پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۴۸ ق.ظ
غزل: چه سودی می بری؟
در این دوران نامردی و عصر بد گمان بودن
چه سودی می بری ای مهربان از مهربان بودن؟
چه سودی می بری وقتی که قدرت را نمی فهمند
وفرقی نیست پیش دشمنان یا دوستان بودن
تو مثل آن معمایی که ساده حل نخواهی شد
و من هم عاشق پیچیدگیِ چیستان بودن
برای من که فرش و عرش را یکجور می بینم
چه فرقی می کند دریا شدن یا آسمان بودن ؟
به من می گفت بابا : پهلوانان زنده می مانند
ولی مردند و حالا دور ، دور قهرمان بودن
تو از من دور باش و شعر هایم را بخوان بانو
که دور از جانتان یک لحظه مثل شاعران بودن
که جمع شاعری و عاشقی یک تابع سادست
و حاصل می شود یک عمر منهای جوان بودن
سوالت را بگو ، من مثل آن طفل دبستانم
که من را می کشد دلشوره های امتحان بودن
اتاق ساکت و نور کم و ما روبروی هم
و من شرمنده از شرح تمام داستان بودن
وحید پورداد
چه سودی می بری ای مهربان از مهربان بودن؟
چه سودی می بری وقتی که قدرت را نمی فهمند
وفرقی نیست پیش دشمنان یا دوستان بودن
تو مثل آن معمایی که ساده حل نخواهی شد
و من هم عاشق پیچیدگیِ چیستان بودن
برای من که فرش و عرش را یکجور می بینم
چه فرقی می کند دریا شدن یا آسمان بودن ؟
به من می گفت بابا : پهلوانان زنده می مانند
ولی مردند و حالا دور ، دور قهرمان بودن
تو از من دور باش و شعر هایم را بخوان بانو
که دور از جانتان یک لحظه مثل شاعران بودن
که جمع شاعری و عاشقی یک تابع سادست
و حاصل می شود یک عمر منهای جوان بودن
سوالت را بگو ، من مثل آن طفل دبستانم
که من را می کشد دلشوره های امتحان بودن
اتاق ساکت و نور کم و ما روبروی هم
و من شرمنده از شرح تمام داستان بودن
وحید پورداد
- ۹۵/۱۱/۰۷