چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۹۵ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

   

نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
پای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوز

می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم
در مرور اولین دیدار، ویرانم هنوز

کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود
از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز

راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ای
من برای ردپاهایت خیابانم هنوز

با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت
بی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوز

بعد تو من مانده ام با سالهای بی بهار
بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز

دست هایم را رها کردی میان زندگی
بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز

روبرویت می نشینم روبرویم نیستی
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
#علی_صفری

  • علیرضا همتی فارسانی
 
 
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
 
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
 
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
  • علیرضا همتی فارسانی

بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می شوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز…
دوری از تو می شود منجر به خیلی چیزها

غیرمعمولی ست رفتار من و شک کرده است
چند روزی می‌شود، مادر به خیلـی چیزها

نامه هایت، عکس‌ هایت، خاطرات کهنه‌ات
میزنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها

هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور، به خیلی چیزها

می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز…
بعدِ من اما تو راحت‌ تر به خیلی چیزها

 

نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی
 
 
 
 
 
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
 
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
 
 
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
 
نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد
 
 
از غزل‌هایم فقط خاکستری مانده به جا
 
بیت‌های روشن و شعله‌ورم را باد برد
 
 
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
 
دیر کردی نیمه عاشق‌ترم را باد برد
 
 
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
 
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
  • علیرضا همتی فارسانی

یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن

آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن 

درد دل تو را چه کسی گوش می‌کند ؟

ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن

دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد

از دوردست‌ها به نگاهی بسنده کن

سرمستی صواب اگر کارساز نیست

گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن

اهل نظر نگاه به دنیا نمی‌کنند

تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن

  • علیرضا همتی فارسانی

تاری از موی سرت کم بشود می میرم
آه! گیسوی تو درهم بشود می میرم

قلب من از تپش قلب تو جان می گیرد
آه! قلب تو پر از غم بشود می میرم

من که از عالم و آدم به نگاه تو خوشم
سهم چشمان تو ماتم بشود می میرم

مثل آن شعله که از بارش باران مرده ست
اشک چشم تو دمادم بشود می میرم

وقت بیماری و بی‌تابی من دست کسی
جای دستان تو مرهم بشود می میرم

جان من بسته به هر تار سر موی تو است
تاری از موی سرت کم بشود می میرم

  • علیرضا همتی فارسانی

 

خسته‌ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی ‌دلیل، این سقوط ناگزیر


آسمان  بی ‌هدف، بادهای بی ‌طرف
ابرهای سر به‌ راه، بیدهای سر به زیر

  • علیرضا همتی فارسانی

دوش ، از دل ِ شـــوریده سـراغی نگرفتی
بر سینه ، غمی هشتی و داغی نگرفتی


ای چشـــم و چـراغ ِ شب ِ تاریک ِ فریدون
افتــادم و دستـــم بــــه چراغـــی نگرفتی


پاییـــز ِ دل انگیـــز ِ سبکســایه ، گـذر کرد
بر کـــام ِ دلــم ، گوشــه ی باغی نگرفتی

  • علیرضا همتی فارسانی

رفته ام لیک دلم پیش تو جا مانده هنوز

من کجا مانده ام و دل به کجا مانده هنوز

 

بُعد این فاصله ها درد مرا می فهمد

خاطراتم همگی یاد ترا مانده هنوز

 

اگر از دست قَدر من برهانم دل خویش

پیش رویم خطر دام قضا مانده هنوز

 

در دیاری که پُر از همهمه ی تنهایی است

بعد تو کار دل من به خدا مانده هنوز

 

باد پیچید اثرت رفت زمان بی تو گذشت

راه هموار شد و پیچ به جا مانده هنوز

 

گفتنی ها همه اش مال شما بود که من

خوب قانع نشدم چون و چرا مانده هنوز

 

بر «وصال» تو مرا فرصت اگر یار شود

می توان گفت که سهمم ز دعا مانده هنوز

  • علیرضا همتی فارسانی

بین من و تو فاصله هایی ست ندیده

در هرقدمش  زخم زبانی نشنیده

 

بنشین و بیندیش هنوز اول راه است

برگشت ندارند نفس های بریده

 

ناگاه تر از شعر صدا می زنیم تا

پروازکند این من در خویش تنیده

 

من مات که با این همه تعجلیل چه باید

پاسخ بدهم ؟ پیک به تاخیر رسیده

 

نه بال و پری با من ازآن روح پرنده

نه جاذبه ای با من از این جسم تکیده

 

با معجزه ی خواب هم این پیرزمانی ست

از این همه گل رایحه ای نیز نچیده

 

یک آن به خودت فکر کن و بهت خلایق

با هم قدمی با من پیرانه خمیده

 

شاید که بخندی به من و باورم اما

وقتی که غروبم من و وقتی تو سپیده

 

وقتی خبرت نیست یکی مثل توعاشق

یک عمر به پای من و شعرم چه کشیده

 

باید که به تلمیح ، نه ، باید به صراحت

فریاد کنم از سرتان هوش پریده

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم ازین چمن پای برون کشیده ام

شمع طرب زبخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو زمن بریده ای من ز جهان بریده ام

تا به کنار من بدی بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از، خاطر آرمیده ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام

یا ز ره وفا بیا، یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام

رهی معیری

  • علیرضا همتی فارسانی

قسم به روح لطیفت،به روح حساست

نخواستم بشوم من یُوَسِوسُ النّاسَت

 

دلیل رفتن خود را نوشته ام اما 

به حکم عقل بخوانش نه حکم احساست

 

تو گنج بودی و قدر تو را ندانستم 

نشان به گوهر چشمان مثل الماست

 

دوباره نام تو آمد به یادت افتادم 

جهان چه عطر عجیبی گرفته از یاسَت

 

اگر چه در دل تو نیستم ولی بسپار 

مرا به حافظه ی چشم های عکّاست

 

"سیدتقی سیدی"

  • علیرضا همتی فارسانی

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کسِ دیگری بزن

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه ی من هم سری بزن

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...

"سجاد سامانی"

  • علیرضا همتی فارسانی

بر باد رفته ، آدمی ، بی سرزمین است
دلواپسی هایش بقدر نقطه چین است

از دوست و دشمن ندارد کینه انگار
اهلی شده با مارهای آستین است

با خاک یکسان کرده اندش دوستانش
از دشمنانش گر توقع بیش از این است

شاعر شدی مثل من دیوانه غافل _
_ازاینکه اعمال تو زیر ذره بین است

وقتی که روی دست بالا می برندت
با نیّت کوبیدن تو برزمین است
#
ابروی تو چون ماه تیغی آب دیده است
زیبائی ات کار کرام الکاتبین است

باید حذرکرد از دل دیوانه ای که
عمری شبیه ِ شیر زخمی درکمین است

گاهی مسلمانی تو با ما گاه کافر
ابروت مرز انشقاق کفر و دین است

باید فراری شد از این شهری که درآن
یا جای من یا جای از ما بهترین است

من می روم طاقت ندارم که بگویی _
دنیا همین بوده و تا آخر همین است

 


#سید_مهدی_نژاد_هاشمی

  • علیرضا همتی فارسانی

با  من ِ  تنهـــا  غریبـــی ، آشنای  دیگـــران

کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران

از همان روزی که دستان مرا کردی رها،

برگ پاییزم کـــه می افتم بـه پای دیگران

در نگــاه مردم دنیا اسیری ساده ام

در خیال خام خود فرمانروای دیگران

عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،

یا  خدایم  فـــرق  دارد  با  خدای دیگران

زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،

دسترنـــج روزگـــار است و دعـــای دیگــران!

  • علیرضا همتی فارسانی

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا

بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا

قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد

به هر زبان بنویسند داستان مرا

گذشتی از من و شب های خالی از غزلم

گرفته حسرت دستان تو جهان مرا

سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز

شکسته در دل خود صورت جوان مرا

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه

خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل

بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا

تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد

بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو

بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا

تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی

تمام کن غم و اندوه سالیان مرا

  • علیرضا همتی فارسانی

عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد

با نسیم سحری دشت پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا اینهمه رسوا دارد

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می‌گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

شاعر : فاضل نظری

  • علیرضا همتی فارسانی

چشمم به حرف آمده و بی قرار، لب

کی بشکند سکوت مرا بی گدار، لب

تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم

نا قابل است سهم تو یک قندهار، لب

"بودا" دل من است که تخریب می شود

بوسه است مرهم دل ومرهم گذار: لب

می رقصمت چنین که تویی در نواختن

نی : لب، کمانچه : لب، دف و چنگ و دوتار: لب

در حسرتم که اول پائیز بشکفد

بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار - لب

 

 

شعر: سیده کبری موسوی قهفرخی

  • علیرضا همتی فارسانی

تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است

هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه‌ی تنهایی روحم سفالی تر شده است

آخرین لبخند او هم غرق خواهد شد در آب
ماهِ در مرداب این شب ها هلالی تر شده است

گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟!
دیدم این پاسخ، از آن پرسش سؤالی تر شده است

زندگی را خواب می دانستم اما بعد از آن
تازه می بینم حقیقت ها خیالی تر شده است

ماهی کم طاقتم! یک روز دیگر صبر کن
تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است

 

 

شعر از فاضل نظری

  • علیرضا همتی فارسانی

من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟

ارامشی از جنس طوفانم,نگفتم؟

 

یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض

از رفتن و ماندن گریزانم ،نگفتم؟

 

تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست

صد حیف من مرد زمستانم،نگفتم؟

  • علیرضا همتی فارسانی