چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۹۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

عشق

توان گفتن آن راز جاودانی نیست !
تصویری هم از آن باغ ارغوانی نیست!

پر از هراس و امیدم , که هیچ حادثه ای 
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید
وگرنه پاسخ دشمنان , مهربانی نیست!

درختها به من آموختند: فاصله ای 
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه پر غبار من بنویس :
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست


 

  فاضل نظری
  • علیرضا همتی فارسانی

زخمم بزن، که زخم مرا مرد میکند

اصلا برای عشق سرم درد می کند

 

زخمم بزن که لا اقل این کار ساده را

هر یار بی وفای جوانمرد می کند

 

آن جا که رفته ای خودمانیم هیچ کس

آن چه دلم برای تو می کرد میکند؟

 

در را نبسته ای که هوای اتاق را

باد خزان حوصله دلسرد میکند

 

فردا نمی شوی که نمی دانی عشق تو

دارد چه کار با من شبگرد می کند

 

خاکستر غروب تو هرروز در افق

آتش پرست روح مرا زرد می کند

 

عاشق بکش که مرگ مرا زنده میکند

زخمم بزن که زخم مرا مرد می کند



نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی

وای، باران؛

باران؛

شیشه پنجره را باران شست .

از دل من اما،

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

 

آسمان سربی رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور،

وای، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .



 حمید مصدق

  • علیرضا همتی فارسانی

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

 

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

 

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم

 

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم

 

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم  برای  تــــو  مریـــــم  بیاورم؟

 

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم

 

کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

 

                 ......

 

اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم

باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم

 

حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم

عمراً  دوباره  رو  به  جهنّـــــم  بیاورم

 

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم

 

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟



 فریبا عباسی

  • علیرضا همتی فارسانی

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت

عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت

 

به خدا درد کمی نیست که با پای خودت

بدنت را بکشانی به سر دار خودت 

 

کاروان رد بشود، قصه به آخر برسد

بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت

 

درد یعنی لحظاتی به دلت پشت کنی

بشوی شاعر و یک عمر بدهکار خودت

 

درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد

بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!

 

بگذاری برود در پی خوشبختی خود

و تو لذت ببری از غم و آزار خودت

 

درد یعنی بروی ، دردسرش کم بشود

بشوی عابر آواره ی افکار خودت

 

اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت...



 علی صفری

  • علیرضا همتی فارسانی
 
 
سبک روش مشخص بیان مطلب است یعنی گوینده به چه نحو خاص و مشخصی مطالب خود را ایراد کرده است، و جهت درک این نحوه خاص بیان در انتخاب لغات، شکل جملات و اصطلاحات، صنایع ادبی، عروض و قافیه ...باید دقت شود. تعریف جامع و مانع سبک دشوار است اما می توان آن را از دیدگاه های مختلف تقسیم کرد مثلاً برحسب نام افرادی که سبک شخصی داشته اند ، یا درک مطلب ، یا نوع زبان ، یا موضوع . اما از همه مهمتر و معمول تر تقسیم سبک بنا بر دوره است:

 

انواع سبک ها :

1. سبک خراسانی: نیمه دوم قرن سوم، قرن چهارم و قرن پنجم.

2. سبک حد واسط یا دوره سلجوقی: قرن ششم

3. سبک عراقی: قرن هفتم، هشتم، نهم.

4. سبک حد واسط یا مکتب وقوع و وا سوخت: قرن دهم

5. سبک هندی: قرن یازده و نیمه اول دوازده.

6. دوره بازگشت: اواسط قرن دوازده تا پایان قرن سیزدهم.

7. سبک حد واسط یا دوران مشروطیت: نیمه اول قرن چهاردهم

8. سبک نو: از نیمه دوم قرن چهاردهم به بعد.

 

دریافت
حجم: 406 کیلوبایت
توضیحات: انواع سبک های شعری از ابتدا تا به امروز

 

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند

هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

 

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم

هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

 

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!

موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

 

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است

هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

 

اشک می‌فهمد غم ِ افتاده‌ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند

دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند…

 

"مژگان عباسلو"

  • علیرضا همتی فارسانی

۷ (عدد)

 

از میان اعداد، عدد هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده‌است. وجود برخی عوامل طبیعی مانند تعداد سیاره‌های مکشوف جهان باستان و همچنین رنگ‌های اصلی امثال آن مؤید رجحان و جنبه مابعد طبیعی آن گردید.

جادوی هفت

بسیاری از فرهنگ‌ها و تمدن‌های قدیم و جدید، برای عدد هفت احترامی بیش از سایر اعداد قائلند. ایام هفتگانه هفته در نظر بنی اسرائیل، طبقات آسمان و زمین در نظر مردم قدیم بابل، هفت بار زنده شدن انسان در مذهب برهما، هفت قدم همراهی عروس و داماد در هند، هفت فرشته مقرب زرتشتیان، هفت نر و ماده در تورات، هفت روح پلید و هفت گناه کبیرهمسیحیت، طبقات هفتگانه آسمان در اسلام، هفت گاو لاغر و هفت گاو فربه در روایت حضرت یوسف در قرآن، قراء سبع (هفتگانه)، قرارگرفتن هفت قسمت بدن در سجدهنمازمسلمانان بر زمین، هفت وادی سلوک در تصوف، هفت انسان نقش شده در بالای درب آرامگاه داریوش هخامنشی، هفت خوانرستم در شاهنامه، پله‌های هفتگانه آرامگاه کورش کبیر در پاسارگاد همگی از همین نمونه‌اند.

 در ادبیات فارسی نیز عدد هفت نقش مهمی دارد. هفت پیکرنظامی و هفت اورنگجامی از کتب معتبر شعر فارسی هستند. در فرهنگ امروزه نیز عدد هفت نشانگر زیادی و بیشی است: هفت قلم آرایش، مجلس هفتمین روز درگذشت، هفت پشت دورتر نیز مثالهایی از این دستند.

رقم اسرارآمیز و مقدس‌گونه هفت، از ترکیب دو عدد سه و چهار ایجاد شده‌است که بنابر حکمت فیثاغورثی و زمانی بسیار دورتر از آن، اعدادی خوش‌یمن شناخته می‌شدند. به عقیده بابلیان، مصریان و تمدن‌های باستانی دیگر، به وجود هفت سیاره مقدس اعتقاد داشتند. در زبان عبری واژه قسم‌خوردن، به طور تحت‌اللفظی به معنای قرارگرفتن تحت نیروی هفت چیز است که برگرفته از هفت میشی است که در پیمان میان ابراهیم نبی و ابی ملک در بیرشیبا بدان اشاره شده‌است.

هرودوت نیز به یک قسم عربی اشاره کرده که در آن هفت سنگ به خون آغشته می‌شوند. آفرینش جهان در هفت روز انجام شد، هفت بار چرخیدن به دور کعبه برای طواف کعبه، هفته هفت روز دارد، هفت حسن خداداد، هفت گناه کبیره در مسیحیت، هفت مرحله در زندگی انسان، هفت طبقه بهشت و جهنم و مثال‌های بیشمار دیگری در میان ادیان، ملل و اعصار مختلف از جمله مصادیق حضور جادویی عدد هفت در زندگی و مرگ انسان‌ها هستند.

  • علیرضا همتی فارسانی





تجلیات زبان، فرهنگ و محیط مازندران در اشعار نیما
 

 

چکیده:

مقاله حاضر بر آن است تا تأثیرات محیطی از قبیل زبان، فرهنگ، و شرایط جغرافیایی مازندران را در اشعار نیما توصیف و بررسی نماید. زبان شناسان اجتماعی معتقدند هر زبان تا حد زیادی منعکس کننده واقعیات و خصوصیات بیرونی پیرامون خود می باشد. به تعبیری، کاربرد زبان در خلا انجام نمی پذیرد، بلکه متأثر از بافت محیطی خود است. این مسأله می تواند در مورد آثار ادبی نیز صادق باشد در اشعار نیما خصوصیان زبانی و تصویر پردازی به چشم می خورد که منعکس کننده بافت منطقه ای، زبانی، و فرهنگی نیماست. به عنوان مثال وجود اشعاری مانند:«قاصد روزان ابری، داروگ، کی می رسد باران؟» نمونه ی بارزی از تأثیر شرایط جغرافیایی مازندران بر روی اشعار نیما محسوب می گردد. بنابراین، ‌این نوشته براساس رویکرد جامعه شناختی زبان، تلاش دارد بازتاب بعضی از

جنبه های محیطی مازندران را در اشعار نیما نشان دهد.

کلید واژه ها: واژگان مازندرانی، گروه اسمی، ساختواژه همنشینی معنایی، باور محلی

 

  • علیرضا همتی فارسانی

وقتی کسی حرف از رفتن می زند 
مدت هاست رفته 
فقط می خواهد مطمئن شود 
چیزی از خودش در شما جا نگذاشته باشد 
کمک کن چمدانش را ببندد و برود ...

- رسول یونان

  • علیرضا همتی فارسانی
سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو
دوش چه خورده ای دلا راست بگو به جان تو
 
فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو
باطرب است جام تو بانمک است نان تو
 
مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی
چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو
  • علیرضا همتی فارسانی

روزهای هفته را با عشق تو سر میکنم

تا به جمعه میرسم احساس دیگر میکنم

 

حس دیدار تو در من جمعه غوغا میکند

جمعه ها چشمان خود را حلقه بر در میکنم

 

در غروب جمعه بغضم در گلو وا میشود

چشم خود را در نبودت جمعه ها ترمیکنم

 

آنقدر در کوچه ها فریاد نامت میکنم

گوش اهل کوچه را با نام تو کر میکنم

 

شک ندارم درد جمعه درد بی درمان توست

نام زیبای تو را هر جمعه ازبر میکنم

 

کل هفته خانه را با گل مزین میکنم

باز هم گلهای خود را جمعه پرپر میکنم

 

گرچه می دانم نمیایی ولی این را بدان

جمعه ای دیگر برای دیدنت سر میکنم

 

 

مسعود محمدپور

  • علیرضا همتی فارسانی

می‌نوشتم عشق دستم بوی شبنم می‌گرفت
آهِ حوای درون دامان آدم می‌گرفت
می‌نوشتم شعر یک توده شقایق بود و آه
آشنا دستی ز دست باد ، مریم می‌گرفت
می‌نوشتم شاعری سر در گریبان غروب
یادگاری می‌نویسد، عشق ماتم می‌گرفت
می‌رسیدم تا لب دریا نگاهم بود و موج 
انتشار آبی امواج را غم می‌گرفت
می‌گذشتم از گلاب کوچه‌ی اردیبهشت
بوی گل‌های اشارت در پناهم می‌گرفت
با تو می‌گفتم فقط از ابرها، آئینه‌ها
یک قلم، یک دفتر بی‌نام عالم می‌گرفت
می‌کشیدم نقش باران روی پلک داغ باغ
می‌سرودم یک غزل باران دمادم می‌گرفت
..
غزل تاجبخش

  • علیرضا همتی فارسانی

این روزها نگاه شما-بی قرارها

چشمان تیره پوش شما داغدارها

برجای جای کهنه ترین خاطراتتان

این زخم های مانده به جا یادگارها

منصورهای مرده و حلاج های پوچ

غرق توهمند همه سر به دارها

بر باد می زنم گره-عمر نرفته را

بر باد می رود همه دار و ندارها

در تنگنای رویش این ارتداد سرخ

لبریزم از تلاقی شک ها-شعارها

شاعر رها شده و زمین گیج می خورد

تکرار میشوند به دورت مدارها

تک خال دل و حکم شما دست آخر است

زیباترین نتیجه ی برد قمارها.

 

                                                        فاطمه سرایی

 

  • علیرضا همتی فارسانی

مرگ من یعنی: قناری خواند و بی تابم نکرد

سمت آبی های دور از دست پرتابم نکرد

 

مرگ من یعنی که دیگر نقره پاش آسمان

لولی شوریده ی شب های مهتابم نکرد

 

پیش از این با یک نگاهِ ماه می رفتم ز خویش

امشب افسونِ نگاهِ او چرا خوابم نکرد؟!

 

گرم در آتشفشان پیچیدنم سودی نداشت

کوهِ آهن ماندم و این کوره هم آبم نکرد

 

داشت، حرفی داشت آن تابیده از سمت سکوت

صبر تا آن نکته ی باریک دریابم، نکرد

 

 

  ساعد باقری 

  • علیرضا همتی فارسانی

رازداری کن و از من گله در جمع مکن

باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن

 

با حضور تو قرار است مرا زجر دهند

خویش را مایه ی دلگرمی هر جمع مکن

 

به گناهی که نکردم، به کسی باج مده

آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن

 

ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت...

این همه هرزه ی آلوده نظر جمع مکن!

 

" آخرین شاخه ی تو، سهم عقابی چو من است...

روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن"

 

تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت

روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

 

کاظم بهمنی

  • علیرضا همتی فارسانی

باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است

باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...

 

این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...

ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است

 

من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو

زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است

 

دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود

من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است

 

ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود

با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است

 

حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی

من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...

 

نجمه زارع

  • علیرضا همتی فارسانی

 

اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

 

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

 

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم

 

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم

 

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم  برای  تــــو  مریـــــم  بیاورم؟

 

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم

 

کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

 

                 ......

 

اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم

باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم

 

حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم

عمراً  دوباره  رو  به  جهنّـــــم  بیاورم

 

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم

 

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

 

 فریبا عباسی

  • علیرضا همتی فارسانی

چون سواری در مسیری اشتباهی تاختم! 
حق من پیروز بودن بود اما باختم 

ریشه های محکمم در خاک زندانیم کرد 
چون درختی شعله ور هم سوختم هم ساختم 

آرزوی قهرمان بودن سرم را خم نکرد 
طوق زرین کسی را گردنم ننداختم 

قیمت شادی این دنیا اگر غم خوردن است 
آه، من از قیمتش هم بیشتر پرداختم 

چشم شوخ این جهان از بی حیایی پر نشد 
هرچه از روی خجالت سر به زیر انداختم 
**** 
صورتک هایی شبیه هم به صورت داشتند 
دوستان و دشمنان را این چنین نشناختم 

حق بده شک داشته باشم به هرکه می برد 
حق من پیروز بودن بود اما باختم 

 

حسین فلاح فرد

  • علیرضا همتی فارسانی

 

من با موسیقی زیسته‌ام و عمر خود را در پی‌رمز و راز این لطیفه نهانی طی کرده‌ام، بدان اندیشیده‌ام و دل در گروی آن نهاده‌ام. هنوز هم آن جذبه نخست، آتش در درونم می‌افکند، مرا می‌رباید و با خود می‌برد، و نمی‌دانم چیست در گوهر این افسونگر که چنین جان‌هایی لطیف را مسحور خویش کرده است. در همه این سال‌ها کمتر مجالی داشتم تا شرح این سودا دهم. «کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست». بر این باور بودم که کار هنرمند آفرینش است و بس؛ و باید تفسیر و سخن گفتن از هنر را به جامعه‌شناسان و فیلسوفان و دیگران سپرد. ولی به عنوان هنرمندی که همواره مورد لطف بیکران مردم است، در برابر پرسش‌های جدی قرار می‌گرفتم. گرچه در حد توان می‌کوشیدم تا دیدگاه خود را توضیح دهم و یا در اندک مصاحبه‌ها با رسانه‌ها برداشت‌های خود را درباره موسیقی ایرانی بیان کنم، اما کمتر این فرصت پیش‌ می‌آمد تا به تفصیل در این باره سخن بگویم. «راز مانا» مجلی بود تا این تاملات را با جامعه در میان بگذارم. و فراتر از این باید بگویم که مجالی بود تا تجربیات و تاملات خود را مروری دیگر داشته باشم. بسیاری از این موضوعات را اندیشیده بودم، اما گفت و گوها فرصتی را پیش آورد تا یک بار دیگر و از دیدی تازه به این موضوعات نظر اندازم. خوشبختانه دوستانم اهل مجامله و تعارف نبودند و تا نکته‌سنجی‌های بسیار نمی‌کردند، و پاسخ دقیق نمی‌گرفتند، قانع نمی‌شدند و به سراغ پرسش دیگر نمی‌رفتند. گمانم لطف این گفت و گوها در این است.

زمانی که نخستین بار ایده تدوین کتاب راز مانا مطرح شد، هم من و هم دوستانم تصور انجام چند گفت‌و گوی ساده را در ذهن داشتیم و بر این باور بودیم که می‌توان در چند جلسه این کار را به سامان رساند. هر چه پیش‌تر می‌رفتیم، آن تصور اولیه بیشتر رنگ می‌باخت تا بدانجا که شاید بتوان گفت که این کتاب نه از ایده اولیه بلکه در جریان گفت‌وگو شکل گرفت. ماجرای شکل‌گیری کتاب خود شرحی خواندنی است و امید است که در ویراست دوم کتاب بدان بپردازیم. وقتی که متن گفت‌وگوها بازخوانی می‌شد، سوالات تازه‌ای طرح می‌شد و پاسخ‌های تازه‌ای را می‌طلبید و آن پاسخ خود سوالی دیگر را میدان می‌داد. به همین دلیل، بخش مهمی از این گفت‌و گو در جریان چندباره رفت و برگشت متون شکل گرفت. تمام آن سخن‌ها که گفته و شنیده شد در این متن راه نیافتند و شاید بر خواننده آگاه این گسیختگی چندان پوشیده نمانده باشد.

  • علیرضا همتی فارسانی