چشمه باران(farsan )

چشمه باران(farsan )
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۴۸۹ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

بیزارم از آدمهایی ؛
که امروز رفیقند ،فردا غریبه
آدمهایی که عاشقانه هایشان
هربار،هرجا و باهرکس
تکرارمیشود
آدمهایی که
فقط میخواهند دورشان شلوغ باشد !

  • علیرضا همتی فارسانی

 

من پریشان تر از آنم
که تـو میپنداری
شده آیا ته یک شعـر
ترک برداری ؟‌

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

از دل چقدر لاله ی تر در بیاورم
یا کاسه کاسه خون جگر در بیاورم

چون شانه دست در سر زلف تو می زنم
کز راز و رمز موی تو سر در بیاورم

من خواب دیده ام که تو از راه می رسی
چیزی نمانده است که پر در بیاورم

 

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

آخر قصّمه اما قصّه ی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست

 

آرزو ها مو برای خاطراتم دوره کردم
کجای خاطره باید پِیِ آرزوم بگردم

خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست

برکۀ امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست


می رسم نه واسه موندن من مسافرم همیشه

مثل نوری که میاد و رد میشه از دل شیشه

 

آخر قصّمه اما قصّه ی آخرم این نیست
آخر راهی که باید من ازش بگذرم این نیست

 

خستم از هرچی رسیدن اگه پشتش سفری نیست
برکه امن و نمی خوام وقتی موج خطری نیست

افشین یداللهی

  • علیرضا همتی فارسانی

اصلاً
مهم نیست
تو چند ساله باشی
من همسن و سال تو هستم
مهم نیست
خانه‌ات کجا باشد
برای یافتنت کافی است
چشم‌هایم را ببندم
خلاصه بگویم
حالا
هر قفلی که می‌خواهد
به درگاه خانه‌ات باشد
عشق پیچکی است
که دیوار نمی‌شناسد

 

گروس عبدالملکیان

  • علیرضا همتی فارسانی

ای لحظه ها حواس به آدم نمی دهید
یک فرصت قیاس به آدم نمی دهید

مفهـوم نیستـند خــطوط کتــاب تـان
امکـان اقتــباس به آدم نمی دهید

با اینکه بغض آینـه ها از خبر پراست
امـکـان انعـکاس به آدم نمی دهید

  • علیرضا همتی فارسانی

شود فاش کسی آنچه میان من و تست

تا اشارات نظر، نامه رسان من و تست
 
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست
 
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تست
 
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
 
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ار نه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تست
 
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست
 
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و تست
 
سایه ز آتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و تست


  هوشنگ ابتهاج

  • علیرضا همتی فارسانی
صدا کن مرا
 
صدای تو خوب است
 
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
 
 که در انتهای صمیمیت حزن می روید
 
در ابعاد این عصر خاموش
 
 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
 
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است...


  سهراب سپهری

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

از زخم می رسم به مسیحای چشم تو
درمان دردهاست تماشای چشم تو

انگار مرگ فاجعه را جار می زند
ناقوس نقره ای کلیسای چشم تو !

« قد » می کشی و « قامت » شب خرد می شود
در پرتو اذان مصلای چشم تو !

 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

بازآ که چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست

گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست

از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشکیست اگر راهنوردى ست

در عرصه اندیشه من با که توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست

غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد که دانست که این مرد چه مردی است

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی که چه دردی است؟

چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است

مهرداد اوستا

  • علیرضا همتی فارسانی


بی وفایــی پیش چشم این اهالی خوب نیست
التماست می کنم این بی خیالی خوب نیست

خنده های رفتنت در کوچـــه ها ویــران گرند
گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست

مادرم می گفت:شاید یک غروبی آمدی
انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست

بی تو مشغــول تمـــام ِ خاطرات رفته ام
ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست

کـــــوزه ای هستم کـــه با درد ترک خو کرده ام
جابه جایی های این ظرف سفالی خوب نیست

چون رمیدن های آهـــو نازهایت جالب است
دشت چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست

بعد از این حال من و این کوچــه و این باغ گل
از نبودت مثل این گلهای قالی خوب نیست

  • علیرضا همتی فارسانی

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر
مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد

عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار
که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد

به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم
بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد

 

  • علیرضا همتی فارسانی


هرچه با تنهایی من آشنا تر می شوی
دیرتر سر میزنی و بی وفا تر می شوی

هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر می شوی

من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر می شوی

مثل بیدی زلف ها را ریختی بر شانه ها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر می شوی

عشق قلیانی ست با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر می شوی

یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی

  • علیرضا همتی فارسانی
 
من که تسبیح نبودم ، تو مرا چرخاندی
مشت بر مهره تنهایی من پیچاندی
مهر دستان تو دنبال دعایی می گشت
بارها دور زدی ذهن مرا گرداندی
ذکرها گفتی و بر گفته خود خندیدی
از همین نغمه ی تاریک مرا ترساندی
بر لبت نام خدا بود،خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندی!
دست ویرانگر تو عادت چرخیدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ایمان خواندی
قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولی گشتی و این گمشده را لرزاندی
جمع کن، رشته ایمان دلم پاره شدست
من که تسبیح نبودم، تو چرا چرخاندی؟
  • علیرضا همتی فارسانی

ای وای بر آن عشق که نفرین شده باشد

با خون دل سوخته تزیین شده باشد

 

من از عطش وصل به پرپر زدن افتم

او با دگری خسرو و شیرین شده باشد

 

ای وای بر آن عاشق رسوای بد اقبال

کز بخت بدش عاقبتش این شده باشد

  • علیرضا همتی فارسانی

شایـد تو

سُکـوت میـان کلامم بـاشـی

دیـده نمی شوی

امـــا مـن، تـو را اِحسـاس مـی کنم

شایــد تــو

هَیاهـوی قلبـم بـاشـی

شنیـده نمـی شوی

امـا مـن، تـو را نـفس مـی کشم

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

کمی امان بدهید

غمی نشسته به جانم کمی امان بدهید

حضور گرم نگاهی به من نشان بدهید

دوباره بغض دلم میل وا شدن دارد

کمی دوباره غزل یا کمی فغان بدهید

اگر چه شامل حالم بهار و سبزه نیست

بهشت گمشده ام را شما خزان بدهید

نفس کشیدن من هم شبیه مردن بود

در این هوای نفس مرده آسمان بدهید

صفای خانه به تنهایی شبانه نبود

چراغ اشک دلم را به هم نشان بدهید

نه شور شعر و نه نجوای عاشقانه تری

تمام سهم مرا حافظ و بنان بدهید

همیشه نصف غزل های من به نامت بود

و نصف دیگر آن را به اصفهان بدهید

اگرچه حال و هوایم گرفته عین ابر

مجال گریه ندارم کمی زمان بدهید

 

علیرضا همتی فارسانی

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

 

 

درد بی درمان

خسته و دلتنگ و تنها در خودم زندانی ام

کیستم من؟ دل به دستت داده ای قربانی ام

راستش این روزها حال و هوایم خوب نیست

ناتوانم کرده دیگر این دل هذیانی ام

می توانم درد را با واژه ای معنا کنم

درد یعنی بغض یعنی گریه پنهانی ام

سوگوار مرگ مرگ واژه هایم بعد از این

سر به دامان تغزل یک نفس بارانی ام

زندگی بی تو کلافی در هم و پیچیده است

در طنین در هم تکرارها مهمانی ام

نغمه من سوز اگر دارد گناه شعر نیست

سنگ ضجه می زند از سوزش تک خوانی ام

غربت پاییزی ام را هیچکس باور نکرد

این همه بی باوری شد غصه پایانی ام

 

علیرضا همتی فارسانی

 : 

 

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

آنها فقط یک شناسنامه می‌خواهند

شناسنامه من یک دروغ تکراری است

 

هنوز تا متولد شدن مجالم هست
 

 

محمدعلی بهمنی

  • علیرضا همتی فارسانی

 

 

گفته بودم که خاطرَت را این، مردِ تنهای ایل می خواهد
گفتی :" آخر چرا؟!" و پرسیدم : " عاشقی هم دلیل می خواهد؟!!"

قلبِ تو ، جنس سنگ هم باشد، قبله ی آرزوی من آنجاست
فتحِ این کعبه ای که می بینم... آه ! اصحاب فیل می خواهد!!

گفته اند امتحان چشمانت، کار یک عاقلِ مسلمان است
کوفه ی چشمهای تو شاید "مسلم بن عقیل" می خواهد

بین دریای مشکیِ مویت، بازهم فرق از وسط وا کن
تا دوباره کسی نگوید که معجزه رود نیل می خواهد

 
رضا سیرجانی

 


 

  • علیرضا همتی فارسانی