چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۸۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

 

اسیرم کنج تنهایی و غم ها سر نمی آید

پریشان می شوم از بس کسی از در نمی آید

دلم در موج موج غصه ها گم می شود یعنی

در این دریای موجی کاری از لنگر نمی آید

مرا در آتش کینه اگر سوزاند و خاکم کرد

چرا این خاک جامانده به خاکستر نمی آید

اگر دیدم نفهمیدم چرا غارتگری کردی

تو کاری کرده ای حتی از اسکندر نمی آید

تو با این حال و احوالی که دائم با خودت داری

عزیز مصر شو یعقوب پیغمبر نمی آید

علی رغم تمام لحظه های پاک یکرنگی

چرا آئینه آیینی هم از من بر نمی آید

اگر من سرگذشتم را به شعر و واژه بسپارم

قلم خواهد شکست و کاری از دفتر نمی آید

پناه گریه وقتی بیت بیت یک غزل باشد

کم آورده نفس تا مصرع آخر نمی آید

علیرضا همتی فارسانی

مرداد1401

  • علیرضا همتی فارسانی

کاش در دنیای ما دیگر کسی تنها نبود
بی وفایی رسمِ آدمهای این دنیا نبود

زندگی معنای تنها غصه خوردن را نداشت
مهربانی بود و دنیا پوچ و بی معنا نبود

دل شکستن جرم بود و هرکسی دل می شکست
بعد از آن دیگر کسی مانند او رسوا نبود

#سعید_غمخوار 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

سرنوشت من بجز درد و گرفتاری نبود

چون که هرشب جزغم توهیچ غمخواری نبود

ماهی تنگم مقیم سرزمین بی کسی

غیر از این تکرار اما هیچ تکراری نبود     ادامه مطلب....

  • علیرضا همتی فارسانی

 

با نگاه سرد یا آتش به جانم می زنی

یا خطابم می کنی زخم زبانم می زنی

روی لب جایی برای واژه ی لبخند نیست

جای یک لبخند مشتی بر دهانم می زنی

  • علیرضا همتی فارسانی

 

هزار ناله و غصه به طعم گس نگذاشت

اگر چه دلخوش مرگم ولی هوس نگذاشت

چقدر خسته و تنها چقدر دلتنگم

به غیر غم بخدا پا به خانه کس نگذاشت

نیاز نیست که از جنس آسمان باشی

برای با تو پریدن فقط قفس نگذاشت

ادامه مطلب

  • علیرضا همتی فارسانی

   

نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
پای قولی که تو یادت رفته می مانم هنوز

می نشینم خاطراتت را مرتب می کنم
در مرور اولین دیدار، ویرانم هنوز

کاش روز رفتنت آن روز بارانی نبود
از همان روزی که رفتی خیس بارانم هنوز

راه برگشتن به سویم را کجا گم کرده ای
من برای ردپاهایت خیابانم هنوز

با جدایی نیمه ای از من به دنبال تو رفت
بی تو از این نیمه ی دیگر گریزانم هنوز

بعد تو من مانده ام با سالهای بی بهار
بعد تو تکرار جانسوز زمستانم هنوز

دست هایم را رها کردی میان زندگی
بی تو مثل کودکی تنها پریشانم هنوز

روبرویت می نشینم روبرویم نیستی
نیستی هرشب برایت شعر می خوانم هنوز
#علی_صفری

  • علیرضا همتی فارسانی

غزل: نگذاشت

تا آمدم حرفی بگویم درد نگذاشت

یا بغض راه گریه را سد کرد نگذاشت

گاهی سکوت من شبیه گریه می شد

احساس می کردم غرور مرد نگذاشت

دیگر مجال زمزمه یا گفتگو نیست

دیوار هم ما را جدا می کرد نگذاشت 

ادامه مطلب

  • علیرضا همتی فارسانی

 

نازپرورده ای و درد نمی دانی چیست
گریه ی ممتد یک مرد نمی دانی چیست

  • علیرضا همتی فارسانی
 
 
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
 
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
 
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
 
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
  • علیرضا همتی فارسانی

بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها
می شوم بی اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز…
دوری از تو می شود منجر به خیلی چیزها

غیرمعمولی ست رفتار من و شک کرده است
چند روزی می‌شود، مادر به خیلـی چیزها

نامه هایت، عکس‌ هایت، خاطرات کهنه‌ات
میزنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها

هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم
من به این افکار زجرآور، به خیلی چیزها

می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز…
بعدِ من اما تو راحت‌ تر به خیلی چیزها

 

نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

سفر، بهانه ی خوبی برای رفتن نیست


نخواه اشک نریزم، دلم که آهن نیست!

 

“مرا ببخش اگر گریه می کنم وقتی


نوشته ای که غزل جای گریه کردن نیست”

 

نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی
 
 
 
 
 
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
 
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
 
 
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
 
نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد
 
 
از غزل‌هایم فقط خاکستری مانده به جا
 
بیت‌های روشن و شعله‌ورم را باد برد
 
 
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
 
دیر کردی نیمه عاشق‌ترم را باد برد
 
 
بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
 
وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد
  • علیرضا همتی فارسانی

گفتی تو را “ببخشم” و از عشق بگذرم…
رد میشوم ولی نه، محال است بگذرم !

آنقدر گرد کینه به جانم نشسته است
دیگر برای آینه سخت است باورم

آن اشک ها که ریخته ام پای تو شده ست
آبی که سال هاست گذشته ست از سرم!

هر لحظه بی تو بودن من، سال ها گذشت
من از تمام مردم دنیا مسن ترم…

گه گاه می روم به سر قبر مادرت…
“گفتی: رها نمیکنم ات… جان مادرم…”

  • علیرضا همتی فارسانی

گفته بودم میروی، دیدی عزیزم آخرش
سهم ما از عشق هم شد قسمت زجر آورش

زندگی با خاطراتت اتفاقی ساده نیست
رفتنت یعنی مصیبت، زجر یعنی باورش!

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

 

 

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا

بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا

قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد

به هر زبان بنویسند داستان مرا

  • علیرضا همتی فارسانی

 

نتیجه تصویری برای تصویر باران

ابرهای بغض در رؤیای بارانی شدن
سینه‌ها؛ دریاچه‌ای در حال طوفانی شدن

پنجه‌ی خونین بالش‌ها پُر از پَرهای قو
خواب‌ها دنبال هم در حال طولانی شدن

زندگی آن مردِ نابینای تنهایی‌ست که –
چشم‌ها را شسته در رؤیای نورانی شدن

قطره‌ای پلک مرا بدجور سنگین کرده است
مثل اشک بره‌ها در شام قربانی شدن

خوب می‌فهمم چه حالی دارد از بی‌همدمی
پابه‌پای گرگ‌ها سرگرم چوپانی شدن

برکه‌های تشنه می‌بینند با چشمان خیس
نیمه‌شب‌ها خواب گرمِ ماه‌پیشانی شدن

خالی‌ام از اشتیاق بودن و تلخ است تلخ
جای هر حسی پر از حس پشیمانی شدن

چاره‌ی لیلای بی مجنون این افسانه چیست؟
یا به دریا دل سپردن... یا بیابانی شدن

  • علیرضا همتی فارسانی

نقاشی هوای بارانی - جنگل بارانی - دختری در باران

شدم مانند رود از بارشی جریان که می‌گیرد
که من بدجور دلتنگ توأم، باران که می‌گیرد

دلم تنگ است می‌دانی؟ پناهم شانه‌های توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که می‌گیرد

چه بی راهم، چه از غم ناگزیرم من، چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می‌گیرد!

چقدر از خاطراتت ناگزیرم، نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم - تهران که می‌گیرد

تو را، عشق تو را، آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می‌شود کارم دلم آسان که می‌گیرد!

سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می‌گیرد... ولی باران که می‌گیرد

 

  • علیرضا همتی فارسانی

اشک و باران با هم از روی نگاهش می‌چکند
او سرش را می‌برد پایین... خیابانِ شلوغ

عابران مانند باران در زمین گم می‌شوند
او فقط می‌ماند و چندین خیابانِ شلوغ

او فقط می‌ماند و دنیایی از دلواپسی
با غمی بر شانه اش سنگین... خیابانِ شلوغ

نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی

یک حس عجیب ، یک غزل ، بارانی

غمهای بزرگ یک بغل ، بارانی

هر روز به روی ریل بی تابی ها

درگیر هزار و یک شتل ، بارانی

از کودکیش چقدر دور است اما

عاشق شدنش چه بی محل ، بارانی

ای کوچه ی خاطرات ، من هم بازی

گرگم به هوا ، اتل متل ، بارانی

یک ظهر صدای شیشه ی همسایه

با شیطنت حسن کچل ، بارانی

بعد از  گذر تمام  آنها  امروز

آلوده  به  ذهن  مبتذل  ، بارانی

  • علیرضا همتی فارسانی

 

               گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است

 

             اما چه سود حاصل گلهای پرپر است

  • علیرضا همتی فارسانی