکسالی می شود؟
زیر پا بنداز اگر از ما توقّع داشتی
کین جماعت در مقام «رنگ»، قالی می شود
سنگ کی می پاشد از هم با خیال اشک و آه؟
کوزه ی دل ها به این علّت، سفالی می شود
هرچه حل کردیم و حل کردند در ما عقل را
در نهایت پاسخ آن احتمالی می شود
مانده ام با کهکشانی از سوأالات عجیب
انتهای این غزل، حتماً «سوألی» می شود
دوره ی جولان عشق و عاشقی سر آمده ست
کی به این دیوانه ی بی فکر، حالی می شود...؟
آریا. ا. صلاحی
تا کی در انتظار گذاری به زاریم ؟
بازآی بعد از اینهمه چشمانتظاریم
دیشب به یاد زلف تو در پردههای ساز
جانسوز بود شرح سیهروزگاریم
بس شِکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سر سازگاریم
شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شبزندهداریم
طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
مانَد به شیر ، شیوهی وحشی شکاریم
شرمم کشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زندهام ، بس است همین شرمساریم
═══════ * ═══════
❖ #شهریار
نیست شوقى که زبان باز کنم، از چه بخوانم
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
واى از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامى و حسرت
که عبث زادهام و مهر بباید به دهانم
دانم اى دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پر بسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیرى است خموشم، نرود نغمه زیادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامى که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
انگار نمیآید و هم میآید
این دور و بر انگار که کم میآید
او عابر و من پیاده رو، آه چقدر
از حاشیه رفتنش خوشم میآید !
غلامرضا بروسان
این ریتمها باید صدای گام او باشد
این «میرومها» آخرین پیغام او باشد
میدانم اینجا جای ماندن نیست، اما باز
رفتن نباید اولین اقدام او باشد
آن سو یکی دارد برایش دانه میپاشد
میترسم این دانه نباشد، دام او باشد
اویی که میگویم کبوتر نیست، آهو نیست
شاید تفنگی در پی اعدام او باشد
از گرگهای دشت میترسم، زبانم لال
پیراهن خونی اگر فرجام او باشد
ای کور بادا کور بادا کور بادا کور
چشمی که تنها در پی اندام او باشد
امشب هوا ابریست، حتا ابر میخواهد
همسایهی چشمان ناآرام او باشد
او مینویسد سطرهای این غزل را هم
بانوی شاعر میتواند نام او باشد
وقتی دلش ابریست شاعر میشود، ای کاش
باران امشب منبع الهام او باشد
یک شاهکار تازه حتمن خلق خواهد شد
وقتی فضا در اختیار تام او باشد
این ریتمهای خیس، ضربآهنگ باران است
تا مانع اقدام بیهنگام او باشد
مجتبی صادقی