چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۲۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دارم به عشق کال خودم فکر می کنم
دلواپسم به حال خودم فکر می کنم
می بینم آرزوی پریدن توهم است
وقتی به زخم بال خودم فکر می کنم
تنها کدام شانه تکیه گاه توست؟
دائم به این سوال خودم فکر می کنم
طرح نگاه خیس تو از خاطرم گذشت
از بس به خشکسال خودم فکر می کنم
در من صدا شکسته و فریاد مرده است
اینک به بغض لال خودم فکر می کنم
سهم تمام شاعر ها سیب سرخ نیست
پس من به سیب کال خودم فکر می کنم
به رسم عادت دیرینه ای که من دارم
همیشه در غم عاشق شدن گرفتارم

 

؟؟

  • علیرضا همتی فارسانی
 
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی می خواهد
داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلها
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار ......
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست.

فریدون مشیری
  • علیرضا همتی فارسانی

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟

 

نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟

 

از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم؟

 

من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟

 

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟

 

سید حسن حسینی

  • علیرضا همتی فارسانی

الو؟! الو پسرم ؟

فکر کنم تلفن مشکل پیدا کرده ... الو؟؟

دستان لرزانش مقاومت می کردند...

اشکهایش هم ....

و هیچگاه نفهمید بوق ممتد،

بدترین نوع خداحافظی نکردن است...

 



 

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی

روزی روزگاری بود که window فقط به معنی یه دریچه تو دیوار بود و application روی کاغذ نوشته میشد.دورانی که keyboard نوعی پیانو بود و mouse فقط یک حیوان..

سالها پیش به هنگامی که file وسیله مهمی در ادارات بود و hard drive یک سفر غیر راحت جاده ای.

وقتی که cut با چاقو انجام میشد و paste توسط چسب...زمانه ای که web خانه عنکبوت بود virus فقط سرماخوردگی..موقعی که apple و blackberry فقط میوه به حساب میومدن..!!

 

 

 

یادش بخیـــر

اون زمانها ؛ ما وقت بسیار زیادی ... برای بودن با خانواده داشتیم!

 

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد

اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد

آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد

من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد

یک نفر از خواب بیدارم کند دارد کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو می برد

 

 

الهام دیداریان


 

  • علیرضا همتی فارسانی

خاستم پنجره را باز کنم گفتی نه
جای ِ مهتاب تو را ناز کنم گفتی نه

 

دست بردم بزنم پرده به یکسو و خودم
خانه را غرق در آواز کنم گفتی نه

 

به سرم زد گل ِ گلدان ِ اتاقت بشوم
عطر ِ خود را به تو ابراز کنم گفتی نه

 

آرزو داشتم آیینه شوم تا که تو را
یک دل ِ سیر برانداز کنم گفتی نه

 

زخمه برداشتم از شوق شده مثل نسیم
تاری از موی ِ تو را ساز کنم گفتی نه

 

آمدم حافظ ِ آن شاخه نباتت باشم
عشق را ساکن ِ شیراز کنم گفتی نه

 

زیر ِ آوار ِ سکوتی که به جانم می ریخت
لب گشودم سخن آغاز کنم گفتی نه

 

دلخور از تو به در ِ باز ِ قفس خیره شدم
آسمان گفت که پرواز کنم
گفتی نه!

شهراد میدری


 

  • علیرضا همتی فارسانی

کجــاها را به دنبالت بگـــــــردم شهر خالی را...!؟

دلم انگـــــار باور کــــــرده آن عشق خیالـــــی را


نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر

تـــــو در شــــــهری اگــر باران بگیرد این حوالــــــــــی را



مرا در حسرت نارنجــــزارانت رهــــــا کـــــردی

چراغان کن شبِ این عصــــــرهای پرتقالی را



دلِ تنگِ مــــــــرا با دکــــمه ی پیـــــراهنت واکن

رها کن از غم سنــــجاق، موهـــــای شلالی را



اناری از لبِ دیوار باغت ســــــرخ می خنــدد

بگیر از من بگیر این دستـــــهای لاابـــالی را



نسیمی هست، ابری هست.،اما نیستی در شهر

دلــــــم بیهوده مـــــی گردد خیابان های خالـــی را...! 

 
  • علیرضا همتی فارسانی

با من به گذشته بیا

.

.

.

.

دارم از حال می روم !

  • علیرضا همتی فارسانی

مثل اوقات ِ طوفانی

سرم را پایین گرفتم

آن لحظه که

عبور کردی

از من !

  • علیرضا همتی فارسانی

می خواهم کوزه گر شوم !

پشت چرخ سفال گری که بنشینی

عادت ات می شود

تیپا زدن 

به آدم های بدسرشت !

  • علیرضا همتی فارسانی

” هست ” را اگر قدر ندانی، میشود ” بود “!

 
  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی

  • علیرضا همتی فارسانی

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم

چنــد ساعت شده از زندگیــــم بی خبرم

این همه فاصله ، ده جاده و صد ریل قطار

بال پــرواز دلـــم کــــو که به سویت بپرم؟

از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من

بین این قافیــه ها گــم شده و در به درم

تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر

این همه فاصله کوتـــاه شود در نظرم

بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم

پدر عشـــق بسوزد کـــه درآمد پدرم

بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک

کفــر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم

من خدای غزل ناب نگاهت شده ام

از رگ گردن تــو من به تو نزدیک ترم

امید صباغ نو

 

  • علیرضا همتی فارسانی

جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی

من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی

 

نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز

آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی

 

این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟

پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟

 

سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام

رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی!

 

تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است

آخرش از این نظر هم بی نظیرم می کنی !

 

من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام

می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟

 

اصغر عظیمی مهر

  • علیرضا همتی فارسانی

اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟

من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟

با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟

روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟


مهدی مظاهری


 

  • علیرضا همتی فارسانی

نیا، من نیستم چون خارج از آمار این شهرم

هنوز آن قوی سنگی آخر بلوار این شهرم

 

نه بیمارم، نه رنجورم، فقط یک گوشه افتادم

که سنگی از بقایای پُر از آوار این شهرم

 

نیا اینجا، دعا کردم، که تا جان در بدن دارم

نبینی من گدای کوچه و بازار این شهرم

 

ندیدی دوستت دارم؟ ندیدی بی تو میمیرم؟

ندیدی من اسیر مردم بیمار این شهرم؟

 

«تمدن»باغ وحش خوش خط وخالیست،میدانی؟

شکار مارهای زهری و کفتار این شهرم

 

عزیزم، من مسلمانم، تو هم شاید نمی دانی

که رودرروی مشتی مشرک و کفار این شهرم

 

به دست میزبانم بسته شد پاهای من تا دید

گریزان از مه و آب و هوای تار این شهرم

 

نه در دارد که بگریزم، نه سقفی و نه دیواری

چه حیران از نبوغ خفته ی معمار این شهرم

 

مسافر، جاده ای بگشا، خطر اینجا کمین کرده

نمی داند کسی، من آخرین اخطار این شهرم

 

به هرجا میروی عشقم، نگاهی هم به اینجا کن

ببر با خود مرا، من دائمن سربار این شهرم

 

چه آسان پرپرم اینجا، به دست هرکس و ناکس

که تنها بوته ی زیبا ولی بی خار این شهرم

 

چه باید کرد قسمت را؟ نیا دیگر به دنبالم

بگردی نیستم، من خارج از آمار این شهرم

 

 

فاطمه سادات بحرینی

  • علیرضا همتی فارسانی

پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید

من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید

باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد

بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم

پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید!

مرد باشید و ... بیایید ... و ... کنارم بزنید

 

نجمه زارع


 

  • علیرضا همتی فارسانی