چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۹۲ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

 

اما تو بگو «دوستی» ما به چه قیمت؟
امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟

ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت

یک عمر جدایی به هوای نفسی وصل
گیرم که جوان گشت زلیخا به چه قیمت

از مضحکه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را می‌دهم اما به چه قیمت

مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود
دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت

فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۸
علیرضا همتی فارسانی

آسمان حرف های ناگفته زیاد داشت

 شاید ریزش حرف ها بر سر عابران

 نه تنها انها را ناراحت نمی کند

 بلکه خوشحال هم می شوند

ولی هیچکس نفهمید برای چه اسمان دلش گرفته

شاید حرف هایش را هیچکس نفهمد

حتی چترها

 محمدرضا گرجی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۲۲
علیرضا همتی فارسانی
 

ای کاش که این سینه دری داشته باشد
تا یار ز دردم خبری داشته باشد
یا با دل ما صبر سری داشته باشد
یا رحم بر آن دل گذری داشته باشد
تا کی گذرد عمر کسی در غم هجران
فرخنده شبی کان سحری داشته باشد
شد عمر گرانمایه ما صرف محبت
ای کاش که آخر ثمری داشته باشد
سوزیم بیک آه زمین را و زمان را
گر دود دل ما شرری داشته باشد
بر داشتم‌ام شب همه شب دست تضرع
ای کاش دعاها اثری داشته باشد
گردد قدم ار رنجه کنی جانب عشاق
خاک قدمت هر که سری داشته باشد
در بوم دل از هجر تو بس خار که کشتم
بو کز گل وصل تو بری داشته باشد
راز دل خود فیض به بیگانه نگوید
گر یار ز حالش خبری داشته باش

 

فیض کاشانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۰
علیرضا همتی فارسانی

           ما  هیچ گاه همدیگر را به تأمل نمی نگریم

 

زیرا  مجال نیست

 

این گونه است که عزیزترین کسانمان را

 

در چشم بر هم زدنی

 

به حوصله ی زمانه  از  یاد  می بریم

 

 

                                 " حسین پناهی "

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۷
علیرضا همتی فارسانی

 

واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق

هم عبادت ، هم کلید زندگیست

گفت: زین معیار اندر شهر ما

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

 

پروین اعتصامی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۵۴
علیرضا همتی فارسانی

 


که بود ؟ شهره‌ی عالم به سست‌پیمانی 
وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی 

چه گفت ؟ گفت فراق تو بر من آسان است 
وداع کرد و نمی‌یابمش به آسانی 

چه برد ؟ تاب مرا برد تابِ گیسویش
چه بود جرم تو ؟ سرگشتگی ، پریشانی

چه کرد ؟ عشق مرا کفر خواند و خونم ریخت
چه حکمتی‌ست در این شیوه‌ی مسلمانی ؟ 

چه از تو خواست ؟ غزل‌های بی‌رقیب مرا
کجاست ؟ نزد رقیبان پی غزلخوانی 

چرا به عشق چنین ظالمی دچار شدی ؟
تو نیز عاشق اویی ، خودت نمی‌دانی ...
 


 سجاد_سامانی


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۸
علیرضا همتی فارسانی

 

 


گرچه داری خبر از حرف دلم
می‌نویسم همه را بار دگر

می‌برد گریه امانم ، گله نیست
هرچه اشک است ، به لبخند تو دَر

 

پریناز_جهانگیر


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۵
علیرضا همتی فارسانی

 

کدخدا می‌گوید از این‌جا نرو ـ یک ناشناس،
با بهار و گل می‌آید سال نو یک ناشناس

 

با خودم می‌گویم ای شاعر! تو تنها نیستی
توی دنیا هست حتماً مثل تو یک ناشناس

با صدای ساعتِ قلبم از این پس مایلم
بشمرم این لحظه‌ها را تا سه! دو! یک!... ناشناس،

می‌رسد می‌پرسم ای خوبِ جنوبی کیستی؟
خیره می‌ماند و می‌گوید که: مُو؟ یک ناشناس

آه می‌دانم که روزی روزگاری می‌رسد
می‌رویم آن‌سوتر از غم‌ها من و یک ناشناس


نجمه زارع

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۶
علیرضا همتی فارسانی


سرد و بی طاقت و یک ریز، دلم می لرزد
دو قدم مانده به پاییز، دلم می لرزد
می رسی، شط نگاهت چه تماشا دارد
موج با موج گلاویز... دلم می لرزد
بعد می میرم و می میرم و می میرم و باز
من و یک حسّ غم انگیز، دلم می لرزد
وَ تو می آیی و می آیی و می آیی و می...
از صدای نفست نیز دلم می لرزد
من پر از حرفم و صد مُهر خموشی بر لب
و تو از حنجره لبریز... دلم می لرزد
وَ اذا زلزلت الارض، وَ مَن کُن فیکون
از تو فریاد که برخیز... دلم می لرزد
وَ مرا آن دم با نفخه ی اسرافیلت
کمی آهسته بر انگیز ... دلم می لرزد
الهام عمومی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۱۳
علیرضا همتی فارسانی

 

کاش یک دفعه فقط از خاطرت رد می شدم

کاش می شد فارغ از اما و شاید می شدم

دائماً از سوی تو در امتحانم بی دلیل

من نمی دانم چرا از دید تو رد می شدم

هیچ چیزی بدتر از تنها شدن انگار نیست

لحظه ی تنهایی اما با خودم بد می شدم

ترس از رسوا شدن اصلاً ندارم مثل تو

تازه در رسواشدن با تو سرآمد می شدم

عاشقت هستم اگر دیوانه می آیم به چشم

من به این ترتیب با عشقت زبانزد می شدم

 

علیرضا همتی فارسانی

بهمن 95

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۳
علیرضا همتی فارسانی

 

به تب و لرز دچاریم و جهان ریخت به هم

قصه ی عشق در این دور و زمان ریخت به هم

روح غمگینی اگر در دل ما جا خوش کرد

بغض کردیم و دل از غصه چنان ریخت به هم

بعد هم رسم برادر کشی افتاد به راه

بعد هم زندگی ساده یمان ریخت به هم

کاش می شد که کمی عشق نصیبم می شد

در غم دوریِ از عشق جهان ریخت به هم

عشق چون طرح لطیفی ست کماکان زیبا

لحظه ی آمدنِ عشق زبان ریخت به هم

 

علیرضا همتی فارسانی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۱
علیرضا همتی فارسانی

هم، این فلکِ ذلیــــلِ بد پیر نخواست

 

هم،قهوه و فال و رمل و تعبیر نخواست

 

مشـــکل نرسیدن است ، بر میگردیم

 

باعــــذرِ موجهی، که تقدیر نخواست !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۴
علیرضا همتی فارسانی


اینقدَر هم بی‌نشان در این گلستان نیستم
در قفس شاید ز من مشتِ پَری ماند به جا !

#رحیم_معینی_کرمانشاهی


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۱
علیرضا همتی فارسانی

گفتم،تو فقط هوای مـــا را داری

 

هر دم ، تو فقط هوای ما را داری

 

غیر از تو تمام دوستداران رفتند

 

ای غم، تو فقط هوای ما را داری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۸
علیرضا همتی فارسانی

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد 
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
 
 بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم 
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
 
بابا انار و سیب و نان را می نویسد 
حتی برای خواندنش دندان ندارد

انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد

بنویس کی آن مرد در باران می آید 
این انتظار خیسمان پایان ندارد
 
ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط 
بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد
 
غلامعلی شکوهیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۵۱
علیرضا همتی فارسانی

 

 

انگار  تمام  باورم  زخم  شده
یک ایل بلوط در سرم زخم شده

ایلام چه دست های زبری دارد
مثل کف دست پدرم زخم شده

 

جلیل صفربیگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۴۹
علیرضا همتی فارسانی
 

بگذار با صفای تو من زندگی کنم

 در گوشه ی صدای تو من زندگی کنم

پیش از تو بی بهانگی ام مثلِ مرگ بود

بگذار تا برای تو من زندگی کنم

من هر چه دیده ام،همه نیرنگ و رنگ و ننگ 

بگذار با وفای تو من زندگی کنم

پیش از تو،شوق زندگی از دست رفته بود

بگذار پا به پای تو من زندگی کنم

دنیایی از طراوت و دریایی از صفا

ای کاش در هوای تو من زندگی کنم

 

سهیل محمودی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۰
علیرضا همتی فارسانی
 

هرچه در سر داشتم، آخر خیالی می شود 
عقده ی دنیا کجای کار، خالی می شود؟
ما مگر با یوسف کنعان چه بد کردیم که
در دیار ما مرتّب خشکسالی می شود؟ 
زیر پا بنداز اگر از ما توقّع داشتی 
کین جماعت در مقام «رنگ»، قالی می شود
سنگ کی می پاشد از هم با خیال اشک و آه؟
کوزه ی دل ها به این علّت، سفالی می شود
هرچه حل کردیم و حل کردند در ما عقل را
در نهایت پاسخ آن احتمالی می شود 
مانده ام با کهکشانی از سوأالات عجیب
انتهای این غزل، حتماً «سوألی» می شود
دوره ی جولان عشق و عاشقی سر آمده ست
کی به این دیوانه ی بی فکر، حالی می شود...؟ 

آریا. ا. صلاحی

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۲۰
علیرضا همتی فارسانی
 
چه فکری کرده ای؟ دریاست، در فنجان نمی گنجد
شکایت های من در گوش همراهان نمی گنجد
اگر از من حرارت می زند بیرون، سبب عشق است
پرم از عشق، دیگر در تنورم نان نمی گنجد
پرم از عشق این شبها، نگو از درد نان با من
دهانم از غزل پر شد، در آن دندان نمی گنجد
تو آن زیباترینی، من همین هستم که می بینی
حلالم کن اگر زیبایی ات در جان نمی گنجد
"در اینجا لاله، آنجا یاس، آن سوتر کمی شب بو"
تو آن باغی که می خواهی در این گلدان نمی گنجد
تو از من آسمان می خواهی و من کاسه ی آبم
چه رنجی می کشم وقتی که در این، آن نمی گنجد
غمی دارم که ... نه! بد نیست غم در سینه ام باشد
چه سود از خانه ام وقتی در آن مهمان نمی گنجد؟

علی کریمان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۱۶
علیرضا همتی فارسانی

 
تا کی در انتظار گذاری به زاریم ؟
بازآی بعد از اینهمه چشم‌انتظاریم

دیشب به یاد زلف تو در پرده‌های ساز
جانسوز بود شرح سیه‌روزگاریم

بس شِکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سر سازگاریم

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد
چشمی نماند شاهد شب‌زنده‌داریم

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
مانَد به شیر ، شیوه‌ی وحشی شکاریم

شرمم کشد که بی تو نفس می‌کشم هنوز
تا زنده‌ام ، بس است همین شرمساریم
═══════ * ═══════
❖ #شهریار



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۹
علیرضا همتی فارسانی