چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ق.ظ
به جان تو
شب رادچارصد گِله بودم، به جان تو
یا شعر نا تمام سرودم ، به جان تو
بیداری ام تمام نمی گشت دیر گاه
آتش زدم به بود و نبودم، به جان تو
بر خواستم نماز بخوانم سبک شوم
سهو تمام بود سجودم ، به جان تو
تا چشم خویش را به تو آیینه ساختم
خود را هزار بار ستودم ، به جان تو
بر کوره وجود خود اسپند گشته ام
برعرش رفته آتش ودودم،به جان تو
از دست توست اینکه من از دست داده ام
شعر تر و هوای صعودم ، به جان تو
مژگان ساغر
یا شعر نا تمام سرودم ، به جان تو
بیداری ام تمام نمی گشت دیر گاه
آتش زدم به بود و نبودم، به جان تو
بر خواستم نماز بخوانم سبک شوم
سهو تمام بود سجودم ، به جان تو
تا چشم خویش را به تو آیینه ساختم
خود را هزار بار ستودم ، به جان تو
بر کوره وجود خود اسپند گشته ام
برعرش رفته آتش ودودم،به جان تو
از دست توست اینکه من از دست داده ام
شعر تر و هوای صعودم ، به جان تو
مژگان ساغر
- ۹۴/۰۳/۲۰