چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۵۲ ب.ظ

اسب در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی

اسب در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی

 

 Horse

 

 

چکیده

 "اسب‏"در ادبیات فاریس و فرهنگ ایرانی جایگاهی ویژه دارد.در متون اوستا و ادبیات باستانی ایران از اسب به نیکی یاد شده است. شاعران،عارفان،نکته‏پردازان و خردمندان،پادشاهان و امیران،گردان‏ و دلاوران،دیهقانان و کارورزان ایرانی و دین‏آوران بزرگ آن را مظهر خوشبختی و رستگاری و فراست و تیزهوشی دانسته‏اند.

 در ادبیات غنائی و حماسی اسب،به نژادگی،نجات و خوهای‏ پسندیده توصیف شده است.در این مقاله ریشهء واژهء"اسب‏" در لغت و فرهنگ ایرانی،نام‏هایی که از این ریشه اشتقاق یافته و ترکیب‏هایی که‏ از آن بر جای مانده است به تفصیل تحلیل شده است.

 با استناد به مآخذ مطمئن،جایگاه اسب نزد اقوام و ملل،بویژه‏ اقوام هند و اروپایی و شیوهء پرورش آن معرفی و نکته‏هایی نغز از بزرگان دین،امیران،شاعران و سخنوران نامی در خصوص نژادگی و ارج و بهای اسب و اهمیّت آن در زندگی اقوام باستانی ایران نقل شده‏ است.

در خلال این مقاله با آوردن بیت‏هایی از گویندگان بزرگ ایران‏ سعی شده است جایگاه اسب در ادبیات غنایی،حماسی و تاریخی‏ ایران به روشنی معرفی شود و نام‏هایی که این حیوان نژاده در طول‏ تاریخ پذیرفته و در کتاب‏های لغت و تاریخ و متون دینی و آثار منظوم‏ و منثور بازتابی گسترده دارید،یاد کرده آید.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 210)


اسب،در ادبیات فارسی و فرهنگ ایرانی جایگاهی ویژه دارد.در متون اوستا و در ادبیات باستانی ایران،هیچ حیوانی چون اسب،به شکوه و زیبایی توصیف‏ نشده است.

 شاعران ایرانی در دیوان‏های خود به صورتی سسایش‏انگیز از این حیوان اصیل‏ یاد کرده‏اند.

 عارفان بزرگ ایرانی در ادبیات سمبولیک،این مرکب سترگ را معراجی‏ آسمان‏پیما و عرش‏نورد دانسته،به‏عنوان شریف‏ترین وسیله برای عروج‏ شایسته‏ترین انسان-پیغمبر اکرم(ص)-به سوی بی‏سویی و لا مکان و لا یتناهی‏ توصیف کرده‏اند.

 در پیشگاه خردمندان و نکته‏پردازان،اسب مظهر هوشیاری و فراست است و فراست و تفرّس و تیزهوشی را از نام«فرس»برگرفته،ویژهء آدمیان دانا و تیزهوش‏ کرده‏اند.

 در نظر پادشاهان و امیران و گردان و دلیران،اسب مظهر نجات و پیروزی و خوشبختی و رستگاری تلقّی شده است.

 دیهقانان و کارورزان ایرانی،آن را نشانهء برکت و فراوانی و سرمایهء زندگی‏ می‏شناخته‏اند.

 جنگاوران و پیکارگران،در عرصهء نبرد با دشمن،آن را مایهء فرخندگی و سرافرازی و امیّد و اطمینان یافته،با آن زندگی می‏کردند و بدان می‏بالیدند.

 در قرآن کریم و کلام فاخر آسمانی،اسفار تورات و انجیل و نسک‏های اوستا و در سخنان حکیمانهء ارباب نحل و ملل،از این حیوان نجیب،به‏عنوان یار و مددگار آدمی و در تربیت‏پذیری و پیمان بسر بردن مترادف با ارزش‏های پسندیدهء آدمیان‏ چون پاکی و رادی و راستی یاد کرده‏اند.

 در ادبیّات بزمی و غنایی،اسب پایه و مایهء پیوند دلدادگان و شیفتگان و نشانهء بسر آمدن دوران جدایی و ملال است.

 این خنگ نوبتی است که امیر سامانی را به بخارا می‏رساند.این سمند بادپای‏ است که خوارزمشاه را از رود سند می‏گذراند و از اسارت چنگیز می‏رهاند.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 211)


رستم و اسفندیار،سیاوش و کیخسرو،فریدون و منوچهر،کورش و داریوش، بهرام و خسروپرویز،لیلی و مجنون،خسرو و شیرین،بیژن و منیژه و نظایر آنها بدان‏ مدد جسته و کام دل برمی‏گرفته‏اند و غالبا نام آن اسبان با نام سواران نامبردارشان‏ مترادف آمده است.

 در پهنهء ایران زمین،همان اصالت‏ها،نژادگی‏ها،نجابت‏ها و خوهای یزدانی که بر تبار ایرانی راست می‏آمده است و همان همواری‏ها،همزیستی‏ها،پایمردیها و بخشندگی‏ها که ملازم با تربیت خلق و خوی ایرانی و از ویژگی‏های فرهنگ ایرانی‏ است،بدین حیوان نیز منسوب کرده‏اند.

 بی‏جهت نیست که اسب را تربیت شده و رام‏شدهء ایرانیان دانسته،خاستگاه و پرورشگاه آن را ایران‏زمین خوانده‏اند.

 داغگاه ابو المظفّر چغانی در ماوراء النّهر و شکوه مراسم داغگاه اسب را که در ادبیات هیچ کشوری همانند ندارد،در قصیدهء داغگاه فرّخی سیستانی با توصیفی‏ دلکش می‏نگریم.

 مطلع این قصیدهء بلند این است:

 چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار

 پس در صفت داغگاه شهریار،اکنون چنان خرّم بود کاندر آن از خرّمی حیران بماند روزگار اندر آن دریا سماری(کشتی)و آن سماری،جانور(اسب) و اندر آن گردون ستاره(خیمه)و آن ستاره بی‏مدار(ثابت) کوه کوبان را یگان(یک‏یک)اندرکشیده زیر داغ‏ بادپایان را دوگان اندر کمند افگنده خوار(آسان)

 محمود غزنوی در فتح‏"سومنات‏"به مدد بارهء نامدار خویش توانست از دریایی‏ که در روز دوبار گرفتار"مدّ"است و کشتی،پهنای آن را در سه روز درمی‏نوردد،به‏ پیروزی بگذرد.فرّخی در این توصیف به مطلع:
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 212)

 فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نو آر،که نو را حلاوتی است دگر

گوید:

 درون دریا مدّ آمدی به روز دوبار چنان‏که چرخ زدی اندر آب او چنبره(خمیده می‏شد) ملک چو حال چنان دید،خلق را دِل داد(جرأت داد) براند و گفت که این مایه آب را چه خطر؟(خطری ندارد) امید خویش به ایزد فگند و پیش سیاه‏ فگندهء بارهء فرخنده پی به آب اندر به فال نیک،شهِ پُر دل،آب را بگذاشت‏ روان شدند همه از پیِ شه،آن لشکر منوچهری در توصیف شب به مطلع:

 شبی گیسو فروهشته به دامن‏ پلاسین معجر و قیرینه‏گرزن

 اسب خویش را به شیوایی چنین معرّفی می‏کند:

 مرا در زیر ران اندر کُمیتی‏ کشنده نیّ و سرکش نیّ و توسن‏ عِنان بر گردن سرخش فگنده‏ چو دو مار سیه بر شاخ چندن‏ دُمش چون تافته بند بریشم‏ سُمش چون ز آهن و پولاد هاون‏ همی راندم فَرَس رامن به تقریب‏ چو انگشتان مرد ارغنون زن

 خاقانی در قصیدهء معروف منطق الطیر در صفت‏"صبح‏"به مطلع:

 زد نَفَس سر به مُهر،صبحِ مُلَمَّع نقاب‏ خیمهء روحانیان کرد معنبر طناب

 می‏گوید:

 رخش به هَرّا،گلوله‏ای است زرّین و سیمین که به زین اسب آویزند چنانکه فردوسی‏ گوید:
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 213)

 بیامد نَبَرده سواری دلیر به هرّای زرّین،سیاهی به زیر

 در بیت فردوسی‏"سیاه‏"به معنی اسب و"نبرده‏"به معنی دلیر آمده و مقصود از "چرب‏آخوری‏"در بیت خاقانی آخور پرآب از آب و گیاه است و"گنج روان‏"همان گنج‏ قارون است.

 نظامی در"مخزن الاسرار"،اختلاف و آمد و شد شب و روز را به اسب‏"ابلق‏" تشبیه کرده،می‏گوید:

 چون قِدَمت،بانگ بر"ابلق‏"زند جز تو که یارد که اَنَا الحقّ زند

 گردش بی‏وقفهء جهان حادث-یعنی همان اسب سیاه و سپید زمان که شب و روز باشد-متوقف بر ارادهء قدیم توست و چون فرمان ازلی تو در رسد،ابلق شب و روز از هیبت این فرمان از حرکت باز ایستد.

 نیم شبان کان مَلِک نیمروز کرد روان مشعل گیتی‏فروز نُه فلک از دیده عماریش کرد زُهره و مه مشعله داریش کرد رخش بلند آخورش افگند پَست‏ غاشیه را بر کِتِفِ هرکه هَست

 سحرگهان که خورشید جهان هستی-پیامبر اکرم-بر اسب نو بر نشست و به عزم‏ معراج،مشعل فروزان وجود خویش را متوجّه جهان برین ساخت،نه اسمان وجود مقدّس او را بر کجاوهء دیدگاه برنشاندند و زهره و ماه،پیشاپیش موکب جلال او، وظیفهء مشعلعه‏داری در پیش گرفتند.مرکب تیزپرواز او چون به بالاترین و والاترین‏ حجاب یا آسمان رسید،بیارمید و غاشیه و زین‏پوش خویش بر دوش ساکنان آن‏ حجاب افگند و از ادامهء پرواز بازایستاد و رسول اکرم،به تنهایی راه کوی دوست را در پیش گرفت.

 ناف شب آگنده ز مُشک لبش‏ نعل مَه افگنده سُم مرکبش

 نیم شبان،بوی دلاویز خویش را از نَفَس عِطرآگین رسول اکرم وام گرفته،نعل‏ سُم بُراق او بر اثر تند سیری بر آسمان افتاده و از آن،ماه نو آسمان پدید گشته است.

 در شب تاریک بدان اتّفاق‏ برق شده پویهء پای بُراق

 به سبب رویداد معراج،براق-مرکبی که پیامبر اکرم را بر آسمان‏ها پرواز داد-در آن شب تاریک ره سپردن نمی‏توانست.برق وسیلهء عروج و پویایی بُراق شد،تا این
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 214)


هدف متعالی تحقّق یابد.

 کبگ‏وش،آن باز کبوترنُمای‏ فاخته رَو گشت به فرّ هُمای

 اسب آسمان‏پیمای رسول اکرم-که چون کبگ می‏خرامید و چون کبوتر جلوه‏گیری داشت-با آن فرّ و شکوه و فرخنده بالی هُماگونهء خویش در پیمودن شب‏ معراج،رسم و شیوهء مرغ‏"فاخته‏"در پیش گرفت و تندسیری و تیزپروازی پیشه‏ ساخت.

 همسفرانش(فرشتگان)سپر انداختند بال شکستند و پر انداختند پرده‏نشینان که رهش داشتند(منتظر قدوم او بودند) هودج او یکتنه بگذاشتند

 مولوی هم گوید:

 در شب معراج،شاه از بیخودی‏ صد هزاران ساله ره را کرد طی

 نظامی در خلوت اول،خود را اسبی می‏داند که رایض یا تربیت‏کنندهء اسب‏ تربیت او را وجههء همّت خویش ساخت.

 رایض من چون ادب آغاز کرد از گره نُه فلکم باز کرد

 پیر تعلیم و مربّی رازدان من،تربیت مرا وجههء همّت خویش ساخت.برای نیل‏ بدین مقصود،نخست مرا از حبس عالم صورت آزاد کرد.این رشته یعنی ریسمان‏ بدین مقصود،نخست مرا از حبس عالم صورت آزاد کرد.این رشته یعنی ریسمان‏ ریاضت و تربیت من،گره‏درگره بود و با تعلّقات حواسّ درآمیخته بود.خواجهء دل‏ که پیر تعلیم من است،پای از سررشتهء ریاضت برنگرفت،تا سر رشته به جایی‏ رسید و بند تعلقات بگسست و همچنانکه رایض در تربیت اسب چنان اهتمام‏ می‏کند که اسب در آزمایش‏های سخت و پریدن از طناب‏ها،نیازی به هدایت و هشدار رایض ندارد،من نیز راه خود را به سوی مقصد یافتم تا به کمال رسیدم.

 منوچهری را قصیده‏ایست در صفت اسب که در ادبیّات بی‏همانند ایران‏ جایگاهی ارجمند دارد:

 حبّذا اسبی محجَّل‏1،مرکبی تازی‏نژاد نعل او پروین نشان و سُمّ او،خاراشکن 
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 215)

 بارکش چون گاومیش و حمله‏ور،چون نرّه‏شیر گامزن چون ژنده‏پیل و بانگزن چون کرگدن‏ یوز جَست‏2و رنگ‏3خیز و گرگ‏پوی و غُرم‏4تک‏ ببرجَه‏5،آهو دَو6و روباه حیله،گوردن‏7 چون زبانی‏8اندر آتش چو سلحفات‏9اندر آب‏ چون نعایم‏10در بیابان،چون بهایم در قَرَن‏11 رام زین و خوش‏عِنان و کَش خرام‏12و تیز گام‏ شَخ‏13نورد و راه‏جوی و سیل بُرّ و کوه‏کن‏ پشت او و پای او و گوش او و گردنش‏ چون کمان و چون رماح‏14و چون سنان و چون مَجن‏15 بر شود بر بارهء سنگین،چو سنگ منجنیق‏ در رود در قعر وادی چون به چاه اندر،شطن‏16 بر طراز آخته‏17پویه کند چون عنکبوت‏ بر بدستی‏18جای بَر،جولان کند چون بابزن

 همچنین در قصیده‏ای زائیه،اسب را به زیبایی تمام توصیف می‏کند که بیتی از آن را می‏آوریم:

 شخ‏نوردی که چو آتش بود اندر حمله‏ همچنان برق مجال‏19و به روش بادمجاز20

 عنصری نیز در صفت اسب چنین می‏سراید:

 چهارپایی کش پیکر از هنر هموار نگارگر ننگارد چو او به خامه نگار جهنده‏ای که همی برق از او بَرَد رفتن‏ رونده‏ای که همی باد از او برد رفتار به باد مانَد و کس باد دید ابر نهاد؟! به ابر ماند و کس ابر دید آتش بار؟!

 مسعود سعد شبدیز را چنین توصیف می‏کند:
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 216)

 بده می که تا یاد آرد مرا ز شبدیز در زیر بر گُستوان‏ چو چرخی روان در طلوع و غروب‏ چو کوهی دوان در ضرب و طعان‏ کمانش در پای است و تیرش دو دست‏ و لیکن به جَستن چو تیر از کمان‏ ز سُمّش همی در کف نعبلند شکسته شود پتک‏های گران‏ به دریای خود کشتی جانور رکاب و عنان،لنگر و بادبان‏ نجنبد چو کوه،اربداری رکاب‏ بپرد چو باد،ار نداری عنان‏ خروشنده رعدش چه؟غرّان صَهیل‏ درخشنده نعلش چه؟برقِ یمان

 دکتر مهدی حمیدی از شاعران معاصر در کتاب«فنون شعر»خویش صفحهء 60 مرگ شبدیز را با توصیفی نغز و دلکش به نظم آورده و براستی زیبا سروده است.

 چند بیت از آن را اینجا می‏آوریم:

 خبر بردند روزی پیش پرویز که بر جا ماند آن رخش سبک‏خیز نه آهنگ چرا دارد نه نخجیر هماهنگ است با مرغان شبگیر سوی شبدیز شد خسرو شتابان‏ تنش از رنج گیتی دید تابان‏ دلی در سینهء خود پر ز خون یافت‏ که کوه بیستون را بی‏ستون یافت 
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 217)

 سخن می‏گفت با یاران ز شبدیز که چالاک است چون باد سحرخیز به گاه پویه نیکو تیزبال است‏ سبکروتر ز شاهین خیال‏ به هنگام خزانم نوبهاری است‏ مرا از عشق شیرین یادگاری است‏ گر او را روزگاری جان نباشد مرا آهنگ کوهستان نباشد اگر او را اسیر مرگ بینم‏ جهان بر خویشتن بی‏برگ بینم‏ همان رخش است این مرغ سبکخیز که روزی داد شیرین را به پرویز همان جنبنده کوه بیستون است‏ که شیرین را به خسرو رهنمون است‏ کسی گر گفت با من«مُرد شبدیز» زبانش برکَنم با خنجر تیز...

 **** 
 رسید اینجا دم جانبخش عیسا که زد فریاد خسرو کای نکیسا چه گفتی؟باد آتش خیز من مُرد؟ سبک‏پی مرکب شبدیز من مُرد؟ نکیسا گفت با لحنی دلاویز: نه من گفتم،چنین فرمود پرویز!

 این گویندهء بزرگ معاصر-مهدی حمیدی-را قصیده‏ایست بلند و شاهکاریست‏ ارجمند زیر عنوان‏"در امواج سِند"که ابیاتی از آن را به مناسبت می‏آوریم:

 به مغرب سینه‏مالان قرص خورشید نهان می‏گشت پشت کوهساران‏ فرومی‏ریخت گردی زعفران‏رنگ‏ به روی نیزه‏ها و نیزه‏داران‏ ز هر سو بر سواری غلط می‏خورد تن سنگین اسبی تیره خورده‏ به زیر باره(اسب)می‏نالید از درد سوار زخم‏دار نیم مرده 
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 218)

 ز سمّ اسب می‏چرخید بر خاک‏ بسان گوی خون‏آلود،سرها ز برق تیغ می‏افتاد در دشت‏ پیاپی دست‏ها دور از سپرها نهان می‏گشت روی روشن روز به زیر دامن شب در سیاهی‏ در آن تاریک شب می‏گشت پنهان‏ فروغ خرگه خوارزمشاهی‏ دل خوارزمشه یک لمحه لرزید که دید آن آفتاب بخت خفته‏ ز دست ترکتازی‏های ایّام‏ به آبسکون شهی بی‏تخت،خفته... در آن باران تیغ و برق پولاد میان شام رستاخیز می‏گشت‏ در آن دریای خون در دشت تاریک‏ به دنبال سر چنگیز می‏گشت‏ عنان بادپای خسته پیچید چو برق و باد،زی خرگاه آمد دوید از خیمه خورشیدی به صحرا که گفتندش سواران،شاه آمد شبی را تا شبی با لشکری خرد ز تن‏ها سر،ز سرها خُود افگند چو لشکر گرد بر گردش گرفتند چو کشتی بادپا در رود افگند! چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار از آن دریای بی‏پایاب،آسان‏ به فرزندان و یاران گفت چنگیز که گر فرزند باید،باید این‏سان! به پاس هروجب خاکی از این مُلک‏ چه بسیار است آن سرها که رفته! ز مستی بر سر هرقطعه زین خاک‏ خدا داند چه افسرها که رفته!

اسب در لغت و فرهنگ ایرانی،ریشهء اسب،نام‏هایی که پذیرفته ترکیب‏هایی که‏ از آن بر جای مانده

 اسب در لغت،جانوری است‏"سُم‏دار"که سواری و بار را شاید.

 اسب بدین نام‏ها خوانده شده است:باره،بارگی،نوند،فرس،بارگیر،شولک، ابو طالب،ابو مُنقِذ،ابو المضمار،ابو الاخطل،ابو عمّار،خیل و غیره.

 اسب را به نسبت بزرگی و خُردی و ویژگی‏های رفتاری و عضوی نام‏هایی‏ گوناگون است:برای مثال،اسب بزرگ تن را"أشدَف‏"،اسب بزرگ شکم را"سَحیر"، اسب تیزرَو را"راهوار"،اسب پالانی را"کودن‏"،اسب پیشانی‏سفید را"اَسعَف‏"و اسب پرپویه را"تکاور"و"اسب جنگی‏"نامند.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 219)


گویند در آخور خسرو پرویز 46000 اسب جنگی نگهداری می‏شده است. علاوه بر این در دیوان‏های شاعران،اسب بر حسب رنگی که دارد به نام‏های‏ گوناگون نامیده شده است:اسب گلگون،اسب سرخ یا کُمَیت،اسب لاغرمیان، اسب مادیان،اسب عجوز،اسب نبرد،اسب نجیب،اسب نوینی،خِنگ نوبتی، اسب چاپارخانه،اسب نیکوروش،اسب یدک،اسب تازی،اسب آتش‏نعل،اسب‏ تندرو،اسبِ آل،اسب بهیم یا مُصَمَّت،اسب عربی و مرکب.

 این کلمه،ترکیب‏هایی پذیرفته است که باید بدان واژه‏نامه‏ای اختصاص داد چون:

 اسب افگندن:به میدان تاختن.اسب برانگیختن:بحرکت آوردن.

 کمان را بمالید دستان سام‏ برانگیخت اسب و برآورد نام(فردوسی)

 اسب تاختن-اصسب خود خواستن:اسب امیر خراسان خواستند(بیهقی)

 از اسب اندرآمدن-فرود آمدن:ز اسب اندرآمد نگونسار سر(فردوسی)

 از اسب بزیر آمدن،از اسب پیاده شدن،بر اسب بودن.

 علاوه بر این حدود پنجاه عضو اسب،هریک به نامی خاصّ نامیده شده است.

ریشهء کلمهء اسب:

 اسب امروز همان نام دارد که هزاران سال پیش نزد ایرانیان دااشته است.در "اوستا"و"فرس هخامنشی‏"،"اَسپَ‏"از مادهء"اَسپا"یا"اَسپی‏"و در"سانسکریت‏"، "اَسوَ"خوانده شده است.

 "سوار"در فارسی از واژه‏"فَرَس‏"هخامنشی یعنی اسب باری بر جای مانده‏ است.در سنگ نبشتهء داریوش در بهستان یا بیستون نیز این واژه بکار رفته است. کهن‏تر از سنگ‏نبشتهء داریوش بزرگ(522-486)پیش از میلاد،در یک سنگ نبشته‏ که از"سارگون‏"پادشاه آشور(722-705)پیش از میلاد بر جای مانده است،نام‏ یکی از شهریاران ماد یاد شده که‏"ایسپبار"نامیده شد است و پسوند"بار"یا"بر"به‏ معنی برندهء اسب است.

 در پهلوی‏"اَسپوار"و"اَسبار"و"اسپبارک‏"و"اَسوار"و"اسواران سالار"در
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 220)


نامهء پهلوی‏"ماتیگان شترنگ‏"ضبط شده و"اَسوار"و اَساوِره(جمع)به معنی‏ آزادگان و بزرگان بکار رفته است.

واژه‏ها و ترکیبات ساخته‏شده از اسب:

 این واژه‏ها عبارتند از:«اَسپَست(اَسفَست)به معنی یونجه.پسوند اَست(اسپ‏ +است)به معنی خوردن است.هیأت اصلی و باستانی این کلمه‏"اَسپَرتا"بوده‏ است.این کلمه در سریانی پَس‏پستا و معرّب آن‏"فصفصه‏"و جمع آن‏"فصافص‏" است.

 "اَسپَست‏"یعنی یونجه در لاتین،گیاه سرزمین ماد خوانده شده است که مانند خود"اسپ‏"،اصالت ایرانی دارد و به ایران اختصاص داشته است و در کشورهای‏ اسب‏خیز ایران بزرگ به کِشت و نگهداری آن اهمّیّت داده می‏شده است.

 در نامهء پهلوی‏"ارتخشیر پایکان‏"چنین آمده است:"چون اردشیر از پیکار اژدها" روی برتافت و به کرانهء دریا شتافت،به خانهء دو برادر:"بورژگ‏"و"بَوَرز آذر"پناه برد. آنان اسبش را به آخور بستند و آن را جو و کاه و اَسپَست خورانیدند.

 طبری در تاریخ خویش از"گزیت(مالیات)بر"اَسپَست‏"در زمان خسرو انوشیروان سخن رانده است.یعنی از هریک جریب که‏"اسپست‏"کاشته می‏شده‏ هفت درهم مالیات می‏گرفتند و این امر،بر اهمّیّت‏"اسپست‏"گواه صادقی است.در حالی که برای یک جریب گندم یا جو یک درهم مالیات گرفته می‏شده است.

 گزیتی نهادند بر یک درم‏ گرایدون که دهقان نباشد دُژَم

 واژهء"گزیت‏"آرامی است که بعدها به فارسی درآمد.واژهء"اسپریس‏"یا"اسپرس‏" یا"اسپریز"یا"اسپرسب‏"به‏معنای میدان اسبدوانی و میدان جنگ و پیکارآمده‏ است:

 نشان‏ها نهادند بر اسپریس‏ سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس

 در فرگردهای‏"وندیداد"و در گزارش پهلوی‏"زند"(تفسیر اوستا)و در کتاب‏ پهلوی‏"بندهشن‏"اسپراس آمده است.اسپراس،راه دو فرهنگی است که 2000 گام‏ باشد و هرگام دو پا.پسوند"راس‏"در"اسپراس‏"،در زبان پهلوی به‏معنای‏"راه‏"آمده‏ است و"س‏"در پهلوی به‏"ها"تبدیل می‏شود.مانند"آگاسی-آگاهی.گاس-گاه.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 221)


ماسی-ماهی.

 اسپریس،در زمان ساسانیان و در نامهء پهلوی‏"بندهشن‏"به‏معنای میدان تاخت‏ و تاز اسب بکار رفته است."س‏"پهلوی در آن حفظ شده و این میدان،به درازی‏ 2000 گام است.

 واژهء"اسپهبد"یا"سپهبد"از واژهء"سپاه‏"آمده است و او کسی است که به‏ سرداری رزمیان سوارهء سپاه گماشته شود.

 نام شهر"اسپهان‏"یا"سپاهان‏"که معرّب آن‏"اصفهان‏"است از همین واژه است. این واژه در اوستا و فرس هخامنشی‏"سپاه‏"خوانده شده است و بطلیموس‏ جغرافیانویس یونانی،این شهرا را"اسپدان‏"خوانده است.

 "یاقوت‏"در"معجم البلدان‏"به نقل از حمزهء اصفهانی و ابن درید،نام اسپهان را از این ریشه دانسته است.

 برخی از دانشمندان،کلمهء اسب را از مصدر ایا اس آریایی به معنی‏"تند رفتن‏" گرفته‏اند؛چه اسب،از شتر و گاو و خر تندروتر است.

 در اوستا"ائورنت‏"به معنی تند و تیز و چست و چالاک و دلیر و پهلوان است. این صفات،در نامهء دینی ایرانیان زیاد بکار رفته و کم‏کم به صورت اسم درآمده و مترادف با"اسب‏"شناخته شده است.چنان‏که در"یسنا"و"گات‏ها"نیز این واژه‏ آمده است."ستور"در فارسی،کلمه‏ای است که به معنی‏"اسب‏"آمده است. فردوسی گوید:

 ز سُمّ ستوران در آن پهن دشت‏ زمین شد شش و آسمان گشت هشت

 این واژه‏"ستور"در اوستا"ستئور"ضبط شده است که به چهارپایان بزرگ چون‏ اسب و شتر و گاو و خر گفته می‏شده است.

 "مادیان‏"(مادینه اسب)،از ریشه و بن‏"ماتا"که فرس هخامنشی است گرفته شده‏ است،در پهلوی این واژه،"ماتا"به‏"مات‏"تبدیل شده است،به معنی مادر،چنانکه‏ "ماکیان‏"یعنی مرغ خانگی.

 واژهء"ماده‏"با واژهء"ماتک‏"در پهلوی یکی است.

 "استر"در سانسکریت‏"اسوتر"خوانده شده است.بلعمی‏گوید:
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 222)

 "

خر بر اسب طهمورث افگند،تا"استر"آمد.جزء اول‏"اسوتر"،یعنی‏"اسو"به‏ معنی‏"اسب‏"است.

ترکیب نام‏های شهریاران داستانی،پادشاهان تاریخی و ناموران ایرانی‏ با واژهء"اسب‏"

 ترکیب نام‏های شهریاران،پادشاهان و ناموران ایرانی،با واژهء اسب،گویای این‏ حقیقت است که ایرانیان از روزگاران بسیار کهن،با این چهارپا آشنا بوده‏اند و به‏ پرورش آن اهمّیّت می‏داده‏اند و با آن همزیستی داشته‏اند.

 در"اوستا"و کتیبه‏های‏"آشور"و"بابل‏"و سنگ‏نبشته‏های هخامنشیان و آثار نویسندگان یونان،نام برخی از این شاهان آمده است:

 "ایسپبار"،نام یکی از شهریاران یا سران ماد است که پادشاه آشور در سدهء هشتم‏ پیش از میلاد در کتیبهء خویش از او نام برده است.

 "ایسپبار"،به معنی سوار و"گرشاسب‏"،به معنی دارندهء اسب لاغر و"ارجت‏ اسپ(ارجاسب)"به معنی دارندهء اسب ارجمند،ائوروت اسپ(لهراسپ)به مفهوم‏ تند اسب و"ویشتاسپه‏"(گشتاسپ)به مفهوم دارندهء اسب از کار افتاده است.

 "یاماسپه‏"مساوی است با"جاماسپ‏"و"توماسپه‏"برابر است با"تهماسپ‏"به‏ معنی دارندهء اسب فربه و زورمند و هوسپه‏"به معنی دارندهء اسب خوب آمده‏ است.

 "اسپچنا"به معنی آرزومند یا خواستار و"گشن اسب‏"به معنی دارنده‏ اسب نر و دلیر و"شید اسپ‏"به مفهوم دارندهء اسب درخشان است‏"بیور اسپ‏"، نام ضحّاک است،به معنی دارندهء 000/10 اسب و"خروت اسپ‏"که نام پدر ضحّاک است،یعنی دارای اسب سهمگین(متن اوستا و بندهشن).

 در نوشته‏های‏"زاد اسپرم‏"و در کتاب‏"مروج الذّهب‏"مسعودی و روایات داراب‏ هرمزدیار،نام 14 تن از نیاکان‏"وخشور زرتشت‏"یاد شده است که نام چهار تن آنان با واژهء اسب درآمیخته است.

 در"یسنا"،"آبان پشت‏"و"وندیداد"و"پور و شسپ‏"(نام پدر زرتشت):به معنی
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 223)


دارندهء اسب پیر و"پیتیر اسپ‏"(دومین نیای زرتشت)و"اورود اسپ‏"یا "اریکداسپ‏"(سومین نیای زرتشت)و"هئچد اسپ‏"یا"هئچت اسپ‏"(چهارمین‏ نیای زرتشت)،به معنی دارندهء اسب تندرو و غیره آمده است.

 نام گروهی از ایرانیان نیز با"شتر"ترکیب شده است،چنان‏که نام خود زرتشت‏ زرتهوشتر"به معنی زرّین شتر یا دارندهء شتر زرد و"فراشئوشترا"به معنی دارندهء شتر راهوار است.نام اخیر،نام برادر جاماسب،وزیر گشتاسب است.

 اسب،مانند همهء جانوران خانگی یا اهلی،در دشت‏ها آزادی زیست و رفته‏رفته‏ رام گردید.

 دیرگاهی است که اقوام معروف به هند و اروپایی و بویژه آریایی‏ها یعنی ایرانیان‏ و هندوان که روزی باهم می‏زیستند،به رام کردن اسب‏های وحشی کامیاب بودند و پرورش اسبان توسّط اینان از ارمغان‏های گرانبهای فرهنگ آریایی است.

 به دستیاری آریائیان،پرورش اسب در سرزمین‏های غیرآریایی معمول گردید.از روزگاری کهن،ایران‏زمین بزرگ،مرز وبومی اسب‏خیز بوده است و اسب‏های این‏ سرزمین،زیبا،تیزتک و دلیر بوده‏اند.این اسب‏ها ازنژاد و تخمهء همان تکاورانی‏ هستند که در گذشته‏های دور،دارای نام و آوازهء نیک بودند و در نوشته‏های کهن‏ چون گاو و شتر ستوده شده‏اند.

 در تورات،انجیل و قرآن کریم،از این حیوان به نیکی و فرخندگی یاد شده است. در دین‏های آریایی چون زرتشتی،برهمنی،و بودائی،برخلاف کیش‏های سامی، توجّه خاصّی به جانوران شده و در دیانت برهمنی و بودائی،به حکم فرمان‏ "اهیمسا"به معنی‏"نکشتن‏"و"سمسارا"به معنی‏"گردش زندگی‏"،حیوانات‏ را نمی‏آزردند،چه ممکن است روان آن‏ها به پیکر دیگری درآید(تناسخ).

 امّا در دیانت‏های زرتشتی تناسخ نیست و نگهداری از اسبان در ردیف نگهداری‏ از همهء آفریدگان نیک و سودمند بشمار می‏آمده است.

 در میان آثار سومری‏ها،اسب دیده نمی‏شود و پس از رسیدن اسب از ایران‏زمین‏ به سرزمین‏های بابل و مصر،آن را"خرکوهی‏"می‏نامیدند.

 در مصر گردونه‏ها را گاوان و خران می‏کشیدند و گردونهء"گودئا"پادشاه سومر،
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 224)


با خر کشیده می‏شده است.

 در قوانین معروف‏"حمورابی‏"پادشاه بابل 2123-2081 پیش از میلاد در بحث‏ دامپزشک یا بیطار،نام گاو و خر و گوسند و خوک آمده و از اسب نامی نیست.بنظر می‏رسد که چندی پس از دومین هزارهء پیش از میلاد مسیح،اسب به بابل‏زمین‏ رسیده باشد.

 در کتیبه‏های بابلی،از خاندان‏"کشاشوها"یاد شده است که برای بازستاندن‏ پادشاهی از خاندان حمورابی،تلاش کرده‏اند.کشوشوها،زیر نفوذ تمدّن آریایی‏ها بوده‏اند.آریایی‏ها در مهاجرت خویش از جایی به جایی،با گردونه‏هایی که به وسیلهء اسب‏ها کشیده می‏شد،انجام می‏گرفت و کشاشوها به تقلید از آریائیان،بار و بنه و زن‏ و فرزند خود را با اسب به مقصد می‏رسانیدند.

 در آثار سلسله‏های پیشین مصر هم از اسب نام و نشانی نیست سال‏ها پس از 1350 پیش از میلاد،نخستین بار در کرانهء نیل،به اسب و گردونهء اسبی برمی‏خوریم‏ و چنین می‏نماید که این جانور در هنگام استیلای آسیایی‏های بیگانهء به خاک مصر رسیده باشد.

 در اشعار"پیندار"یونانی شاعر سدهء پنجم پیش از میلاد،"کنتورها"که از اقوام‏ وحشی بوده‏اند،به صورت اسبی معرّفی شده‏اند که از نا به بالا به صورت آدمی‏ است.

 در"ودا"نامهء آسمانی برهمنان،از اسب‏های زیبا یاد شده است.قربانی اسب از برای خدایان،یکی از مراسم بسیار کهن‏"ودا"است.در میان بخشش‏های گرانبهایی‏ که سرودگویان‏"ودا"از شاهان و بزرگان دریافت می‏کرده‏اند،چندین اسب بود.

 در چین که زمان تاریخی آن از پایان سدهء سیزدهم پیش از میلاد آغاز می‏شود،در جزء چهارپایان،نام اسب نیامده است و اسب و گردونه‏های اسبی از کوه‏های‏ تیانشان که در ترکستان شرقی یا ترکستان چین است،به چین رسیده است.

 سرزمینی که امروز ترکستان چین و ترک ستان روس نامیده می‏شود،مرکز اصلی‏ تمدّن آریایی‏ها بوده است،بویژه کرانه‏های‏"سیر دریا(سیحون)و آمودریا (جیحون که مهد تمدّن ایرانیان و تورانیان است.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 225)


اما سبب عربی که به خوبی معروف است،همان اسب ایرانی است که پس از حملهء تازیان در شبه جزیرهء عربستان پرورش یافت.چنانکه گفته آمد،در هیچ‏جای‏ تورات،از اسب‏های کویر آن دیار سخن نرفته است و کتیبه‏های آشوری نیز از اسب‏ یاد نکرده است."هرودوت‏"نویسنده و مورّخ سدهء پنجم پیش از میلاد که از لکشریان خشایارشا در جنگ یونان یاد می‏کند،می‏گوید:"گروه عرب‏ها که جزء لشکریان بودند با شتر می‏تاختند و در تندی از اسب واپس نمی‏ماندند و شترسواران عرب به دنبال اسب‏سواران بودند،تا اسب‏ها نرمند.زمان پرورش اسب‏ در عربستان نباید قدیمتر از پایان سدهء چهارم پیش از میلاد باشد.

 نه‏تنها اسب پرورش‏یافته،از ارمغان‏های اقوام هند و اروپائی است،بلکه گردونه‏ یا ارابه هم به دستیاری آنان به سرزمین‏های دیگر رسید"چرخ‏"که از بزرگترین‏ اختراعات اوّلیهء آدمی است،نیز از ابتکارهای آریایی‏هاست.

 از دیرگاه ایرانیان با گردونهء اسبی آشنا بوده‏اند و واژهء"رتهشتر"که در اوستا به‏ صورت‏"ارتشتار"درآمده است،نام طبقهء رزمیان ایرانی است و این واژه از"گردونه‏ سوار"گرفته شده است(مرکّب از"رتهه‏"به معنی ارابه و"ستر"به معنی ایستادن یا سوار شدن و مجموعا به مفهوم‏"گردونهء ایستاده‏"یا"به ارّابه برنشسته‏"یا"چرخ‏ سوار".

 بر اسب برنشستن،پس از بستن اسب به گردونه،معمول شد و زمان آن به سدهء هشتم پس از میلاد می‏رسد.

 گزنفون می‏گوید:«ارمنیها از برای خورشید یا مهر،اسب قربانی می‏کردند.در اوستا آمده است که:دلیران ایرانی در پهنهء کارزار از اسب و گردونه بی‏نیاز نبودند. گروهی از ایزدان یا فرشتگان‏"مزدیسنا"مانند خود ایرانیان پیکارگر به گردونهء مینوی‏ برمی‏نشسته‏اند.یکی از آنان‏"مهر"یا"میترا"است.مهر ایزد فروغ و پیکار و پاسبان‏ عهد و پیمان است.این ایزد،بعدها با خورشید تیز اسب یکی دانسته شده است. خود"مهر"گردونهء چهار اسبه برنشسته،از خاور به باختر می‏شتابد و ابزارهای‏ جنگ در گردونهء او انباشته شده است تا دیوان و دروغگویان را بسزا رساند.این‏ ابزارها،به تندی نیروی اندیشه پرتاب می‏شده است.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 226)


گردونهء زیبا و هموار روندهء"زرین‏مهر"با زینت‏های گوناگون آراسته است و این‏ گردونه را چهار اسب سفید یکرنگ جاودانی که از چرا خور مینوی تغذیه می‏شوند برمی‏کشند.سم‏های پیشین این اسبان،زرّین و سم‏های پسین آنها سیمین است و این چهار تکاور،به یوغ زیبایی بسته شده‏اند.

 در"مهریشت‏"فقرهء 76 آمده است:

 "آری توی ای مهر نابودکنندهء مرد بداندیش.توی دارندهء اسب‏های زیبا و گردونه‏های خوب.

 گردونهء"ایزد سروش‏"مانند گردونهء"ایزد مهر"به چهار اسب سپید بسته شده‏ است.

 در"یسنا"آمده است که‏"چهار راهوار سپید روشن درخشان،سروش پاک را در سرای مینوی می‏کشند،تندتر از باران،تندتر از میغ و تندتر از مرغ‏های پرّان و تندتر از تیر خوب رها شده."

 در اوستا،فرشتهء نگهبان چهارپایان سودمند نیز دارای گردونه است و نام این‏ فرشته‏"دواسپا"است.در این کتاب مقدّس در فصل‏"واسپ یشت‏"چنین آمده‏ است:"درواسپ‏"توانای مزدا آفریدهء پاک را می‏ستاییم؛کسی که چهارپایان خرد را درست نگه دارد.کسی که چهارپایان بزرگ را درست نگه دارد.کسی که دوستان را درست نگه دارد.کسی که کودکان را درست نگه دارد.او کسی است که دارندهء اسب‏های زین شده و گردون‏های گردنده و چرخ‏های خروشنده است‏".

 در اوستا،اسب شیهه‏زننده و گردونه و چرخ خروشنده،در ردیف خان و مان و زن و فرزند و گله و رمه،مایهء آسایش و زندگی خوش و خرّم دانسته شده است.

 در"آبان یشت‏"آمده است:

 "اینک مرا-ای ناهید پاک-آرزوی داشتن دو چالاک است:یکی از چالاک دو پا (مرد دلیر)و یکی چالاک چهارپا(اسب)،تا گردونه را در پهنهء کارزار بگرداند".

 در "یسنا"آمده است:«اسب به سوار نفرین کند که‏"اسبان نتوانی بستن،بر اسبان‏ نتوانی برنشستن و نه به اسبان لگام زدن؛چرا آرزو نکنی که زورم را در میدان نبرد بنمایانی؟!».
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 227)


در "مهریشت‏"می‏خوانیم که‏"ارتشتاران بر پشت اسب به مهر نماز برند و زور را از برای اسب‏ها و تندرستی را از برای خویش درخواست کنند."توس‏"-یل‏ جنگجو-بر پشت اسب،به ناهید نماز برد.

 در تفسیر پهلوی اوستا(زند)،ارزش یک ستور پربها(اسب یا شتر)30 ستیر(هر ستیر 4 درهم)است و ارزش برگزیده‏ترین اسب برابر است با 8 گاو باردار.

 فرشتهء باران،به پیکر اسب سپیدی است با"دیو خشکی‏"در نبرد است و بر او پیروز آید.

 برخی از نامورانی که ده‏ها گاو و گوسفند و اسب را فدیه آورده‏اند اینانند:

 هوشنگ پیشدادی،جمشید،فریدون،گرشاسب،افراسیاب تورانی،کیکاوس، کیخسرو،توس،پیران ویسه،گشتاسب.

 "خشایارشا"،واژه‏ای است از ریشهء"خشیه‏"به معنی شاه و"ارشن‏"به معنی‏ اسب نر.خشایارشا،به معنی‏"دلیر شاهان‏"آمده است و"گشن‏"همان‏"ارشن‏" اوستایی است،به معنی اسب نر."گشن اسپ‏"،نام آتشکده‏ای است در آذربایجان، به نام‏"آتشکدهء آذر".

 "سیاووش‏"،که در پهلوی‏"سیاوخش‏"گویند،در اوستا"سیاورشن‏"گفته می‏شده‏ است."سیاوا"به معنی سیاه و"ارشن‏"به معنی اسب نر و"سیا وخش‏"به معنی‏ دارندهء اسب سیاه است و یکی از پارسایان زرتشتی به نام‏"سیاوسپی‏"در"فروردین‏ یشت‏"به معنی‏"سیاوخش‏"آمده است.

 در آبان‏یشت می‏خوانیم:"ای سپیتمان زرتشت‏"هماره از این چهار اسب،باران، برف،ژاله و تگرگ فروریزد"."چه اهورامزدا برای ایزد ناهید از باد و باران و میغ و تگرگ،چهار اسب نر ساخت.

 این اوستایی که امروز در دست داریم.چهار یک اوستای نیاکان ما در روزگار ساسانیان است و در آن اوستای قدیم،به مراتب بیش از اوستای امروز از اسب‏ ستایش شده است.

 در نامهء پهلوی‏"دینکرد"که در نخستین نیمهء سدهء نهم میلادی(نخستین نیمهء سدهء سوم هجری)نوشته شده،آمده است که‏"در شکار اسب‏های وحشی را بی‏پروا
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 228)


نباشید،آن‏چنان‏که به آنها رسانید".

 در"دینکرت یا دینکرد"،از"ستورستان‏"و"ارتشتارستان‏"یاد شده است. ستورستان،ضوابط و قوانینی است برای رفتار با ستوران و تیمار آنها.ارتشتاران، ضوابط و قوانینی است دربارهء رزمیان.

 در"نوروزنامهء"خیام دربارهء اسب چنین آمده است:«چنین گویند که از صورت‏ چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست،چه وی شاه همهء چهارپایان چرنده‏ است.گویند آن فرشته که گردونهء آفتاب کشد به صورت اسبی است‏"آلوس‏"نام.

 خسرو پرویز گوید:"پادشاه،سالار مردان است و اسب سالار چهارپایان‏".

 در"نوروزنامه‏"،اسب به نام‏های الوس-چرمه و سرخ چرمه خوانده شده است‏ و"الوس‏"آن اسب است که گویند آسمان کشد و بسیار دوربین بود و از دور جای‏ بانگ سم اسبان شنود و به سختی شکیبا بود.

 خورشید در اوستا همیشه به صفت‏"ائوروث اسپا"یعنی تند اسب توصیف شده‏ است.

 در قابوسنامه می‏خوانیم:«حکما گفته‏اند که جهان،به مردمان،برپای است و مردم به حیوان.نیکوترین حیوانها اسب است و د اشتن آن هم از کدخدایی است و هم از مروّت».

 در سنّت‏"مزدیسنان‏"آمده است:«در میان اسب‏های کی گشتاسب همزمان‏ زرتشت،اسب سیاهی بود بسیار گرانمایه.روزی چهار دست و پای آن به شکمش‏ فرورفت و شاه ملول شد.همهء حکیمان از درمان فروماندند.زرتشت در آن هنگام‏ از بدگویی دشمنان در زندان بود.چهار دست و پای آن اسب را برون آورد.شاه‏ شادمان شد و زن او و پسر اسفندیار به پیغمبری زرتشت بی‏گمان شدند و بدخواهان وخشور زرتشت به سزای خود رسیدند».

 این داستان دینی را شاعر زرتشتی به نام‏"زرتشت بهرام پژدو"در سدهء هفتم‏ هجری در"ری‏"از پهلوی به نظم کشید.

 ز اسبان یکی بود در پایگاه‏ که بودی ورا نام،اسب سیاه 
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 229)

 که او را گرانمایه‏تر داشتی‏ ابر پشت او گردن افراشتی‏ به میدان به کردار کوه روان‏ که با باد پهلو زدی هرزمان‏ تن پیلوارش به زرّین ستام‏ تو گفتی عروسی است اندر خرام‏ برافروخته گردنی همچو ببر که غرّان شود پیش رویش هژبر گهِ تاختن چون بجَستی ز جای‏ تو گفتی بر او نیست خود دست و پای‏ چو رفتی سوی رزم،گشتاسب سیاه‏ نشستی همیشه بر اسب سیاه‏ جو بر پشت او رزم‏ساز آمدی‏ به پیروزی از رزم بازآمدی

 در نامهء"یادگار زریران‏"چندین‏بار از اسب سیاه خاندان گشتاسب یاد شده است. در جنگ گشتاسب،بر پشت اسب سیاه برآمد و پیکار کرد و چون زریر کشته شد اسب سیاه،به دست‏"ویدرفش‏"کشندهء وی افتاد."بستور"پسر زریر به خونخواهی‏ پدر شتافت.اسب سیاه چون آواز بستور شنید،دست و پا بلند کرد و خروش‏ برآورد."ویدرفش‏"از پای درآمد و کشته شد و اسب سیاه دیگرباره به خاندان‏ گشتاسب بازگشت.اسفندیار-پسر گشتاسب-با همین اسب به جنگ رستم شتافت. از فردوسی برخوانیم:

 بفرمود تا زین بر اسب سیاه‏ نهادند و بردندنزدیک شاه‏ چو اسب سیه دید پرخاشجوی‏ ز زور و ز مردی که بُد اندر اوی‏ نهاد او بُن نیزه را بر زمین‏ ز روی زمین اندرآمد به زین‏ بسان پلنگی که بر پشت گور نشیند،برانگیزد از گور،شور

 پس از کشته شدن اسفندیار،"پشوتن‏"برادرش تابوت و خود و خفتان و اسب
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 230)


سیاه اسفندیار را نزد گشتاسب برد.

 پشوتن همی رفت گریان به راه‏ پسِ پشتِ تابوت و اسب سیاه

 کتایون،مادر اسفندیار و زنان و خواهران،مویه‏کنان به سوی اسب رفتند:

 برفتند یکسر ز بالین شاه‏ خروشان به نزدیک اسب سیاه‏ بسودند از مهر،یال و سرش‏ کتایون همی ریخت خاک از برش

 در داستان سیاوخش،که سواره از آتش گذشت چنین می‏خوانیم:

 چو این‏گونه بسیار زاری نمود "سیه‏" را برانگیخت برسان دود شگفتی در آن بُد که اسب سیاه‏ نمی‏داشت خود را از آتش نگاه‏ سیاوش،سیه را بدان‏سان بتاخت‏ تو گفتی که اسبش به آتش بساخت

 اسب سیاه گشتاسبی،یادآور اسب سیاه خسروپرویز ساسانی است که به جهت‏ رنگش‏"شبدیز"خوانده شده است و نظامی آن را در"خسرووشیرین‏"چنین‏ توصیف می‏کند:

 هرآخور بسته دارد ره‏نوردی‏ کز او در تک نبیند بادگردی‏ سبق برده ز وهم فیلسوفان‏ چو مرغابی نترسد ز آب و طوفان‏ به یک صفرا که بر خورشید راند فلک را هفت میدان باز ماند به گاهِ کوه کندن،آهنین سُم‏ گهِ دریا بریدن،خیزران دُم‏ زمانه گردش و اندیشه رفتار چو شب کارآگه و چون صبح بیدار نهاده نام آن شبرنگ،شبدیز بر او عاشق‏تر از مرغ شب‏آویز

 بلعمی‏گوید:"اسب نشستن و زین بر نهادن،طهمورث آورد".

 ابن البلخی در فارسنامه گوید:«طهمورث،زینت پادشاهان ساخت از اسبان‏ برنشستن و بارها بر چهارپایان نهادن و لشکرها از بهر نخجیر بدست آوردن.»

 فردوسی در شاهنامه گوید:«طهمورث بسیاری از جانوران وحشی را اهلی کرد و شکار آموخت و 30 سال اهریمن را اسب خود ساخت».

 برفت اهرمن را به افسون ببست‏ چو بر تیزرو بارگی برنشست‏ زمان تا زمان زینش بر ساختی‏ همی گِردِ گیتیش برتاختی

 "اِسترابون‏"،جغرافیانویس یونانی در پایان سدهء اول پیش از میلاد می‏نویسد:
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 231)


«ایرانیان جوان از پنج تا 20 سالگی کمان کشیدن و زوبین انداختن و بر اسب نشستن‏ و راست گفتن می‏آموزند».

 به قول‏"هرودوت‏"،اسب از کودکی یار برگزیدهء هرایرانی بوده است."پولی‏ بیوس‏"یونانی-201 تا 130 پیش از میلاد مسیح-می‏نویسد:«سرزمین ماد از برای‏ مردم و اسب خویش،بر جاهای دیگر برتری دارد و در سراسر آسیا اسبش بهترین‏ اسب بشمار می‏رود،زیرا پرورشگاه اسب‏هایی است از برای آخور پادشاه».

 "امیانوس مارسلینوس‏"نویسندهء رومی می‏گوید:"ما خود دیدیدم که چگونه‏ مردان ایران در پیکار،بسیار گستاخ و در تکاپو بسیار نیرومند بودند."

 اسب‏هایی نسایی که در سرزمین‏"نسا"-پرورشگاه اسبان در ایران باستان- پرورش می‏یافتند،از زمان هخامنشیان تا روز گار ساسانیان تیزتک‏ترین اسب‏ها بشمار می‏رفته‏اند.

 خشایارشا در گردونه‏ای که اسب‏های نسائی آن را برمی‏کشیدند،نشسته بود. گردونه خداوند"زئوس‏"را هشت اسب مقدّس که آن‏ها را"نسائی‏"نامند، می‏کشیدند.

 کورش،پرورش اسب سواری را در سرزمین ماد آموخت و آن را در فارس رواج‏ داد و نیز زین‏افزار بر پشست اسب نهادن را.در لشکرکشی‏های خشایارشا به یونان،در مسابقه‏ای که خشایارشا ترتیب داده بوده است اسب‏های یونانی،از اسب‏های‏ ایرانی واپس ماندند.

 داریوش،سومین شاهنشاه خاندان هخامنشی در سنگ‏نبشتهء تخت جمشید در فارس سرافراز است که زادبومش دارای مردم خوب و اسب‏های خوب است.

 رمه‏ای از اسب‏های هخامنشیان در بابل نگهداری می‏شده است که 800 اسب و 16000 مادیان داشته است و از هراسب 20 کوه پدید آمده است.

 در عصر هخامنشی،به شمار روزهای سال 360 اسب سفید خراج گرفته‏ می‏شد.در روزگار اسکندر بزرگ 000/60 اسب در چراگاه نسا چرا می‏کردند و پیشتر از آن 000/160 اسب در آنجا پرورش می‏یافته است.

 استرابون به نقل از"اونسیکریئوس‏"از گور"کورش‏"چنین یاد می‏کند:برجی که
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 232)


آرمگاه کورش است،دارای 10 طبقه است.پیکر کورش در آخرین طبقه نهاده شده‏ است.

 سپس استرابون از"اونسیکریئوس‏"در مورد داریوش و کتیبهء گور او یاد می‏کند:

 من دوستدار دوستان بودم،من بهترین سوار و زبردست‏ترین تیرانداز و سرآمد شکاربانان شدم.من دانستم و توانستم هرکاری را انجام دهم.در روی گور به زبان‏ یونانی،امّا به خط فرس چنین نوشته شده است:"اینجاست آرامگاه من کورش‏ شاهنشاه‏".

 "نسا"در لغت از مصدر"سای‏"(سی)به معنی آسودن است و با جزء یا پیشاوند «نی»که به معنی«فرود»است،ترکیب یافته و مجموعا به مفهوم زیستگاه یا نشستن‏ گاه است و از همین ریشه است واژهء آسایش یا آسودن.

 این سرزمین شهری است در خراسان به نزدیکی باورد یا ابیورد و در کتابهای‏ "حدود العالم‏"و"مسالک الممالک‏"استخری و"احسن التّقاسیم‏"مقدسی و "مسالک و ممالک‏"ابن خردادبه و"نزهة القلوب‏"حمد الّه مستوفی از آن یاد شده‏ است و آن امروز جزء سرزمین‏"اشک‏آباد"یا عشق‏آباد در مرز ترکستان روسیه و ایران است.

 در نوروزنامهء منسوب به خیّام آمده است که:«از صورت چهارپایان هیچ صورت‏ نیکوتر از اسب نیست‏".ایران را موطن اسب‏های نیکو دانسته‏اند.در قرن هفدهم، لوئی چهاردهم پادشاه فرانسه،از پادشاه ایران تقاضای فروش 100 رأس اسب‏ تخمی برای اصلاح‏نژاد اسب‏های فرانسه کرد،ولی او دستور داد که از ایلخی‏های‏ متفّرقه،چند رأس اسب به فرانسه فرستاده شود و خروج اسبهای تخمی دولتی و اسبهای دم‏قرمز را ممنوع کرد.

 امروز برای پرورش سه نوع اسب باید اقدام کرد:

 اسب‏سواری-اسب ممتاز-اسب بارکش

سخنانی دربارهء اسب:

 روزی بر سلیمان(ع)اسب عرضه کردند.وی گفت شکر خدای را که دو باد را
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 233)


فرمانبردار من کرد:یکی با جان و یکی بی‏جان؛تا با یکی زمین می‏سپرم و به یکی‏ هوا.

 افریدون را پرسیدند:«ای ملک چرا بر اسب ننشینی؟گفت:ترسم که یزدان را شکر بواجبی نتوانم گزارد».

 کیخسرو گفت:هیچ‏چیز در پادشاهی،بر من گرامی‏تر از اسب نیست.خسرو پرویز را اسب شبدیز پیش آوردند،تا برنشیند.گفت:«اگر برتر از آدمی یزدان را بنده‏ بودی،جهان به ما ندادی.و اگر برتر از اسب چهارپایی بودی،اسب را برنشست ما نکردی.پادشاه سالار مردان است و اسب سالار چهارپایان».

 افراسیاب گوید:«اسب مر ملوک را چنان است که آسمان مر ماه را».از بزرگان نقل‏ شده است که:«اسب را عزیز دارید.هرکه اسب را خوار دارد بر دست دشمن خوار شود".نعم الشّیی‏ء الفرس:سماء یجری و سریر یمشی-اسب چه خوب چیزی‏ است:چون آسمان گردان است و چون تخت روان.از حضرت علی(ع)روایت‏ شده است که فرمود:«ما خلق اللّه الفرق،الاّ لیتعزّ به الانسان و یذلّ به الشّیطان- ایزد تعالی اسب را نیافرید مگر آن‏که مردم را به وی عزیز گرداند و دیو را خوار کند».

 عبد اله بن طاهر گفت:«رکوب الفرس احبّ الیّ من رکوب عنق الفلک»یعنی‏"بر اسب نشستن را دوست‏تر دارم که بر گردن فلک برنشینم‏".

 نعمان بن منذر گوید:الخیل حصون رجال اللّیل و لو لا الخیل لم تکن الشجاعة اسما یستحقّ به الّشجاع-اسبان،حصارهای مردمان شب‏اند و اگر اسب نبودی،نام‏ شجاعت کی اندر خور نام مردان جنگی بودی؟!

نام‏های اسبان:

 الوس-چرمه-سرخ چرمه-تازی چرمه-خنگ-باد خنگ-مگس خنگ-سبز خنگ-کمیت-پیسهء کمیت-شبدیز-خورشید-گور سرخ-زرد رخش-سیا رخش- خرماگون-چشینه-شولک-پیسه-ابرگون-خاک‏رنگ-دیزه-بهگون-میگون- بادروی-گلگون-ارغون-بهارگون-آبگون-نیلگون-سپید زرده-بورسار- بنفشه‏گون-زاغ چشم-سبز پوست-سیمگون-ابلق-سپید-سمند و...
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 234)


هریک از این‏نام‏ها،به صفتی نامبردار آمده‏اند.مثلا کمیت رنج بردار بود شبدیز روزی‏مند و مبارک و سمند،کارگر و شکیبا.

 در شترنگ(شطرنج)اسب و فرزین نهادن،کنایه از بازی را بردن است و غالب‏ شدن.

 اختران با بخت او شترنگ رفعت باختند بخت او هرهفت را اسب و رخ و فرزین نهاد

(امیر معزّی)

 فرزین بنهی دو عرصه رستم را آنجا که به لَعب،اسب کین‏توزی(سعدی) گدائی که بر شیر نر زین نهد ابو زید را اسب و فرزین نهد(سعدی)

 سواریم و گُردیم و اسب‏افگنیم‏ کسی را که دانا بُود،نشکنیم‏ مبارز ز لشکر،نخستین منم‏ که اسب‏افگن و گُردرویین منم(فردوسی)

 شاه شجاع فرزند امیر مبارز الدّین محمد از آل مظفر(765)که ممدوح حافظ شیرازی بوده است،به کُنیه،"ابو الفوارس‏"خوانده‏اند که به معنی‏"بزرگ‏سواران‏ جنگی‏"است.بسیاری از ابزار جنگ که ملازم با اسب سواری و اسب تازی و پیکار با دشمن است،الهام‏بخش شعرا بوده است:

 در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی‏جرم و بی‏جنایت

 حافظ

 در پهنهء ادب پارسی،از این حیوان نجیب و هنرنمای بسیار و به نیکی یاد شده‏ است.بدیهی است در این مختصر نه مرا توان پژوهشی بیشتر و عمیق‏تر است و نه‏ خواننده را مجال و تحمّل مطالعه و ملاحظهء همین مختصر،لیکن چنانچه گفته‏اند:

 آب دریا را اگر نتوان کشید هم بقدر تشنگی باید چشید

 از دوست جوان پرشور گرانمایه-آقای گودرزی-سپاسگزارم که مرا با همهء
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران » شماره 146 (صفحه 235)


گرفتاری‏های و ملال‏های زندگی در نیمه راه عمر و بهتر بگویم سراشیبی حیات، انگیزه‏ای نیرومند بخشید و اگر بگویم این مقاله-هرچند نارسا-محصول خواست‏ و طلب او و مرهون عواطف پاک و اخلاص عارفانهء اوست،سخنی درست و بی‏شایبه گفته‏ام و به گفتهء سعدی‏"دوست تواند که از سنگ ناله برانگیزد"و نیز از دوست گرانمایه‏ام-استاد ارجمند جناب آقای دکتر سیّد امیر محمود انوار-که این‏ مقاله را در خور چاپ در مجله دانشکدهء ادبیات دید و به انتشار آن همّت گماشت.»

 من در این گفتار،از دیوان‏های شاعران و گویندگان بزرگ و از آثار ارجمند مورّخان و نویسندگان نامبردار بسی بهره برده‏ام و لغت‏نامهء دهخدا و فرهنگ معین را درآوردن شواهد و امثال به دقّت ملاحظه کرده‏ام.چه مقاله از مقاله‏ها و کتاب از کتاب‏ها پدید آید و امید است در این مختصر توانسته باشم پیامی در خور به‏ دوستداران و شیفتگان این موضوع تقدیم کرده باشم.

پاورقی‏ها

 (1)-دست و پای سفید.

 (2)-با جست و خیزی چون یوز.

 (3)-بز کوهی.

 (4)-میش کوهی.

 (5)-جهیدنی چون ببر.

 (6)-دویدنی چون آهو.

 (7)-همچون گور به نشاط رود.دن-فریاد و نشاط(از دنیدن)

 (8)-مالک دوزخ.

 (9)-سنگ‏پشت.

 (10)-جمع نعامه-شتر مرغ.

 (11)-قلّهء کوه.

 (12)-زیبا خرامنده.

 (13)-کوه.

 (14)-نیزه.

 (15)-سپر.

 (16)-ریسمان.

 (17)-خصی کرده و خا یه‏ برکشیده چون خروس.

 (18)-وجب.

 (19)-جولان و تندسیری برق.

 (20)-چون طبیعت باد.

  • علیرضا همتی فارسانی

اسب

ایرانی

فرهنگ

نظرات  (۱)

چه جالب:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">